خشونت علیه زنان پدیده عالمگیر است و اختصاصی به کشورهای در حال توسعه یا عقبمانده و یا کشورهای اسلامی یا افغانستان ندارد. کشورهای پیشرفته جهان هم با معضل خشونت و تبعیض علیه زنان مواجه هستند و از همینرو با توسل به راهکارهای متفاوت سعی میکنند این معضل را کاهش دهند. میزان خشونت علیه زنان تا جایی است که از هر سه زن در جهان یکی از آنها خشونت بدنی یا جنسی را در طول حیاتش تجربه کرده است. تنها فرقی که افغانستان از دیگر سرزمینها دارد در این است که در دیگر مناطق جهان، کوشش صورت میگیرد بر ضد خشونت علیه زنان مبارزه شود و از گسترش آن جلوگیری صورت گیرد، حال آن که در افغانستان نه تنها برای مهار خشونت کاری صورت نمیگیرد بلکه سیاستهای نظام سیاسی حاکم بهگونهای طراحی شده که با زنان بهعنوان برده زرخرید برخورد میکند و آنان را از انواع حقوق مسلم طبیعی خود محروم میسازد و در سیاهچال خوفناک زندانی میکند و با لطایفالحیل قصد دارد امید به آینده را در دلشان بمیراند.
این نوشته در پی آن است که نشان دهد خشونت علیه زنان ریشه در کلیشهها و هنجارهای پذیرفتهشده اجتماعی دارد و این هنجارها برای نابرابری ساختاری میان مرد و زن در جامعه زمینهسازی میکند تا آن جا که گاهی با بدن زن بهعنوان چیزی که در مالکیت مرد است و مرد میتواند و حق دارد بر آن تسلط یابد برخورد میشود. نتیجه همین هنجارهاست که زن در هر لحظهای ممکن است زندهگیاش را براساس توهمات و باورهای اشتباه جامعه از دست دهد. در بعضی موارد این توهمات و باورها رنگ و لعاب دینی و اخلاقی به خود میگیرد و با سوءاستفاده از دین و اخلاق برای تبعیضها و ستمهایی که بر زنان روا داشته میشود توجیه تراشیده میشود. معمولاً هنجارهای اجتماعی ضد زن متکی به مجموعهای از باورها و معتقدات مشترک میان همه افراد جامعه یا میان گروههای دینی و نژادی خاص است و این هنجارها چهگونهگی برخورد آدمها با زنان را در خانه، جامعه و محیط کار تعریف میکند. این معلومات و باورهای غلط در باب زن و این که مرد حق دارد بر بدن زن سیطره پیدا کند و برای او چارچوب مشخص در زندهگی تعیین کند، زمینهساز خشونت گسترده در حق زنان میشود و رفع تبعیض را به تعویق میاندازد.
کارشناسان مسایل اجتماعی چندین باور اجتماعی نادرست را برشمردهاند که خشونت علیه زنان را در جامعه تشدید و تقویت میکند. بعضی از این باورها و کلیشهها را میتوان به این صورت بیان کرد.
لزوم فرمانبری زن از مردان خانواده
نقشی که برای زن در خانواده داده شده و از گذشتههای دور به ارث رسیده ایجاب میکند که زن در انقیاد اعضای مرد خانواده قرار داشته باشد و برای مثال، دختر باید برای برادرش جوابگو باشد حتا اگر از نظر سنی بزرگتر از برادرش باشد. از آن جا که مطابق هنجارها زن باید در هر شرایطی مطیع شوهرش باشد، دختر آن زن نیز باید به تأسی از مادرش همان سلوکی را بهجا آورد که مادرش در برابر پدرش بهجا میآورد و در خوردن، آشامیدن، لباس پوشیدن، ارتباطات و فعالیتها باید مطابق میل شوهرش رفتار کند و بکوشد کوچکترین خطایی از او سر نزند و حتا وقتی از احساسات و امیال و نظرات خود سخن میزند، بهگونهای سخن بزند که با امیال مرد سازگار باشد. بر طبق هنجارهای رایج، حسن معاشرت با شوهر تحت هر شرایطی از وظایف مقدس زن است. ازاینرو هرگاه یکی از زنان به این عرفها و سنتها بیاعتنایی کرد، سزایش آن است که مورد خشونت بدنی شدید واقع شود تا گرایش به مخالفت با سنتها از ذهنش زدوده شود و همچنین دیگر زنان از سرنوشت او درس بگیرند و اشتباهات وی را تکرار نکنند و قوانین اجتماعی را زیر پا نگذارند.
