سیاست در افغانستان دیری است با دین گره خورده و این کار پای ملاها را به این عرصه کشانده است؛ نه تنها ملاهای افغانستان، بلکه ملاهای دیگر کشورها را نیز. از دهه هشتاد قرن گذشته میلادی به اینسو، بخشی از ملاهای پاکستانی و عرب برای آتشی که در افغانستان به پا شده بود هیزم آوردهاند. درهمتنیدهگی منافع ژئوپلیتیک جهان عرب و پاکستان، همسو با استراتژی قدرتهای بینالمللی، کارگزاران سیاست در این کشورها را واداشت که اهرم قدرتمند دین را برای بسیج تودهها به کار بگیرند. در نظر تودههای ساده مذهبی، واعظان پرآوازه و منبریان نامور، بهمثابه رهبران معنوی با داشتن جایگاه قدسی شناخته میشوند که از دین نمایندهگی میکنند. در نظر دستگاههای سیاسی و استخباراتی اما، این چهرههای به ظاهر معصوم نقش جنرالهای نبرد خونینی را بر عهده دارند که بدون دمیدن آنان در کوره احساسات تودهها امکان به پیش بردن آن وجود ندارد و یا با دشواری امکان تداوم دارد. این را در مقایسه جنگ کنونی اوکراین و روسیه با جنگ دیروز مجاهدین افغانستان با شوروی سابق میتوان دید. در آن جنگ، هزاران جنگجوی سر به کف از شبهجزیره عربستان تا شبهقاره هند، و از خاور میانه تا شمال افریقا، با شور و هیجان سهم گرفتند و ارتش سرخ شوروی را زمینگیر کردند. در جنگ اوکراین که میلیاردها دالر بیشتر پول به مصرف میرسد، نشانههای چندانی از پیروزی دیده نمیشود، و یک علت آن غیاب چنان جنگجویانی است.
از این منظر، ملاهایی که در ظاهر از دین و مذهب موعظه میکنند، در بعد دیگر فرماندهی جنگهای بزرگ بینالمللی را به شیوه دیگر بر دوش دارند. از این جهت است که سازمانهای استخباراتی و دستگاههای دولتی لازم میدانند تا تریبونهای پرمخاطب در اختیار کسانی قرار بگیرد که با آن رویکرد استراتژیک همسویی دارند و به تحقق آن اهداف کمک میکنند.
نه تنها این، بلکه بسامد و فریکانس حضور ملاهای دیگر کشورها در قضایای افغانستان مستقیماً بستهگی داشته است به نحوه چرخش سیاست آن کشورها در این زمینه. به این معنا که اگر سیاست آن کشورها تقاضا کند ملاهایشان روانه افغانستان میشوند، چه در افغانستان جنگ باشد و چه صلح، و به ادای نقشی میپردازند که از آنان خواسته شده، یا برای سازمانهای استخباراتی آن کشورها مطلوب است. هنگامی که چنین نباشد، این ملاها نه تنها به افغانستان نمیآیند بلکه نامی هم از آن نمیبرند، حتا اگر شرایط سختی دامنگیر مردم این کشور شود، و هزاران انسان بیگناه بهنام دین کشته شوند و یا در معرض شکنجه قرار بگیرند، یا با مشکلات دیگری دست به گریبان باشند.
در سالهای دهه هشتاد که حمایت از جهاد در برابر شوروی بخشی از استراتژی بلوک غرب و همپیمانانش در منطقه بود، چهرههای سرشناسی مانند یوسف قرضاوی، محمد قطب، عبدالمجید زندانی، محمود صواف، حامد ابوالنصر، عبدالله عزام و بقیه یا حضور دایمی در میان مهاجران و مجاهدین افغان داشتند و یا به تکرار به آن جا سفر میکردند و با سخنرانیهای پرشور به ترویج ادبیات جهادی کمر میبستند. هنگامی که دولتهای ذیدخل میخواستند سازمانهای مجاهدین را به یکپارچهگی تشویق کنند چنین کسانی را به این ماموریت گسیل میکردند. حتا هنگامی که یونسکو میخواست جلو انفجار مجسمههای بودا را بگیرد، باز به سراغ همین گروه رفته و آنان را برای گفتوگو با ملا عمر به قندهار فرستاد. اما در شرایطی که جنگهای داخلی بهشدت جریان داشت، بهویژه میان طالبان و دولت مجاهدین، یا میان طالبان و دولت جمهوری، و ضرورت شدیدی به توقف جنگ و یافتن راهی به مصالحه دیده میشد، این ملاها از صحنه گم بودند و هیچ تلاشی برای توقف آن خونریزیها به خرج نمیدادند، زیرا سیاست آن کشورها چنین تقاضایی نداشت.
در دو سال اخیر که طالبان بر افغانستان حکم میرانند، چندین گروه از این دست ملاها به افغانستان سفر کردهاند؛ گاهی از اندونزی و جنوب آسیا و گاهی از کشورهای عربی یا شمال افریقا. اگرچه اکثر کسانی که تا کنون به کابل سفرهای سفارشی داشتهاند ملاهای گمنام و کماهمیتی بودهاند، اما گاهی در میان آنان دانه درشتهایی مانند تقی عثمانی، محیالدین قرهداغی، محمد حسن الددو نیز بودهاند که یا در میان دیوبندیها و یا در میان اخوانیها از جایگاه نسبتاً بالایی برخوردارند.
