از زمان پادشاهی امانالله خان، آموزش عصری به یکی از مباحث جنجالی در سطح جامعه ما تبدیل شده و ظاهراً تا هنوز هم که تقریباً صد سال از آن زمان میگذرد، جنجال بر سر این مقوله فروکش نکرده و توافقی همهگانی راجع به آن، صورت نگرفته است. در مدت یک قرن اخیر، تقابل میان مدرسه و مکتب در افغانستان، هیچگاه متوقف نشده، هرچند گاهی ماجرا به سود یکی از طرفین پایان یافته است. اکنون و با بازگشت طالبان به قدرت، به نظر میرسد آغاز دورانی کلید خورده که بنا دارد آموزش عصری و مدرن را به حاشیه ببرد و نقش مدرسه و ملا را بیش از پیش فربه کند. معلوم هم نیست که این دوران چه زمانی پایان خواهد یافت. رهبران طالبان به این تصورند که «علوم عصری» مصداق تهاجم فرهنگی غرب است و باید در پذیرفتن آن، شرطها و قیدهای فراوانی وضع شود تا از «آلوده» شدن بیشتر جامعه به اندیشه و فرهنگ غرب جلوگیری شود. گویا طالبان به این نتیجه رسیدهاند اکنون که نمیتوانند مکتبهای عصری را از بُن نفی و طرد کنند، باید چارهای دیگر بسنجند و با اِعمال محدودیتهای دستوپاگیر بر محتوای آن، مکتبها را تهی از معنا و خاصیت کنند.
اخیراً 8صبح به سندی دست یافته که نشان میدهد «کمیته ارزیابی نصاب عصری مکاتب» که در چارچوب کمیسیون تعلیم، تربیه و تحصیلات عالی طالبان کار میکند، گزارشی مفصل در خصوص نصاب مکتبهای عصری در دوران جمهوریت پسابُن نوشته و دیدگاههای طالبان را برای اصلاح محتوای این نصاب با جزییات ارایه داده است. مطالعه این گزارش برای درک اینکه قرار است در آینده نزدیک چه بلایی بر سر معارف عصری در افغانستان بیاید، مفید و روشنیبخش است. من در اینجا شایسته دیدم ملاحظات مسؤولان طالبان راجع به نصاب مکاتب در دوران جمهوریت را از منظر دینی وارسی و ارزیابی کنم.
ترس از رخنه فرهنگ غرب
مهمترین دغدغه و دلمشغولی طالبان در مقام ارزیابی نصاب مکتبهای جمهوریت، یافتن رگههای تمایل به غرب و فرهنگ غرب در این نصاب است. مسؤولان طالبان، هر چیزی را که نپسندیدهاند، به بهانه مبارزه با فرهنگ غرب و خنثاسازی تلاش مرموز دشمنان در ترویج فرهنگ بیگانهگان، نفی کرده و مهر بطلان زدهاند. یکی از ایرادهایی که طالبان بر نصاب مکتبها وارد دانستهاند، این است که چرا تصاویری در آن چاپ شده که آدمها را با یونیفورم غربی نشان میدهد. مقصودشان از یونیفورم غربی همان «دریشی» است که در همه کشورهای جهان اعم از غربی یا غیرغربی رواج دارد و مقبولیت عام یافته است. جالبتر اینجا است که طالبان لباس رایج در افغانستان را که به نام «پیرهنتنبان» یاد میشود، «لباس شرعی» شمردهاند. سوال این است که معیار ما برای شرعی دانستن یا ندانستن یک لباس چیست؟ اگر معیار طرز لباس پوشیدن پیامبر گرامی اسلام و صحابه و سلف صالح باشد، برطبق آنچه سیرهنویسان و محدثان گزارش کردهاند، لباسی که در کشور ما متداول است هیچ ربطی به لباسی که پیامبر و سلف صالح میپوشیدهاند، ندارد. اگر مقصود از «لباس شرعی» لباسی است که با فرهنگ افغانستان سازگاری داشته باشد، در آن صورت باید طالبان به این پرسش پاسخ دهند که چرا آنها لباسی را که بربنیاد عرف و عنعنات در این کشور مورد استفاده است، «لباس شرعی» میدانند؟ اگر مبنا بر عرف باشد، در همین افغانستان، عرفها و عادتهای متنوعی وجود دارد و در خارج از افغانستان هم، بسیاری از کشورهای اسلامی «دریشی» را بدون اینکه قصدشان تقلید از غربیها باشد، میپوشند و احساس نمیکنند که مرتکب خلاف شرع شدهاند.
