کمرنگ شدن حضور امریکا در خاور میانه، بحث نسبتاً داغی در رسانههاست. چیزی که به این بحث بیشتر دامن میزند، اقتصاد رو به رشد چین و تپیدن این کشور در میدان خاور میانه است. برای آنکه بدانیم امریکا از خاور میانه میرود یا نه، بایستی به اهداف آن کشور در این منطقه نظر افکند. رفتن امریکا از خاور میانه بسته به برآورده شدن اهدافش است. تضمین بقای اسراییل و تقویت آن، مهار کمونیسم (در گذشته)، تضمین تداوم جریان آزاد نفت از خلیج فارس به کشورهای صنعتی با بهای ارزان، تامین صلح با تاکید بر منازعه فلسطین و اسراییل، جلوگیری از دستیابی دولتها به سلاح هستهای، گسترش دموکراسی و حقوق بشر، مبارزه علیه افراطگرایی، مهار دولتهای سرکش (عراق عصر صدام، سوریه و ایران) و… اهدافی است که امریکا در خاور میانه در گذشته و حال دنبال کرده و میکند.
اهداف نامبرده در سیاست خارجی امریکا در خاور میانه اهمیت یکسان نه، بل سلسلهمراتبی دارند. برخی اهداف با گذشت زمان اهمیت خود را از دست دادهاند و برخی نه. برای نمونه، روزگاری مهار شوروی برای امریکا بزرگترین ماموریت بود، اما حالا نقش پای روسیه (میراثبر شوروی) در خاور میانه برای امریکا چندان نگرانی نمیآفریند. در این نوشته به مهمترین اهداف امریکا به ترتیب اهمیت پرداخته میشود و سپس نتیجهگیری میشود که این اهداف به چه میزان برآورده شده است.
۱- اسراییل
اسراییل متحد کلیدی و راهبردی امریکا در خاور میانه است. پس از جنگ جهانی دوم، هیچ کشوری در خاور میانه نتوانسته به پیمانه اسراییل حمایت امریکا را با خود داشته باشد. اهمیت اسراییل برای امریکا در زمان جنگ سرد خیلی برجسته بود؛ چون با استفاده از اسراییل، ترکیه، عربستان و ایران عصر پهلوی، میخواست شوروی و جنبش پانعربیسم را مهار کند. امریکا در جنگ میان اعراب و اسراییل، جانب اسراییل را گرفت و اعراب را آزردهخاطر ساخت. در جنگ ۱۹۴۸ بیطرفی اختیار کرد و در جنگ ۱۹۵۶ که فرانسه، بریتانیا و اسراییل به مصر حمله کردند، این سه مهاجم را به عقبنشینی وادار کرد؛ اقدامی که به محبوبیت امریکا در میان اعراب افزود. اعراب غرق این خوشبینی شدند که امریکا نسبت به بریتانیا در خاور میانه میتواند خوبتر و منصفانهتر عمل کند.
مهمترین جنگ میان اعراب و اسراییل در سال ۱۹۶۷ بود که به جنگ ششروزه معروف است. امریکا در آن جنگ عملاً به حمایت از اسراییل وارد میدان شد. گفته میشود که قبل بر آن امریکا سالانه ۶۳ میلیون دالر به اسراییل کمک میکرد، ولی در هنگام جنگ کمکش به ۱۰۲ میلیون دالر افزایش یافت. جنگ مهم دیگری که میان اعراب و اسراییل رخ داد، در سال ۱۹۷۳ بود. امریکا در آن جنگ به حمایت از اسراییل علیه مصر و سوریه شتافت و موفقیتهای اولیه این دو کشور را به ناکامی کشاند. کمک امریکا از اسراییل در آن جنگ، از ۱۰۲ میلیون دالر به ۶۳۴ میلیون دالر افزایش پیدا کرد. امریکا در حمله اسراییل بر جنوب لبنان در سال ۱۹۸۲ همچنان بهمثابه حامی این کشور ظاهر شد. همینطور از حمله اسراییل در جولای ۲۰۰۶ بر لبنان حمایت کرد که به جنگ ۳۳ روزه معروف است. در یک سو اسراییل قرار داشت که از سوی امریکا و در سوی دیگر حزبالله که از سوی دولت ایران حمایت میشد. اسراییل به رغم آنکه حمایت همهجانبه امریکا را داشت، آنگونه که انتظار میرفت نتوانست موفقیت حاصل کند. امریکا در شورای امنیت سازمان ملل متحد بهمثابه حامی اسراییل عمل کرده است. گفته میشود که بین سالهای ۱۹۷۲-۲۰۰۶، ۴۲ قطعنامه شورای امنیت در پیوند به محکومیت اسراییل را وتو کرده است.