در صفحات اجتماعی کاربران افغانستان، گلایهها و انتقادهای نرمی از حضور این چهرهها با میزبانی طالبان دیده میشد، و این انتقادها معطوف به این بود که چرا آنان نمیکوشند واقعیتهای جامعه افغانستان را درک کنند و از نقش فرمایشیای که بر عهدهشان گذاشته شده است تا به سفیدنمایی طالبان کمک کنند، خارج نمیشوند. توقع مردم از عالمان دین این است که در مدار سیاست دستگاههای استخباراتی نچرخند و خودشان دارای درک مستقل از شرایط عینی یک جامعه باشند. این ملاها به عکس، درباره قضایای افغانستان جاهلند و حتا به اندازه مردم کوچه و بازار آگاهی ندارند. هنگامی که هیات طالبان برای مذاکرات قطر به دیدار یوسف قرضاوی رفت، توقع مردم افغانستان این بود که وی از ریختن خونهای ناحق انتقاد کند و به خشونت گستردهای که طالبان در نزدیک به سه دهه در افغانستان به راه انداختهاند و طبق معیارهای دینی بزرگترین گناه بعد از شرک بهشمار میرود، اعتراض خود را نشان دهد و این گروه را به سرزنش بگیرد تا در کار خود تجدید نظر کند. نه تنها چنین چیزی نشد، بلکه در همان روزها سطح خشونتهای طالبان در سراسر کشور به چندین برابر رسید، و برخلاف توقف حملات بر نیروهای خارجی، حمله بر سربازان افغانستان و مراکز دولتی به حدی تشدید شد که تعیین شمار کشتهها برای کسی مقدور نبود. بیاعتنایی این ملاها به آنهمه خشونت و اکتفا کردن به کلیگویی و حتا تمجید مستقیم یا غیر مستقیم از آدمکشیهای بیرویه طالبان، این گمان را دامن میزد که شاید اساساً این ملاهای به ظاهر معتدل با این گروه همدلی دارند و از خشونتهای آن لذت میبرند.
همدلی ملاهای بیرونی با طالبان کموبیش ثابت است و قراین کافی برای آن وجود دارد؛ اما بنابر سیاست کشورهایشان که حاضر نیستند این گروه را به صورت آشکار بهرسمیت بشناسند، آنان نیز از موضعگیریهای آشکار در عرصه عمومی به سود طالبان خودداری میکنند. این همدلی ناشی از چندین علت است، از جمله این که درکشان از قضایای ژئوپلیتیک تابع القائات دستگاههای استخباراتی است، و همچنان، دین برای این دست از ملاهای سیاسی یک امر هویتی است نه یک امر معنوی، و هر کس که به ظاهر چنین عنوانی را یدک بکشد با آنان هویت مشترک پیدا میکند، و پس از آن مهم نیست که دستان او تا کجا به خون و جنایت آلوده است. آنان خود را فرماندهان جنگی بهشمار میآورند که طالبان سربازان میدانی آنند و میانشان از این حیث بیگانهگی نیست.
برای این که از انصاف دور نیفتیم باید میان این دست از ملاها و عالمان دینی که به دور از سیاست در پی فعالیتهای خالص علمی هستند فرق بگذاریم، و همه را در این داوری شریک ندانیم. متاسفانه عالمانی که تنها کار علمی و تحقیقی میکنند و نه سیاسی، به شهرت و آوازه چندانی نمیرسند. انتقاد از ملاهای سیاسی مهم است، اما کافی نیست و تاثیر چندانی ندارد. نباید از چنین ملاهایی توقع داشت که در ملاقات با طالبان به کجیها و کجرویهای این گروه اشاره کنند، به محروم کردن دختران افغانستان از تحصیل، به نادیده گرفتن حقوق بشر، به سرکوب گروههای سیاسی، به منع فعالیتهای مدنی، به گستراندن استبداد، به فساد گسترده مالی، به تبعیضهای قومی و مذهبی، به فروختن معادن افغانستان به شرکتهای بیگانه برای اهداف سیاسی و مانند اینها. ملاهای سیاسی در این زمینهها حرفی برای گفتن ندارند و با قیاس به گفته حافظ، «آنچه استاد ازل گفت همان میگویم»، آنچه رهنمایان استخباراتیشان بگویند همان را تکرار خواهند کرد. آنان در این زمینه همان نقشی را بر عهده دارند که در روایتهای دینی به آن «شیطان اخرس» یعنی شیطان گنگ گفته میشود. کسی که سرکوب میلیونها انسان را تماشا کند و از حقوقشان سخنی بر زبان نیاورد، همان شیطان گنگ است، و از شیطانهای گنگ انتظار گفتن حقایق و بیان دردهای مردم را نباید داشت.