قندهار، شهر مهم، تاریخی و پرنفوس در جنوب افغانستان، از شهرهای قدیمی و تاریخی در این منطقه از جهان است و زیروبالاهای فراوانی را در درازای تاریخ شاهد بوده است. در این بین آنچه جالب توجه است و ویژهگی این شهر به حساب میآید، این است که شهر قندهار در برابر تحولات فرهنگی و اجتماعی ویژهگیهای قدیمیاش را برای قرنها حفظ و در برابر تغییر پایداری کرده است. این ادعا را بر چه اساس مطرح میکنیم؟ بربنیاد آنچه سفرنامهنویسان و تاریخنگاران راجع به سرزمین قندهار نوشتهاند. این سفرنامهنویسان و تاریخنگاران زمانی که از اوضاع اجتماعی و فرهنگی قندهار در سدههای گذشته یاد میکنند، خواننده گمان میکند مقصود آنها همین قندهار کنونی است و نه قندهار صدها سال پیش. یاقوت حَمَوی در «معجم البلدان» هزار سال پیش مشاهداتش را در خصوص قندهار چنین نوشته است: «مردان قندهار از لحاظ جسمی تنومند و قوی هستند. شمشیربهدست در بازارها گشتوگذار میکنند. همزمان سه تا چهار عمامه را بر سر میبندند. هر کدام از آن عمامهها رنگ متفاوت دارد: سرخ، زرد، سبز و سفید و دیگر رنگها… به جز مذهب حنفی، مذهب فقهی دیگری در میان آنها بهندرت پیدا میشود. زنانشان از خانه بیرون نمیشوند و اگر بخواهند به نزد پدر و مادرهای خود بروند شبانه میروند.»
قندهار خاستگاه و پایگاه اصلی طالبان است و سرنوشت این شهر با سرنوشت طالبان گره خورده است. ملا محمدعمر از همین ولایت آغاز به شورش علیه احزاب حاکم آن وقت کرد. بسیاری از فرماندهان برجسته طالبان متعلق به این ولایت بودهاند. قندهاریها ولایت خود را پایگاه اصلی قوم پشتون میدانند و به آن افتخار میکنند. اگر پس از خواندن گزارش یاقوت حَمَوی، جغرافینویس نامدار، اکنون هم کسی در خیابانهای شهر قندهار سیر و سیاحت کند، تصور میکند که حَمَوی از قندهار فعلی سخن زده است. شاید چیزی که در این میان تغییر کرده باشد، شکل و شمایل ساختمانها و خیابانها است.
این مقدمه را نوشتم تا برسم به اصل موضوع: طالبان حدوداً سه دهه است که در میدان سیاست و جنگ افغانستان حضور قوی دارند و در بسیاری از تحولات در این سه دهه نقشآفرینی کردهاند. این گروه در طول این مدت، گواه شکستها و پیروزیهای بزرگ بوده است. طبعاً برای گروهی که سه دهه در مرکز تلاطمهای سیاسی و نظامی در این کشور قرار داشته، سه دهه برای تجربه آموختن و عبرت گرفتن فرصت زیادی است. در این صورت، ما باید اکنون با گروهی سروکار داشته باشیم که پختهتر شده و درسهای زیادی از گذشته آموخته و اشتباهات قدیمیاش را اصلاح کرده است. اما در عمل با چنین چیزی روبهرو نیستیم. گروه طالبان با سرزمین قندهار که خاستگاه آن است، در تغییرناپذیری و ثبات و جمود بر گذشته شبیه است. هر گروه دیگری به جز طالبان، حتماً مقتضیات زمان را درک میکرد و بهتدریج از گذشته میآموخت، اما طالبان گویی در سرسختی و تعصب جوره ندارند.
یکی از اشتباهات کلان و غیرقابل توجیهی که طالبان در حکومت اولشان مرتکب شدند و سبب شد همه جهان علیه آنها قرار گیرد و چهرهای ضد فرهنگ و تمدن از آنها به نمایش گذاشته شود، اقدام آنها برای منفجر کردن تندیسهای بودا در بامیان بود. در مارچ 2001 طالبان در اقدامی غریب، دو تندیس شهمامه و صلصال را در بامیان که از کمیابترین و بزرگترین آثار بودایی در جهان بودند، به توپ بستند و محو کردند. تاریخ ساخت این تندیسها متعلق به نیمه اول قرن ششم میلادی است و در منطقهای ساخته شده که راه ابریشم از آن عبور میکرده است. پیش از آن، طالبان مجسمههایی را که در موزیم ملی افغانستان قرار داشت، نابود کردند یا به تاراج بردند. در حاکمیت طالبان، عکس و تلویزیون و موسیقی نیز بهکلی ممنوع بود و اگر شخصی در حال اشتغال به این کارها دیده میشد، مجازات میگردید. قدرتالله جمال، که در زمان تخریب تندیسهای بامیان وزیر اطلاعات و فرهنگ طالبان بود، در مصاحبهای اظهار داشت: «به اتفاق 400 عالِم دین از سراسر افغانستان، فتوایی صادر شده مبنی بر اینکه مجسمهها برخلاف آموزههای اسلام و شریعت است.»