انتظار این بود که با فروپاشی شوروی و پانعربیسم، اسراییل در حاشیه سیاست خارجی امریکا قرار گیرد، اما نهتنها چنین نشد، که اهمیت بیشتری یافت. مهمترین عامل آن، حضور لابیگران قوی در امریکاست که دستگاه سیاست خارجی این کشور را در مسیر حمایت از اسراییل سوق میدهند.
۲- نفت
امریکا به رغم آنکه یکی از تولیدکنندهگان بزرگ نفت در دنیا به حساب میرود، به نفت خلیج فارس نیاز دارد. یکی از نگرانیهای امریکا در عصر جنگ سرد، این بود که شوروی بر نفت این منطقه تسلط پیدا کند. امریکا میخواهد تولید نفت در این حوزه کاهش پیدا نکند و همچنان هیچ کشوری حتا متحدانش نتوانند بر نفت این حوزه تسلط پیدا کنند. امریکا در عصر جیمی کارتر، خلیج فارس را جزو منافع حیاتیاش اعلام کرده بود. منافع حیاتی یعنی اینکه ممکن است امریکا برای حفظ و حصول آن حتا وارد جنگ نامتعارف شود. برای نمونه، برژینسکی، وزیر دفاع کارتر، اهمیت خلیج فارس را برتر از برلین، جاپان و کوریای جنوبی خوانده بود که به باور او، امریکا اگر این کشورها را از دست میداد، ممکن بود با تلاش بیشتر از نو به دست آورد، ولی از دست رفتن خلیج فارس غیرقابل جبران بود.
اهمیت نفت برای امریکا زمانی برجسته میشود که به جنگ دوم خلیج توجه کنیم. امریکا با مجوز شورای امنیت سازمان ملل متحد ایتلاف بینالمللی تشکیل داد و برای اخراج عراق از کویت وارد عمل شد. مهمترین هدفش این بود که عراق بر جریان نفت خلیج فارس تسلط پیدا نکند. امریکا طعم تلخ کاهش تولید نفت خلیج فارس را چشیده است. عربستان سعودی در واکنش به حمایت امریکا از اسراییل در جنگ ۱۹۷۳، این کشور را تحریم نفتی کرد و آسیب اقتصادی فراوانی وارد آورد: ۴۸.۵ میلیارد دالر. برای همین بود که امریکا در برابر تصمیم سازمان اوپک مبنی بر کاهش تولید نفت از ماه می تا پایان ۲۰۲۳، واکنش جدی نشان داد و آن را «اقدام غیرسازنده» خواند.
