طالبان اخیراً اعلام کردهاند که کاربرد نام حزب در افغانستان جرم است و هیچ حزب سیاسیای حق فعالیت ندارد. ریاست احزاب در وزارت عدلیه این گروه حذف شده و به جز طالبان و هوادارانش هیچ جریان سیاسی دیگری آزادانه و رسمی نمیتواند به فعالیت بپردازد. در واقع، بازار احزاب سیاسی زمانی کساد شد که دوونیم سال پیش طالبان بر کشور مسلط شدند و جمهوریت فروپاشید. یعنی طالبان عملاً روزی که به قدرت رسیدند، فاتحه احزاب سیاسی را خواندند و حتا اجازه ندادند که آنها دستکم در شکل و شمایل در افغانستان حضور داشته باشند. طالبان چه در دور اول حاکمیتشان، چه در جریان بیست سال جنگ علیه جمهوریت و نیروهای غربی به رهبری امریکا، و چه پس از روی کار آمدن دوبارهشان در پانزدهم آگست 2021، بارها ثابت کردهاند که حزبستیز متعصب هستند و هرگز دوست ندارند تغییری در افکار بدوی و عقبماندهشان بیاورند. طالبان نه تنها در این زمینه بلکه در همه عرصهها به حدی فاجعهبار عمل کردهاند که مجبور میشوید به ضربالمثل معروفِ «یاد کفنکش سابق به خیر» توسل بجویید؛ مثلی که مردم هرازگاهی برای توصیف وضعیت بدشان از آن استفاده میکنند. وضعیت حی و حاضر وقتی به بدترین حالت ممکن برسد، مردم حتا حسرت گذشته بد را میخورند؛ چون در آن روزگار شهروندان دستکم از زمینهها و امکانات ناچیزی برای زندهگی برخوردار بودند که حالا نیستند.
به سیاستگری بدوی و فوق ارتجاعی طالبان که نگاه میکنید، حتا پشت جمهوریت جعلی و آن احزاب سیاسی ورشکسته و غرق در فسادش دق میشوید. در آن روزگار دستکم یک دموکراسی نیمبند وجود داشت و مردم زمینههای هرچند کوچکی برای نفسکشیدن داشتند که در امارت طالبانی نشانی از آنها نمیتوان یافت. این از بخت بدی است که هرگز دست از سر شهروندان افغانستان برنمیدارد. هر بار پس از یک وقفه کوتاه یا اندکی طولانیِ تمرین دموکراسی، ما دوباره به همان باتلاقی پرت میشویم که موقتاً از آن نجات یافته بودیم. پس از بیست سال مشق و تمرین دموکراسی که خیلی ناشیانه، خام و فسادزده هم اجرا شد، مردم افغانستان به گفته غبار، دوباره «پیراهن چرکین گذشته» را به تن کردهاند. گویی تنها ملاسالاری با طبیعت این کشور همخوانی دارد و بقیه گرایشها و افکار موقتی میآیند و میروند. برای دگراندیشان راهی جز اینکه فرار کنند و یا هم یاد بگیرند چهگونه با حقارت در این کشور زندهگی کنند، باقی نمیماند.
در امارت طالبانی، کنش سیاسی حق طبیعی یک انسان نیست. سیاست کردن را بگذارید به سران طالبان و مصروف نان درآوردن شوید تا گرسنه نمانید. اصلاً انسان درگیر فقر و فلاکت را چه کاری به سیاست کردن؟! این کار مال کسانی است که دغدغه نان ندارند و شکمشان سیر است و به این دلیل از آرامش خاطر برای پیشبرد کار سیاسی برخوردارند. این نگاه عامی و ارتجاعی به سیاست حتا در دورانی که طالبان هنوز به قدرت برنگشته بودند، در افغانستان باب شده بود. مردم میگفتند که سیاست کردن کار پولداران است و به آنان میزیبد! طالبان اما سنگ تمام گذاشته و سیاستورزی را تنها مختص خودشان کردهاند. هیچ نیروی مخالفی نباید وجود داشته باشد و کسی حق ندارد نسبت به سرنوشت فاجعهبار خودش اعتراض کند. این یعنی، حتا سیاست به معنای معمول کلمه فرصت برآمد ندارد چه رسد به سیاست اصیل رهاییبخش که بیشتر از بقیه دورانها هزینهبر و خطرناک است.
در زمانهای که باید از پساحزب سخن بزنیم، عملکرد به شدت ارتجاعی طالبان سبب میشود که دوباره به سیاست حزبی عقبگرد بزنیم و آن را احیا کنیم؛ سیاستی که به شدت درگیر بحران است و هیچ حرف رهاییبخشی در آن نمیتوان یافت. طالبان از یکسو از بحران احزاب سیاسی به سود بقای خودشان استفاده میکنند و از سوی دیگر، با تحمیل خوانش بسیار بدوی از سیاست، حتا روی سیاه سیاست حزبی را هم سفید میکنند. به بیان دیگر، طالبان با آنکه احتمالاً زمینهساز سبک جدیدی از کنش سیاسی خواهند شد، با عمل فوق ارتجاعی و عقبماندهشان، به احیای سیاست حزبمحور کمک میکنند.
بیربط نیست که هر قدر طالبان قیدوبندها بر احزاب و جریانهای سیاسی در داخل افغانستان را بیشتر میکنند، به همان میزان در بیرون از کشور جریانهای سیاسی یکی پی دیگر شکل میگیرند که در کل رویکرد انجیاویی و پروژهای دارند تا اینکه از عمق و پختهگی سیاسی برخوردار باشند. این نوع از نهادسازی در ادامه تجارت سیاسیای صورت میگیرد که در بیست سال حضور امریکاییها در افغانستان رونق داشت و خیلیها از این طریق به شهرت و ثروت رسیدند؛ اما مردم نه تنها سودی از این تجارت بهدست نیاوردند بلکه به شدت متضرر شدند. پس، این پارادوکس نه چندان شگفتآور – که طالبان حین سودبردن از بحران احزاب به ختم آن کمک میکنند – یکی از ابعاد ویرانگر حضور طالبان در قدرت سیاسی است.
در چنین وضعیتی، به خوانش جدیدی از سیاست نیاز داریم؛ چون سیاست در معنایی که جمهوریت و امارت از آن مراد میکنند به آخر خط رسیده است و دیگر نمیتواند عطش سیاسی مبارزانی را برآورده کند که اعتمادی به گروههای متعصبِ ایدیولوژیک و احزاب سیاسی فاسد و فراری ندارند. باید از سیاست اصیل رهاییبخش که مقاومت و اعتراض علیه بیعدالتی رکن اساسی آن است، دفاع کنیم. در حال حاضر، زنان افغانستان نسخه خام و ابتدایی این نوع از سیاست را در عمل پیاده میکنند. آنان به ما نشان دادهاند که سیاست یعنی مقاومت در برابر توحش دینی. اما مقاومت زنانه هنوز به حدی از پختهگی سیاسی نرسیده است که بهگونه کامل بتواند سیاست رهاییبخش را در عمل اجرا کند. با این حال، مقاومت زنانه گام نخست اجرای سیاست رهاییبخش را برداشته است و امید میرود روزنه کلانتری را بهروی مردم بگشاید. با اجرای کامل این نوع از سیاست هم میتوان کشور را از بحران مزمن و دامنهداری که درگیر آن است نجات داد و هم خود مفهوم سیاست را از بدنامی و فسادزدهگی رها کرد.