سومین «نشست بینالافغانی صلح» که به روزهای ۱۶ و ۱۷ سرطان در شهر دوحهی قطر برگزار شد، با صدور قطعنامهای متشکل از هشت ماده از سوی شرکتکنندهگان به پایان رسید. قطعنامهای که قسمتهایی از آن با بازخوردهای مثبت و بخشهایی سبب واکنشهای منفی کنشگران افغان گردید. به عنوان مثال: درج اصطلاح نظام اسلامی به جای جمهوری اسلامی! چرا که طرح نظام اسلامی کلیتی است که حالتها و شرایط مختلفی را در بر میگیرد. نظام کنونی در پادشاهی مذهبی عربستان سعودی به عنوان خاستگاه قبله مسلمان جهان، اسلامی است که یک سویهی آن دست قطع کردن و شلاق زدن تحت عنوان اجرای حد اسلامی رایج و پذیرفته شده است و سُویهی دیگر آن برگزاری کنسرتهای خوانندهگان نیمهعریان امریکایی! در ایران هم نظام، اسلامی است؛ البته «جمهوری اسلامی» و مالزیا، سودان، یمن و پاکستان نیز نظامهایی بر پایهی قوانین شریعت و آموزههای اسلام دارند. اما سطح آزادیهای مدنی و اجتماعی، نوع پوشش زنان و مردان، مشارکت سیاسی و قوانین اقتصادی در هر کدام این ممالک اسلامی متفاوت است. لذا گروه طالبان این رویکرد را به عنوان نوعی زبردستی و زیرکی در مذاکرات باید کنار بگذارد و مشخص نماید که منظورش از نظام اسلامی دقیقاً چیست؟ به طور یقین و مطابق معلومات به دست آمده از جریان نشست دوحه، در مورد جمهوری اسلامی به عنوان یک خط قرمز غیرقابل معامله صحبت صورت گرفته اما در نهایت حداقل در قطعنامه اخیر اصطلاح «جمهوری اسلامی» جای نیافت. این نشانهها شاید حاکی از آن است که حفظ نظم مردمسالار و تعیین یک رییس جمهور مبتنی بر مکانیزمهای انتخاباتی برای طالبان بسیار دور از انتظار به نظر میرسد. شاید این گروه هنوز خوشبینی نمایندهگی خود از جانب خدا در روی زمین را دارد و به دلیل اینکه میداند مطابق سازکار انتخاباتی حداقل در حال حاضر چانسی برای پیروزی ندارد، نمیخواهد جمهوری و انتخابات را به رسمیت بشناسد و در مورد آن انعطاف نشان دهد. اما طالبان نیاز دارند و باید تغییرات ناشی از گذشت زمان و تحول نسل را بپذیرند و به آن توجه داشته باشند؛ چرا که مذاکرات صلح افغانستان در پایان کار فقط دو طرف خواهد داشت و بس. یک طرف مردم افغانستان که به جمهوری اسلامی و قانون اساسی باورمند هستند و طرف دیگر طالبان! هیچ نیروی سومی از جمله امریکاییها که فعلاً فقط برای به دست آمدن صلحی که رفتن آنها را توجیه کند، بیشتر به ساز طالبان میرقصند و نه مهندسان پاکستانی ایدیولوژی طالبان، عربهای ثروتمند و دارای سخاوت که با طالبان مهربان هستند و نه ایران و چین و جامعه اروپا در انتهای روز پس از ادغام اجتماعی- سیاسی طالبان وجود نخواهد داشت. طالبان به طور مشخص و واضح با مردم افغانستان طرف هستند و این ایجاب میکند برای به میان آمدن صلحی ماندگار بین طرفین تغییرات نسلی و ساختاری پساطالبان مورد مطالعه قرار گرفته، درک شود و روی آن تمرکز صورت گیرد. در غیر آن صورت طالبان با تمام دلخوشی و خوشبینی فعلی که به واسطهی حمایت و حاتمبخشی کشورهای بیرونی و با تکیه بر نمایندهگان قدرت سنتی و خانوادگی در داخل کشور دچار آن شدهاند، اقبال چندانی برای ماندگاری مشروع پس از صلح نخواهند داشت. ۴۸ درصد از جمعیت کنونی کشور را نوجوانانی تشکیل میدهند که زیر ۱۵ سال دارند و این رقم قابل ملاحظه به هیچ عنوان با ایدیولوژی و ساز کار طالبانی آشنا نیست و ارتباط برقرار نمیکند. قسمت بزرگی از نیروهای اجتماعی فعلی را زنان باسواد و جوانانی تشکیل میدهند که برای ارزشهایی مانند آزادی بیان، آزادی حق انتخاب، عدالت اجتماعی فارغ از جنسیت، حق آموزش برابر، حق کار و حقوق مدنی و اجتماعی مطابق قانون اساسی کشور، آگاهانه مبارزه کردهاند و برای آنچه امروز دارند هزینههایی بس گزاف پرداختهاند. نسلی را که مطالبهگر تربیت یافته و یک عمر آگاهانه قربانی پرداخته تا پاسدار ارزشهای انسانی و اجتماعی دنیای امروز باشد، باید خیلی بیشتر از سهامداران قدرت موروثی و سنتی که تاریخ مصرف همهشان یا گذشته یا رو به پایان است جدی گرفت و شاخص محاسبات بعد از صلح قرار داد. شاید سران طالبان و رهبران بیرونی آنها بر این تصور باشند که تنها با خروج امریکاییها برای مشروعیتبخشی به جنگ و کشتار طالبان که با شعار رفع اشغال کشور توسط خارجیان صورت گرفته و تنها دستیابی به توافق نظر با جزیرههای قدرت در افغانستان و رهبران سنتی که هنوز قدرت بسیج تودهها را دارند، کافیست و نیازمندی اساسی، تقسیم قدرت سیاسی آینده بین طالبان و این سهامداران قدرت است؛ اما شاید بهتر باشد طالبان رویکردهایشان را واقعبینانهتر انتخاب کنند و یک گروه قدرتمند اجتماعی که نسل امروزی و تحصیلکرده و آگاه افغانستان است را دستکم نگیرند. نسلی که مطالبهگر و کنجکاو و جوان است و انرژی و انگیزه مضاعفی برای زندهگی بر مبنای معیارهای زیست انسانی دنیای مدرن دارد. نسلی که بارها قربانی شدن پدر و مادر و کاکا و خاله و برادر و خواهرش را در حملات انتحاری طالبان به تماشا نشسته و همواره آرزوی یک سرزمین آرام و عدالتمحور عاری از خشونت و تحمیل را در سر پرورانده است. این نسل را باید بیش از هر قدرتی جدی گرفت چون در صورتی که نادیده انگاشته شود و دست آوردهای خود را در معرض نابودی ببینند، میتواند چالش اصلی بعد از صلح برای طالبان باشد. اینان که تعدادشان هم بسیار است کنشگران اصلی بعد از شکلگیری صلح خواهند بود.
رويينا شهابي