۳- صلح
یکی از اولویتهای امریکا در خاور میانه، تامین صلح بوده است. دستیافتن امریکا به دو هدف قبلی، منوط به تامین صلح در خاور میانه است. زمانی که صلح در خاور میانه برقرار باشد، خطری برای اسراییل متصور نخواهد بود و همچنان برای جریان آزاد نفت به سمت کشورهای صنعتی مزاحمت خلق نخواهد شد. امریکا به رغم آنکه در جنگ میان اعراب و اسراییل جانب این کشور را داشته است، با آن هم تلاشهای زیادی برای اقامه صلح انجام داده که کمتر کامیابی به دنبال داشته است. در ذیل به چند نمونه از تلاشهای امریکا در زمینه پرداخته میشود:
۱-۳ صلح راجرز: پس از جنگ ۱۹۶۷ امریکا بر آن شد تا میان مصر، اردن و اسراییل صلح برقرار کند. ویلیام راجرز، وزیر خارجه امریکا، طرح صلحی ارایه داد که به «صلح راجرز» معروف شد. آن طرح در روشنی مفاد قطعنامه ۲۴۲ شورای امنیت سازمان ملل متحد ترتیب شده بود که ضمن دعوت از طرفین به پذیرش آتشبس ۹۰ روزه، اسراییل را ملزم به عقبنشینی در مرزهای قبل از جنگ ۱۹۶۷ میکرد. طرفین چیزی را که پذیرفتند، آتشبس بود و به بقیه مفاد آن طرح عمل نکردند و به ناکامی منجر شد.
۲-۳ صلح کمپ دیوید: شاید موفقترین نمونه از تلاشهای امریکا، امضای پیمان «صلح کمپ دیوید» میان مصر و اسراییل در سال ۱۹۷۹ باشد. براساس مفاد این پیمان، صحرای سینا که در کنترل اسراییل بود، به مصر پس داده شد. تلاش امریکا به خاطری موفق شد که انور سادات، رییس جمهور مصر، ضمن داشتن تمایل به کاهش تنش با اسراییل، میخواست مصر را از وابستهگی به شوروی نجات دهد.
۳-۳ کنفرانس مادرید: گام کلان دیگری که امریکا به رهبری بوش پدر برداشت، برگزاری کنفرانس در شهر مادرید اسپانیا در اکتبر ۱۹۹۱ با حضور اسراییل و نمایندهگان کشورهای سوریه، لبنان و اردن بود. برای بار اول بود که نمایندهگان کشورهای عربی با نمایندهگان اسراییل دور یک میز مینشستند. قبل از آن، تنها مصر چنین کرده بود. تنها کشور اسلامی که با کنفرانس مادرید مخالفت کرد، ایران بود و آن را معامله خواند. آن کنفرانس نتیجهای به دنبال نداشت، جز روبهرو نشستن نمایندهگان کشورهای عربی با اسراییل.
۴-۳ صلح اسلو: روند صلح اسلو با تلاشهای بیل کلینتون، رییس جمهور دموکرات امریکا، به راه افتاد. ناروی میزبان نمایندهگان سازمان آزادیبخش فلسطین (ساف) و نمایندهگان اسراییل بود. طرفین پس از چند دور مذاکره در سپتامبر ۱۹۹۳ به امضای پیمانی موفق شدند که براساس آن، اداره خودگردان فلسطین ایجاد شد و طرفین موجودیت یکدیگر را به رسمیت شناختند.
۵-۳ پیمان ابراهیم: این پیمان میان اسراییل، امارات متحده عربی و بحرین با تلاشهای دونالد ترمپ در آگست ۲۰۲۰ به امضا رسید. هدف آن عادیسازی رابطه امارات و بحرین با اسراییل بود. مراکش و سودان نیز در روشنی مفاد آن به عادیسازی رابطه با اسراییل رضایت دادند.
ظاهراً هدف امریکا این بوده است که کشور مستقلی به نام فلسطین در کنار اسراییل ایجاد شود، اما تا این دم به این هدف نایل نشده است. مهمترین عامل آن، عدم رضایت اسراییل است. گفته میشود که امریکا به اسراییل در خصوص تندهی به طرح ایجاد دو کشور فشار لازم وارد نکرده است.