گفته میشود تخریب مجسمههای بامیان چند هفته را در بر گرفت و برای این کار از سلاحهای سنگین و مواد انفجاری استفاده شد. پس از انهدام بوداهای بامیان، ملا عمر گفت: «بر مسلمانان لازم است افتخار کنند و خدا را سپاس بگویند که سرانجام ما موفق شدیم مجسمههای بامیان را نابود کنیم.»
طالبان برای تیوریزه کردن این اقدام تمدنستیزانه و بدوی خود به مستنداتی از متون دینی چنگ میزدند. روال معمول این است که طالبان هر وقت به جنایت یا کار نادرستی اقدام میکنند، به گمان خود برای آن، پوششی دینی مییابند. ظاهر این مستندات دستور میدهد که هر جا مجسمهای یا تصویری از زندهجان وجود داشت، از بین برده شود. بنیانگذار طالبان و سایر رهبران آنها به ظاهر این متون اکتفا میکردند و به خود حق نمیدادند که خوانشهای متفاوتتر را مورد توجه قرار دهند. ملا عمر به این گمان بود که اگر مجسمههای بامیان را به حال خودشان بگذارد و ویران نکند، در روز رستاخیر از سوی خدا مواخذه و عذاب میشود.
در زمان اقدام طالبان برای تخریب بوداهای بامیان، بسیاری از نهادهای اسلامی در جایجای جهان، نسبت به این کار انتقاد کردند و آن را خلاف روح ارزشهای دینی شمردند. هیاتی به ریاست دکتر یوسف قرضاوی از سوی سازمان کنفرانس اسلامی که ریاست آن را قطر برعهده داشت، به قندهار آمد تا طالبان را از ادامه کار منصرف کند. این هیات میخواست با ملا عمر دیدار کند، ولی رهبر طالبان از دیدار با آن خودداری کرد. در عوض، قرضاوی و هیات همراهش با برخی از مقامهای بلندپایه طالبان از جمله رییس وقت دادگاه عالی آن گروه، نورمحمد ثاقب، گفتوگو کردند و از آنها خواستند که از تخریب بیشتر مجسمههای بامیان دست بکشند. قرضاوی به طالبان گفت، تخریب بوداهای بامیان، پیامدهای بدی برای شما دارد و اقلیتهای مسلمان را که در میان بوداییان زندهگی میکنند، در معرض خطر قرار میدهد. او در ادامه گفت، اکنون که غرب با شما دشمنی دارد، چرا میخواهید شرق را هم با خود دشمن بسازید؟ لحن قرضاوی در گفتوگو با طالبان، محافظهکارانه بود و ظاهراً وی قصد نداشت خود را در معرض اتهام دفاع از «بودیسم» قرار دهد و رادیکالها را از خود براند. استدلال او در جهت متقاعد کردن طالبان برای خودداری از تخریب آثار بودایی موجود در افغانستان، اینطور بود که چرا صحابه و تابعین و نسلهای پس از آنها با این آبدههای تاریخی و آثار باستانیای که در سراسر کشورهای اسلامی وجود دارد، برخوردی را که شما انجام میدهید انجام ندادند و این آثار را از بین نبردند؟ قرضاوی در این گفتوگو در خصوص آن شمار از احادیثی که مسلمانان را دستور میدهد نقشها و مجسمهها را از بُن ریشهکن کنند، چیزی نگفت و شاید در آن لحظات مصلحت ندید خود را درگیر جدال سترون با طالبان در این زمینه کند.
