ماهیت دیکتاتوری از زمان روم باستان که مقامی بود بس نیرومند، شجاع و وطندوست که در شرایط اضطراری، برای رهبری یک جنگ، برای مدت معلوم «دیکته» کنندهی بدون چونوچرای یک کشور بود تا امروز که دیکتاتورها به راحتی از سر قوانین میگذرند و مادامالعمر چارچوب زورگویی و فرمانروایی خود را تنگتر میکنند، تفاوت بسیاری نکرده است.
روسو، فیلسوف عصر روشنگری، معتقد به اعطای اختیارات فراقانونی به ریاست عالیه فقط در مواقع خاص بود، اما در عمل هیچکدام از دیکتاتورهایی چون سیمون پولیوار (قرن ۱۹) که بخش عظیمی از امریکای جنوبی را درنوردید، ناپلیون بناپارت و ناپلیون سوم که به شیوهی دیکتاتورهای امروزی با کودتا و همهپرسی به خود مشروعیت دادند، دیکتاتوری پرولتاریا که به عنوان قدرت انقلابی از متن تفکر سوسیالیستی جوشید، لنین که در ۱۹۱۷ قدرت را در روسیه به دست گرفت تا به مفهوم دیکتاتوری پرولتاریا شاخوبرگ بیشتری بدهد، حکومتهای دیکتاتوری دست راستی که از ۱۹۲۲ به بعد در ایتالیا، اسپانیا، ترکیه، لهستان، یونان، پرتغال، اتریش، آلمان و کشورهای کرانه دریای بالتیک عرض اندام کردند، مائو تسه تونگ (۱۹۴۹) که با استراتژی متفاوت در چین به قدرت رسید و دیکتاتورهای معاصری چون موسولینی، هیتلر، حسنی مبارک، قذافی و بن علی، مقبولیت مردمی مطلوب را کسب نکردند و با توسل به قدرت مطلقه و استبداد، در افکار عمومی مطرود شدند.
اما این نوشتار از دیکتاتوری سخن میراند که حاشیهی محبوبیتش به مرزهای کشورش محدود نماند و در طول سیویک سال نخستوزیری آهنینش در جنوبشرق آسیا، یک واحهی جهان سومی، فاقد منابع طبیعی، غرق در فساد، فقر، بیماریهای واگیردار و تهدیدهای بالای منطقهای را به یک کشور طراز اول جهان و دولتشهر مرفه، با افزایش درآمد سرانه از ۵۰۰ دالر به ۷۸۰۰۰ دالر، عاری از فساد، با دیوانسالاری کارآمد، امنیت بالا، مراکز آموزشی و درمانی درجه یک و مالکیت خصوصی بالای مسکن تبدیل کرد.
همهی اینها در سایه «قدرت نرم» دیکتاتوری به نام «لی کوان یو» محقق شد که بعد از مرگش در ۲۰۱۵ به عنوان یکی از محبوبترین رهبران جهان «معمار سنگاپور نوین» لقب گرفت. او که تحصیلکرده دانشگاههای کمبریج و لندن بود، با باور به اینکه با شعار آزادی نمیتوان شکم مردم را سیر کرد، منتقد شدید «پوپولیزم» بود، به هیچ وجه از افراد مبالغهگو و چاپلوس در کنار خود استقبال نمیکرد، به رسانهها و احزاب فقط تا حدی فرصت عرض اندام میداد که مانع اجرای برنامههای دولت نشوند و در عین زمان از خودکامهگی حزب حاکم هم جلوگیری کنند.
«اقتدارگرایی خردمندانهی» لی تبدیل به یک هنر کشورداری برای رهبران بسیاری از کشورها چون چین شد، با اصولی بسیار ساده: مردم را از رفاه برخوردار کنید، تا دست به طغیان نزنند و در تداوم پیشرفت و توسعه، حکومتشان را یاری برسانند.
مبرهن است که سنگاپور مسیر سختی را پشت سر گذاشته، بودجهی کلانی را صرف دفاع در برابر سیاست تهاجمی اندونزیا و مالزیا کرده، در ۱۹۶۱ از فدراسیون مالایا اخراج شده و با شورش کمونیستها که از خارج کشور پشتیبانی میشدند مواجه بوده، اما رهبری «لی» چنان بارزه بوده که باعث شده مردم حکومت «پدرسالارانه»ی او – که صدها نفر را به جرم کمونیست و یا مخل پیشرفت کشور با استناد به قانون امنیت ملی، بدون محاکمه روانهی زندان کرد – را بر یک نظام مردمسالار ترجیح بدهند، تا از محیط امنیتی بالای کشور حتا در نیمهشبها در خیابانها برخوردار باشند، تولید ناخالص ملیشان از ۱۹۶۰ تا ۱۹۸۰ پانزده برابر شود، به تعبیر صندوق جهانی پول دارندهی پاکترین نظام و شفافترین قوانین تجاری باشند و از جزیرهی هفتصد کیلومتری سنگاپور روزانه بیش از چهار تریلیون دالر کالا عبور کند.
افغانستان نیز با موقعیت مشابه سنگاپور ۱۹۶۰، شرایط اسفبار اقتصادی و امنیتی را تجربه میکند، با این مزیت که ساختار سیاسی دموکراتیک و مشروعیت مشارکت عمومی پشتوانهی رهبران سیاسی ما است. اگر تجلی مدیریت و درایت لی در کشورداری را ملاک قرار دهیم، توسل به صندوقهای پر شده از رای در افغانستان فقط صورت مساله است. وقتی رهبری میتواند از یک سیستم اقتدارگرا و مستبد به عنوان یک فرصت استفاده کند تا روی شکم گرسنهی مردم، عاید سرانهی تاسفانگیز و امنیت اندوهبار کشورش تمرکز کند و نظامی عاری از فساد دولتی بنا کند که مقام سوم را از لحاظ درآمد سرانه در جهان دارا است، به این سوال جدی میرسیم که چرا ما نتوانستیم در دو دههی گذشته، در یک جامعهی به مراتب بازتر و با فرصتهای بینظیر، بر چالشهای فراوان کشورداری فایق آییم؟ (ادامه دارد)