یک عمر با ترس ادامه دادند؛ ترس از مانع شدن، ترس از سرکوب شدن، ترس از بدرفتاری و ترس از الفاظ رکیک و زنستیزانهای که به خاطر ورزش کردن متحمل شدند. همه ناهنجاریها را به خاطر پیروز شدن و رسیدن به رویاهایشان تحمل کردند. هر دو ورزشکارند و اصطلاح ناپسند «دختر را چه به ورزش» همانند زخم ناسور بارها جسم و استخوانشان را سوزانده است. هر دو باربار به خاطر علاقهشان به ورزش مشقتهای فراوانی را پشت سر گذاشتهاند. سالهای عمرشان را با کسانی که در برابر آرزوهایشان قرار داشتند، مبارزه کردند، اما با همه این ناملایمتها کنار آمده بودند و اندکی جامعه و مردم با ورزش دختران خو گرفته بودند. هر دو راه دشواری را پیموده و از سوی کمتر کسی به خاطر جنسیت در عرصه ورزش توهین و تحقیر میشدند. سالها زحمتشان اندکی بارور شده بود و قرار بود پا فراتر از مسابقات داخلی بگذارند و با حریفهای برونمرزی مبارزه کنند تا مدال طلا به گردن بیاویزند. آنها برای بلند کردن پرچم کشور، از هیچ تلاشی دریغ نمیورزیدند، اما هر دو بار دیگر از قلههای موفقیت که بهسختی فتح کرده بودند، سقوط میکنند و مدال طلا تبدیل به رسمان دار شده که بارها تا خرخره آنان نزدیک میشود. پس از آغاز حاکمیت گروه طالبان و وضع محدودیتهای روزافزون بر زنان، به نقطه صفر برگشته و سالها نبردشان یکشبه از بین رفته است. بیش از یکونیم سال در منجلابی از جهالت و ترس گیر کرده بودند. نه امیدی به ماندن داشتند و نه نای رفتن و کوچیدن. در آن مدت همانند مجرمانی که خود نیز نمیدانستند چه جرمی را مرتکب شدهاند، در زیرزمینی خانهها برای زنده نگهداشتن رویاهایشان مبارزه میکردند. اما محیط خفقانآور را به امید شگوفایی از نو رها کرده و راهی دیار غربت میشوند. در تاریکی شب که سیاهی آن زندهگی هر دو را به تباهی کشیده، به دور از چشمان حاکمان کنونی، ترک وطن و رویا میکنند.
خدیجه کوشان و محدثه علیزاده دو ورزشکار رشته رزمی کیک بوکس و هر دو عضو تیم ملی بانوان ورزشکار افغانستان هستند که به مدت پنج سال در این رشته ورزش کردهاند. دوشادوش هم برای کسب مدال قهرمانی مسابقههای زیادی در سطح کشور داشته و با کسب مقام اول در جمع بهترین ورزشکاران این رشته قرار گرفتهاند. پس از سالها تلاش موفق میشوند تا در مسابقههای برونمرزی شرکت کنند و با قهرمانهای جهان برای پیروزی مبارزه کنند، اما پس از قدرتگیری گروه طالبان به هدفی که برای رسیدن به آن شب از روز نمیشناختند، نمیرسند. میگویند در همان روزها و شبهایی که طالبان کشور را زیر سلطه خود گرفتند، قرار بود آنها با مبارزان ترکیه مبارزه کنند. خیلی سخت با علاقه و هیجانی که داشتند، تمرین میکردند تا حریفهای خود را شکست بدهند، اما طالبان میآیند و همه چیز نابود میشود.
آنها پس از حاکم شدن گروه طالبان، به مدت دو ماه به تمرینشان ادامه میدهند، اما پس از گذشت مدتی جنگجویان طالبان به ورزشگاه آنان هجوم برده و آنجا را میبندند. خدیجه میگوید: «زمانی که طالبان حاکم کشور شدند و باشگاه ما بسته شد، چند مدت را به دختران تمرین ندادم و پس از گذشت چند هفته با فدراسیون کیک بوکس بانوان تماس گرفتم و گفتم که موضوع تمرین بانوان چه میشود. گفتند که تا حال حکمی صادر نشده، ولی شما به تمرینتان ادامه بدهید. چون قرار بود ما با کشور ترکیه مسابقه داشته باشیم، با اینکه مربی نداشتیم، سخت تمرین میکردیم؛ اما مسابقه توسط طالبان لغو شد و همه باشگاههای دخترانه را بسته کردند و استادانی که ما را حمایت میکردند نیز بازدشت شدند. بعد از آن امید ما بهکلی از بین رفت.»