در آموزههای دینی نیز در مورد لزوم فرمانبرداری مرد از زن و این که زن نیکوکار زنی است که مطیع کامل همسرش است و در برابر خواستهای همسرش ارادهای از خود ندارد، بسیار سخن زده شده است. آنانی که انقیاد زنان را خواستارند و برای رام ساختن زنان از خشونت لفظی و بدنی خودداری نمیکنند، از آموزههای دینی نیز برای توجیه عملکرد خود بهره میبرند. بعضی تبعیضهای ساختاری علیه زنان در جامعههای اسلامی با استفاده از تعلیمات دین صورت میگیرد.
مرد میتواند زن را تأدیب کند
این باور در میان مردان و زنان علیالسویه ساری و جاری است که اگر زنان به مسوولیتها و وظایف خود عمل نکردند یا سلوکی از آنها سر زد که با هنجارهای پذیرفتهشده اجتماعی در تعارض بود، مرد حق دارد و حتا لازم است از خشونت علیه آنها کار بگیرد. باید زن در هر شرایطی مسوولیتها و وجایبش را به نحو احسن انجام دهد و آنچه در این میان اهمیت ندارد شرایط روانی و بدنی اوست. کم نیستند افرادی در جامعههای مختلف که خشونت روانی و بدنی علیه زن را در صورتی که زن از شوهرش اطاعت نکند یا با دیدگاهش مخالفت بورزد، بیاشکال میدانند.
طبق هنجارهای اجتماعیای که هنوز هم در بسیاری از جامعهها راسخ و پابرجاست، مرد حق دارد بر تمام حرکات و سکنات دختران و زنان خانواده نظارت کند و مثلاً، موبایلهای آنها را چک کند و فعالیتهایشان را در شبکههای اجتماعی زیر نظر داشته باشد. نظارت سِرّی از فعالیتهای مجازی دختران خانواده در بسا موارد زمینهساز شکلگیری خشونت شده و زنان را قربانی ساخته است. در بعضی جوامع، زنان از بابت اشتباهاتی که ننگآور تلقی شده از سوی خانوادههایشان به قتل رسانده شدهاند بدون آن که قاتلان از عواقب کار خود هراس داشته باشند و از سوی حکومتها مورد بازخواست قرار گیرند.
زنان و خواستهای جنسی شوهرانشان
یکی از باورها و تصوراتی که از گذشتههای دور به ما میراث مانده و کوشش صورت میگیرد این باور در ذهن دختران از همان کودکی تزریق شود این باور است که بر دختر لازم است همسرش را از هر راه ممکن از لحاظ جنسی خوشحال کند. اهمیت ندارد که خود زن در چه حالت جسمی یا روحی قرار دارد. در کتابهایی که در مورد آموزشهای جنسی انتشار یافته این مسأله همواره تذکر رفته و نیز در کتابهای فقهی و دینی از زنان خواسته شده که باید به خواستهای جنسی شوهرانشان توجه نشان دهند و تمام توانشان را به کار گیرند تا این خواستها را بهجا آورند. کتابهای آموزش جنسی که گویا متأثر از آموزههای دینی است به دختران یاد میدهد که چهطور همه توان و نیرویشان را یکجا کنند و خود را تمام و کمال در خدمت شوهرانشان قرار دهند. در این راستا این باور دینی و اجتماعی هم بهوجود آمده که بدن زن در مالکیت انحصاری مرد قرار دارد و زن باید هر زمان که شوهرش خواست آماده خدمترسانی باشد. این مردسالاری افراطی، زن را بهجای آن که شریک زندهگی به حساب بیاورد، شبیه برده جنسی و زنی که در جنگهای قرون وسطایی به اسارت دشمن درآمده باشد تلقی میکند. مشاهدات و نیز تحقیقات نشان داده که در برخی از جامعهها از زنان خواسته میشود که همواره آماده خدمترسانی جنسی به مردان خود باشند، قطع نظر از آن که خودشان از نظر جسمی و روانی آماده آمیزش جنسی باشند یا از این کار لذت ببرند. همچنین پژوهشهایی صورت گرفته که بیانکننده این مسأله است که 70 درصد زنان در سراسر جهان، با وجود سپری کردن مدت طولانی با شوهرانشان، لذت جنسی کامل را تجربه نکردهاند. در بسیاری از فرهنگها سخن به میان آمدن از لذت جنسی بردن زن، «تابو» به شمار میرود و هرگز نباید به آن اشاره شود.