در گذشته نزدیک، علمای مذهبی در کشورهای اسلامی که تا هنوز هم نقش مذهب در آنها پررنگ است و باید در هر زمینهای نظر رجال دین خواسته شود، با تصویر فوتوگرافی که از قرن نوزدهم بدینسو مطرح شده، مشکل داشتند و بحث و جدلهای عجیبوغریب راجع به آن راه میانداختند. بسیاری از آنها به این نتیجه رسیدند که تا زمانی که ضرورتی به وجود نیاید، گرفتن عکس فوتوگرافی روا نیست. با تصویر متحرک هم عین برخورد را داشتند و بر همان فتاوای سابق خود اصرار میورزیدند و استفاده از آن را جز در موارد ضرورت شدید حرام میدانستند. حتا عدهای از آنان، درهمشکستن تلویزیون را از باب «سد ذرائع» لازم میشمردند؛ همان کاری که طالبان در حکومت اول خود انجام میدادند. خندهآور این است که این علمای مذهبی حالا در مورد گوشیهای مبایل که میتوان از طریق آن، هر لحظه فعالیتهای روزمره را چه از راه عکس فوتوگرافی و چه از طریق تصویر متحرک ثبت و ماندگار کرد، چیزی نمیگویند و حتا خود بیشتر از دیگران، به این کارها آغشته شدهاند. برخورد رهبران مذهبی با پدیدههای تازه همیشه همین روند را طی کرده است: در اول آن را انکار و نفی کرده و سپس با اماواگر آن را پذیرفته و سرانجام بدون قیدوشرط آن را پذیرا شده و حرفهای گذشتهشان را بهکلی از یاد بردهاند.
در یک قرن اخیر، کشورهای اسلامی از هر نظر دچار تحولات ژرف و همهجانبه شدهاند. حکمت اقتضا میکند که نخبهگان و رجال دین در این کشورها همگام با تحولات حرکت کنند و کتابهای سیره و حدیث را با توجه به روح زمانه به تحلیل و تجزیه بگیرند و دروازه را به روی فتواها و تفسیرهای افراطگرایانه و ناسازگار با شرایط موجود ببندند. اما چنین کاری تا هنوز بهصورت نظاممند و براساس یک پروژه درازمدت صورت نگرفته است. حتا قرضاوی که از وجاهت و وزن لازم برای ایجاد تعدیلات در خوانشهای بنیادگرایانه و جزماندیشانه از دین برخوردار بود، زمانی که با رهبران طالبان سخن میزد و میخواست آنان را تشویق کند تا دست به اقدامات خشن و تمدنستیز نزنند، با لحن محافظهکارانه و محتاطانه با آنها صحبت میکرد و قصد نداشت خود را به درد سر بیندازد و در معرض قضاوتهای نامنصفانه عوام قرار دهد.
تقریباً 21 سال از فاجعه تخریب بوداهای بامیان سپری شده است. این کار طالبان در آن زمان، اشتباهی مرگبار بود و آنان را بهشدت زیر فشار قرار داد، ضربه زد و چهرهای مخدوش و دلآزار از آنها در نزد افکار عمومی جهان ترسیم کرد. اگر شخص خردمندی در سطح رهبری طالبان وجود میداشت، حتماً از این کار جلوگیری میکرد و نمیگذاشت این اتفاق بیفتد. حتا افرادی که عضویت تحریک طالبان را نداشتند ولی با آن همدلی داشتند، اعتراف میکنند که این کار، اشتباهی جبرانناپذیر بود. طالبان با این کار، تیشه بر ریشه خود زدند و دوام حاکمیت خود را در خطر قرار دادند. مطالعه تاریخ طالبان این واقعیت را آفتابی میکند که این گروه در لجاجت و خیرهسری و پافشاری بر اشتباهات و تن ندادن به دگرگونی، پدیده نادری است. پس از 21 سال، اکنون نیز طالبان به اشتباه خود اعتراف نمیکنند و ویران کردن تندیسهای بامیان را کار معقول و منطقی به حساب میآورند. براساس سندی که به 8صبح رسیده (صفحه 53)، طالبان هنوز هم آن اقدام شرمآور و غیرانسانی را درست میدانند و از این کار ملا عمر ستایش میکنند. معنای این حرف، این است که اگر طالبان هر زمان لازم دیدند، همان رفتار را در حق آثار باستانی بازمانده کشور تکرار میکنند.
لجاجت و خیرهسری طالبان در موردی دیگر نیز آشکارا به مشاهده رسیده است: در سال 2001، طالبان به جرم پناه دادن به بن لادن و سایر رهبران القاعده که متهم به سازماندهی حملات 11 سپتامبر بودند، خود را به دست خود از صحنه افغانستان حذف کردند و زمینه را برای هجوم نظامی امریکا به افغانستان فراهم آوردند. بدون شک، برای کسی که براساس محاسبه 2+2=4 به مسایل نگاه میکند، حمایت طالبان از اقدامات تروریستی برونمرزی القاعده با هیچ محک و معیاری قابل توجیه نبود. اما طالبان اینطور نمیاندیشیدند و حالا هم نمیاندیشند. آنها پس از دو دهه، بازهم از رهبران القاعده حمایت میکنند و از جمله ایمن الظواهری را در قلب کابل جای دادند تا سرانجام توسط پهپاد امریکایی مورد هدف قرار گیرد و از بین برود. اگرچه این بار شرایط منطقهای و جهانی به نفع طالبان است و این امر سبب خواهد شد که حاکمیتشان با چالشهایی که در دوران اول سلطهشان مواجه شده بود مواجه نشود، ولی در هر حال، لجاجت و انعطافناپذیری و تکرار اشتباهات گذشته رهبری این گروه، دیر یا زود به نتایجی منجر خواهد شد که خوشایند طالبان نخواهد بود. البته متضرر اصلی در این خیرهسریها و لجاجتها، مردم افغانستاناند که به هیچ جایی دستشان بند نیست و جز خدا پناهگاهی ندارند.