پس از اتفاق ناامیدکنندهای که رخ میدهد، ورزشکاران دختر جرئت نمیکنند بار دیگر به ورزشگاه بروند و به تمرین ادامه بدهند؛ اما گروه طالبان با استفاده از فرصت برای سفیدنمایی خود و اینکه به جهان نشان دهند که آنان مانع ورزش دختران نشدهاند، از چند دختری که در رشتههای مختلف ورزش میکردند، عکس و تصویر نمایشی میگیرند و به جامعه جهانی نشان میدهند که دختران در حال ورزش و مسابقه هستند. خدیجه میگوید: «پس از اینکه بهطور رسمی مانع ورزش دختران شدند، اطلاع یافتم که در کمیته المپیک چند دختر را از رشته جمناستیک، کاراته و تکواندو جمع کرده و بهگونه نمایشی مسابقه برگزار کرده بودند تا به جهان نشان دهند که دختران هنوز در افغانستان ورزش میکنند و در مسابقه شرکت میکنند.» او با استفاده از این موضوع از فدراسیون میخواهد تا ورزشگاههای دختران را باز کنند و مسابقه داخلی برگزار نمایند. در آن زمان طالبان راضی به این درخواست میشوند، اما پس از برگزاری مسابقه کسانی که حامی ورزش دختران بودند و در مسابقه نیز شرکت کرده بودند را بازداشت میکنند. خدیجه که مربی ورزشکاران دختر بود و بیش از همه خواستار بازگشایی ورزشگاه دختران شده بود، از عواقب بازداشت شدن توسط این گروه میترسد. مدتی حتا از خانه بیرون نمیشود و به شاگردانش نیز میگوید که پنهان شوند. محدثه میگوید: «بارها از سوی استادان خود تماس دریافت میکردیم که از خانههایتان بیرون نشوید و هویتتان را مخفی نگه دارید. حتا نمیتوانستم تا سر کوچه بروم. ترس از این گروه باعث شد تا برای همیشه خانهنشین شویم و از ورزش دور بمانیم.»
ماهها خانهنشینی و تجربه کردن افسردهگی حاد سبب میشود تا محدثه و سایر ورزشکاران دختر به خدیجه اصرار کنند که آنان را بهگونه مخفی در زیرزمین خانههایشان تمرین دهند تا از این طریق دختران بار دیگر ترغیب به ادامه راهشان شوند؛ اما آنان بار دیگر به بنبست میخورند. خدیجه میگوید: «با اینکه وضعیت خوب نبود، اما شاگردانم خیلی اصرار کردند و میگفتند با تمرن سطحی حداقل دل ما آرام میگیرد و امید به زنده بودن در وجود ما پیدا میشود. به همین دلیل قبول کردم و در چهار خانه متفاوت روزانه تمرین میکردیم، تا اینکه یکی از همسایههای شاگردانم از این موضوع آگاه شد و به طالبان خبر داد. بعد از آن روز مجبور شدم به خاطر حفظ جانم کشورم را ترک کنم.»
خدیجه و محدثه پس از یکونیم سال تحمل جو خفقانآور حاکمیت طالبان، تصمیم میگیرند تا رویاهایشان را جایی دیگر دنبال کنند و راه مهاجرت در پیش گیرند. یکی به ایران و دیگری به پاکستان میرود؛ دو کشور مهاجرستیز که پس از حاکمیت طالبان سختترین شرایط را بر مهاجران افغان وضع کردهاند. کشورهای بیگانه نیز آنان را سرکوب و هر نوع خشونت و تحقیر بالای آنان اعمال میکنند.
اکنون هر دو زندهگی سختی را در دیار غربت میگذرانند و مجبور به ترک ورزش شدهاند. آنها در سختترین شرایط برای بقا و زندن ماندن مبارزه میکنند، اما اکنون در منجلاب آوارهگی گیر کرده و در دیار غربت نیز آرامش ندارند. محدثه این روزها در پاکستان زندهگی رقتانگیزی را سپری میکند و از ترس بازداشت شدن توسط نظامیان پاکستان آرام و قرار ندارد. مجبور است هر هفته مکانش را تغییر دهد تا از آن کشور اخراج نشود. خدیجه نیز با هزاران مشقت و محدودیت زندهگی سختی را در ایران میگذراند.