۴- سلاح هستهای
بازداشتن کشورهای خاور میانه به استثنای اسراییل از دستیافتن به سلاح هستهای، یکی از اهداف امریکا در این منطقه است. اگر اسراییل در خاور میانه نمیبود، امریکا بازهم ایران را از دستیافتن به سلاح هستهای باز میداشت. پرونده هستهای ایران در سال ۲۰۰۳ افشا شد. پس از آنکه محمود احمدینژاد در ایران روی کار آمد، فضا ملتهبتر شد؛ چون موضع تندی در برای امریکا و اسراییل اختیار کرد. پس از آن بود که پرونده هستهای ایران وارد شورای امنیت سازمان ملل متحد شد و تحریمها علیه ایران جنبه بینالمللی پیدا کرد. رویه بوش در خصوص برنامه هستهای ایران، سختگیرانه بود. او میگفت که ایران در هیچ شرایطی حق ندارد به غنیسازی یورانیوم دست زند و هیچ مذاکرهای هم در این خصوص صورت نگیرد؛ اما روش اوباما ملایمتر و آمیخته با مدارا بود. یکی از عوامل مهم در زمینه، تیپ شخصیتی او بود که به جنگ کمتر بها میداد. در زمان او بود که در سال ۲۰۱۵ توافق برجام به امضا رسید. دونالد ترمپ که روی کار آمد، رویه سختگیرانهتر از بوش در پیش گرفت و توافق برجام را که حاصل سالها مذاکره بود، بهگونه یکجانبه فاقد اثر ساخت. جو بایدن که حالا در قدرت است، به نحوی میکوشد راه رفته اوباما را بپیماید، ولی موفقیتی نداشته است.
برنامه هستهای ایران به معضلی بزرگ و درازدامن در خاور میانه تبدیل شده است. امریکا خود را موظف به حل آن میداند، اما اسراییل برای امریکا نسخه جنگ میپیچد و جمهوریخواهان نیز به اعمال فشار بیشتر بر ایران کمعلاقه نیستند.
جمعبندی
امریکا برای فعلاً قصد رفتن از خاور میانه را ندارد؛ چون اهدافی که در فوق شرح آن رفت، بهگونه کامل برآورده نشده است. امریکا در خصوص بقای اسراییل نگرانی ندارد؛ چون قدرت هستهای و صنعتی است و توان دفاع از خود را دارد. همینطور نفت خلیج فارس اهمیت پیشین خود را برای امریکا از دست داده است. امریکا یکی از تولیدکنندهگان بزرگ نفت در دنیاست و براساس پیشبینی آژانس بینالمللی انرژی، سطح نیازمندی این کشور به وارد کردن نفت روزتاروز کاهش مییابد. همچنان تولیدکنندهگان نفت در خلیج فارس نمیتوانند همیشه از نفت بهمثابه ابزار فشار علیه غرب استفاده کنند؛ چون از یک سو این کشورها با غرب مراوده تجاری دارند و از سوی دیگر ممکن است کشورهای غربی مجبور به کشف بدیل شوند که در این صورت نفت خلیج فارس اهمیت خود را از دست خواهد داد. دو هدف امریکا برآوردهناشده مانده است: تامین صلح و نابودی سلاح هستهای. از نظر امریکا فقدان صلح در خاور میانه، امنیت اسراییل را به خطر میاندازد. صلح در خاور میانه در گرو صلح میان فلسطین و اسراییل است. امریکا توانسته است رابطه برخی کشورهای عربی با اسراییل را عادیسازی کند، ولی در عادیسازی رابطه عربستان با اسراییل و همینطور پایان دادن به منازعه فلسطین و اسراییل موفق نبوده است. برنامه اتمی ایران نیز به گرهی کور تبدیل شده است که در فقدان حضور امریکا در خاور میانه اگر ایران برنامه اتمیاش را به پایه اکمال برساند، نگرانی اسراییل دوچندان خواهد شد. همچنان غیبت امریکا در خاور میانه لزوماً حضور پررنگ چین را در پی خواهد داشت که این به زیان امریکا خواهد بود.