زنان بهخاطر طرز لباس پوشیدنشان مورد تعرض جنسی قرار میگیرند
یکی از کلیشههای نادرست رایج کلیشهای است که با استفاده از آن، عدهای از افراد موارد رو به افزایش آزار و اذیت جنسی دختران و خشونت علیه آنها را توجیه میکنند. این افراد میگویند این که شماری از دختران و زنان در جامعه مورد انواع آزار و اذیت جنسی قرار میگیرند به آن جهت است که لباسهای تحریککننده و شهوتانگیز میپوشند و همین موضوع باعث میشود که خود را در معرض آزارهای مختلف قرار دهند. بنابر سخن این افراد، بیبندوباری و پستفطرتی تجاوزکاران جنسی عامل اصلی رویدادهای مرتبط به آزارهای جنسی علیه زنان نیست، بلکه علت اصلی این حوادث، طرز لباس پوشیدن زنان و دختران است. زنان در جوامع شرقی و غربی، روزانه مورد آزارهای جنسی واقع میشوند و با وجود آن، شماری هستند که زنان را مقصر میدانند و بار اصلی ملامت را بر گردن آنان میاندازند و در واقع قربانی را بهجای جلاد مینشانند.
در افغانستان هم همین کلیشه به قوت رایج و پرطرفدار است. طالبان و همفکرانشان از همین خاطر است که همه سعی و تلاش خود را به کار میگیرند تا زنان را از حضور در جامعه محروم کنند و حضور آنان را فقط در صورتی تحمل میکنند که از سر تا پایشان را در پارچههای ضخیم پوشانده باشند و هیچ منفذی برای دیده شدن باقی نگذاشته باشند. طالبان و همفکرانشان، هویتزدایی از زنان را بهنام رعایت حجاب توجیه میکنند و صبغه دینی میبخشند تا کسی حق مخالفت با این کار را نداشته باشد. این در حالی است که حجاب و بیحجابی امر نسبی است و از یک جامعه به جامعه دیگر و از یک فرهنگ تا فرهنگ دیگر تفاوت دارد. تعریف حجاب در اروپا با تعریف آن در خاور میانه فرق دارد. ممکن است رفتار خاص برای یک زن در روسیه رفتار عادی و نرمال باشد، اما همین رفتار برای یک زن در مناطق جنوب آسیا زشت و حرام به شمار برود و این مسأله هیچ ربطی به اعتقاد و باور دینی هم نداشته باشد.
موضوع قابل طرح دیگر آن است که چرا بهجای آن که زنان را مورد ملامت قرار دهیم و آنان را از بابت طرز لباس پوشیدنشان محکوم کنیم، از مردان نمیخواهیم چشمهای خود را کنترل کنند و بر غرایز خود مهار بزنند و به خود اجازه ندهند زنان را مورد تعرض قرار دهند؟ چرا همیشه تأکید بر حجاب زنان است، اما از تربیت مردان سخنی زده نمیشود؟ در نظام ارزشی مردسالار، بر زشتیها و پلشتیهای مردان پرده انداخته میشود و زنان موجودات شیطانی و زشت نشان داده میشوند.
ضرورت فرزندآوری زنان
یکی از کلیشههای زمینهساز انواع خشونت علیه زنان این است که تصور میشود وظیفه اصلی زن، تولید نسل است. در نظام پدرسالار، مرد باید نفقه خانواده را تأمین کند و مدیریت کلان آن را بر عهد گیرد و در عوض، زن باید به آسایش درونی خانواده فکر کند و فرزند بزاید و فرزندان خود را مطابق اعراف و عنعنات جامعه تربیت کند. اگر به هر دلیلی عدهای از زنان از این قانون تخطی کردند و به کارهای دیگر جز فرزندآوری مشغول شدند و مثلاً همانند مردان در فعالیتهای سیاسی و اجتماعی شرکت ورزیدند، باید منتظر انواع برچسبها و انتقادها باشند و از سوی مردان و حتا زنان جامعه مورد سرزنش قرار گیرند که نقش اصلی خود را در جامعه به فراموشی سپردهاند و به کارهای دیگر همت گماشتهاند.