در بحبوحه بازگشت طالبان به قدرت، بعضی رسانهها و نهادها در صدد سفیدنمایی چهره طالبان برآمدند. آنها این ذهنیت را ترویج میکردند که طالبان تغییر کرده و از تجارب گذشته درس گرفتهاند. اما مدت زیادی از حاکمیت دوباره طالبان بر افغانستان سپری نشده بود که کذب این ادعاها برملا و روشن شد؛ اینکه نهتنها جهانبینی و ذهنیت طالبان عوض نشده، بلکه آنها در مواردی بدتر از گذشته عمل میکنند. گویا غرور و تعصب ناشی از «شکست امریکا»، آنان را بیشتر از گذشته به حقانیت بدویگری و جزمگراییشان مطمین ساخته است. حالا مشاهده میکنیم هر روزی که از سلطه طالبان سپری میشود، قوانین و مقررات سختگیرانهتری را بر شهروندان و خصوصاً زنان اِعمال میکنند و کوشش دارند جغرافیایی به وسعت افغانستان را به زندانی بزرگ برای شهروندان به معنای حقیقی آن تبدیل کنند. در حال حاضر، غرور و تعصب به طالبان اجازه نمیدهد که نسبت به مواضع خود تجدید نظر کنند و این سبب شده که هر روز بیش از دیروز، رفتارهای خشنتر و بدویتر از خود بروز دهند. کمتر اتفاق افتاده که شخص یا گروهی در دوران پیروزی، به بازبینی تجربههای گذشتهاش فکر کرده باشد.
علاوه بر آن، راز جذابیت و نفوذ رهبران طالبان در میان جنگجویان و هواخواهان این گروه که غالباً از مناطق عقبافتاده افغانستان سر برآوردهاند، در همین بدویگری، خونآشامی و ستیز با مظاهر جهان مدرن نهفته است. رهبران طالبان میدانند اگر نسبت به مواضع خود تجدید نظر کنند و رفتاری معقول، انسانی و متمدنانه از خود نشان دهند، ممکن است جاذبه خود را در میان بخشهایی از هوادارانشان از دست دهند. فعلاً منافع اعضای طالبان با خشم، خشونت و ستیز با دنیای نو گره خورده است و آنها حاضرند برای دفاع از منافع شخصی و گروهی خود، حتا ارزشهای اسلامی را که همیشه از آن دم میزنند، پایمال کنند. اسلام تا جایی برای آنان اهمیت دارد که منافعشان را تأمین کند و اگر این کار را نکرد، بهآسانی میتوانند آن بخش از اسلام را نادیده بگیرند.
مطابق سندی که 8صبح منتشر کرده، طالبان همانند گذشته از قطع دست و سنگسار بهعنوان مجازاتهای لازمالاجرا حرف میزنند و خواستار تطبیق موبهموی آن هستند (ص 63). با مفاهیم موجود در مذهب شیعه امامی، ناسازگارند و آن را جزو «فرهنگ بیگانه» میدانند (ص 58). اجازه نمیدهند در متون درسی مکاتب و دانشگاهها از «آثار باستانی» سخن زده شود (ص 54). با تحلیل علمی حوادث طبیعی مخالفاند و این حوادث را به گناهکاری مردم جامعه ربط میدهند و بدین ترتیب در دهه سوم قرن بیستویکم، عملاً و علناً ترویج خرافات میکنند (ص 22). همه این موارد و بسا موارد دیگر، باید خوشبینترین اشخاص را هم به این نتیجه برساند که امید خود را از دگردیسی طالبان قطع کنند و برای راهحل عملیتر چارهای بسنجند. آیا چنین چارهای را میتوان بهآسانی سراغ کرد؟
بیشتر بخوانید:
ترجمه فارسی گزارش کامل هیأت طالبان از بازنگری نصاب آموزشی
فاجعه طالبانیزه کردن نصاب آموزشی معارف افغانستان