در ادامه داستان، مطابق بسیاری از فرهنگهای رایج در کشور ما و سایر کشورهای منطقه، دختران باید در سن خرد ازدواج کنند چرا که فرهنگ و عنعنات چنین چیزی را اقتضا میکند. قطعاً قسمت مهمی از دختران تن به این عنعنات میدهند و با ازدواج در خردسالی خود را عملاً در معرض انواع آسیبها قرار میدهند. ازدواج زودهنگام یک دختر موجب میشود که در سن خرد فرزند به دنیا بیاورد و مسوولیتهای پایانناپذیر داشتن فرزند را عهدهدار شود. متأسفانه در جوامع ما، با بدن زن به حیث یک متاعی که بر سر آن باید قیمت گذاشت برخورد میشود. در چنین حالتی هر قدر دختر دیرتر ازدواج کند ارزش جسمش کمتر میشود. زنان تحصیلکرده در این جوامع پیوسته با چنین معضلی مواجه هستند. آنان به جهت آن که درس و تحصیل خود را ادامه میدهند، مجبورند فشارها را تحمل کنند و تا مثلاً سی سالهگی ازدواج نکنند و همین مسأله سبب میشود که در ارزشگذاریهای رایج خریدار چندانی نداشته باشند!
اگرچه در افغانستان در مورد ازدواج زودهنگام دختران، تغییرات مثبتی در مقایسه به سابق رونما شده، با آنهم هنوز هم ازدواج زودهنگام در میان لایههایی از جامعه رواج دارد و قربانی میگیرد. باید در مورد پیامدهای خطرناک ازدواج زودهنگام آگاهیدهی صورت گیرد و هنجارها و عنعنات ناپسند در این زمینه برملا شود و مورد نقد قرار گیرد و نادرست بودن آنها به اثبات برسد.
قضاوت نادرست در مورد زنان مطلقه
زنان مطلقه یا بیوه در بسیاری از کشورها با تبعیض و نگاه تحقیرآمیز سایر اعضای جامعه مواجه هستند. باورهایی که در باب نقش و ارزش زنان در این کشورها ریشهدار است به این نگاه تحقیرآمیز دامن میزند و فضا را برای بازماندن آنان از تحرک و تلاش و کوشش و نقشآفرینی در جامعه مهیا میکند. وقتی زندهگی مشترک به هم میخورد و دو طرف ماجرا تصمیم میگیرند از هم جدا شوند، مطابق عرف و عنعنات ناپسندیده در جوامعی همچون جامعه افغانستان، عامل و مقصر اصلی این جدایی زنان شناخته میشوند، چون نتوانستهاند با چالشهای زندهگی مشترک کنار بیایند. در این جوامع، زنی که از شوهرش جدا میشود در کنار آن که باید نگاه تحقیرآمیز جامعه را تحمل کند، در بسیاری از حالات مجبور است هزینه زندهگیاش را نیز خودش تأمین کند و حتا خویشاوندان نزدیکش با اکراه حاضر به کمک رساندن به وی خواهند بود. برخورد تحقیرآمیز با زنان مطلقه و فقر و فاقهای که زنان مجبورند پس از جدایی از همسرانشان با آن دست و پنجه نرم کنند سبب شده که بسیاری از زنان ترجیح دهند که خشونتها و سختیهای طاقتسوز زندهگی مشترک را بپذیرند، اما حاضر به جداشدن از شوهرانشان نباشند.
سخن آخر
زنان و دختران به صورت روزانه با اشکال مختلف خشونت دست و پنجه نرم میکنند. این موضوع مختص به کشورهای خاص نیست بلکه شامل همه کشورهای جهان میشود. راههای مختلفی وجود دارد تا با تمام توان سعی شود جلو خشونت علیه زنان گرفته شود؛ از جمله این که باید با فرهنگ و عنعناتی که زمینهساز خشونت علیه زنان و توهین و تحقیر آنان میشود به مقابله جدی پرداخته شود. عدهای شعارهای دینی را وسیلهای برای ترویج خشونت علیه زنان میسازند. این رویکرد به شدت مخرب است و علاوه بر آن که نادیده گرفتن حقوق زنان را نهادینه میکند و استیفای حقوق زنان را به تعویق میاندازد، به دین هم لطمه وارد میکند و آن را طرفدار تبعیض و تعصب و تحجر به نمایش میگذارد. باید به صراحت اعلام کرد که برابری میان زن و مرد یکی از اساسات زندهگی عادلانه در جهان مدرن است و هر باور و فرهنگی که این برابری را مخدوش کند محکوم و سزاوار طعن و لعن است. آن شمار برداشتهای دینی نیز که به مناسبات ناعادلانه جنسی دامن میزند و آن را تقویت میکند، مردود و ناپذیرفتنی است و باید با همه توان در به حاشیه کشاندن آن کوشش کرد.