فقیهان مسلمان بارها بر این نکته تصریح کردهاند که شیوه و شکل لباس پوشیدن هیچ ربطی به دین و آیین ندارد، بلکه از جمله «عادات» است. بنابراین، هر طایفه یا ملتی حق دارد لباس مخصوص خود را داشته باشد. قرآن در سوره اعراف، مسلمانان را تشویق میکند لباسی را بپوشند که آنان را آراسته جلوه دهد: «قل من حرم زینة الله التى اخرج لعباده…» در حال حاضر، «لباس افغانی» برای دستکم بعضی از مردم در جهان، تداعیکننده کشتار، جنگ و ترور است. سربازان القاعده و داعش هم معمولاً لباس افغانی بر تن میکردند و هنوز هم این کار را میکنند.
در همین فقره، طالبان چاپ و نشر «تصاویر دختران جوان» را در کتابهای درسی مکاتب، «عملی غیراسلامی، غیرافغانی و تشویقی برای بیحجابی» شمردهاند. اشکالات متعددی بر این ادعا وارد است: نفس چاپ تصویر یک دختر جوان که حجاب معمول را رعایت کند، چرا باید غیراسلامی باشد؟ کجای این کار تشویق به بیحجابی است؟ پیدا است که مقصود این حضرات از «بیحجابی» همان هویدا بودن چهره زن در انظار عامه است. طالبان با آنکه خود را مقید به مذهب حنفی جلوه میدهند، در عمل تعریفشان از حجاب با هیچ یک از مذاهب چهارگانه اهل سنت سازگار نیست. البته نیازی به بحث بیشتر نیست که طالبان، فرهنگ قبیلهای قسمتی از ساکنان این مرزوبوم را با اسلام اشتباه گرفتهاند و خیال هم ندارند که از این اشتباه بیرون آیند.
طبعاً افرادی که این گزارش را نوشتهاند، از نخبهگان طالبان هستند و در قیاس با طالبان عادی جهاندیدهتر و باسوادترند. اما این افراد باسواد، یکی از ایرادهایی که بر نصاب جمهوریت وارد کردهاند، این است که چرا تصویر معلم یا شخص معتبر دیگر با ظاهر غربی و غیرشرعی به چاپ رسیده است. به نظرتان مقصودشان از ظاهر غربی و غیرشرعی چیست؟ چند جمله بعدتر درمییابیم که منظورشان این است که تصاویری از معلمان یا الگوهای جامعه چاپ شده که ریش آنها را تراشیده یا سرشان را برهنه نشان میدهد. از منظر طالب، حتا برهنه بودن سر اشکال شرعی دارد، چون نشانه غربزده بودن است. با آنکه موضوع تراشیدن ریش نیز موضوع اختلافی است و پارهای از فقیهان برجسته معاصر آن را به عرف و عنعنات هر جامعه ربط میدهند یا در حد امری استحبابی میشمارند، اما سخن زدن از این نظرات با کسانی که پوشیده نبودن سر را عملی غربی میدانند، چه فایدهای دارد؟ اینان چنان غرق خیالات و توهمات محیط خودند و منافذ وجودشان را طوری بستهاند که امکان ندارد حرف تازهای در آنها رخنه کند.
یکی از ایرادهایی که طالبان بر نصاب ریاضی، فزیک و کیمیای دوران جمهوریت وارد دانستهاند، این است که در این نصاب از تاریخ و مفاخر اسلام حرفی به میان نیامده و فقط دانشمندان غربی معرفی شدهاند. نویسندهگان این گزارش، پیشنهاد دادهاند که باید در مضامین ریاضی، کیمیا و فزیک در مورد شخصیتهای بزرگ اسلام، همانند خوارزمی، ابوریحان بیرونی، الادریسی، ابن فرناس، ابن سینا، جابر بن حیان و حسن الرماح سخن زده شود تا دانشآموزان به این گمان نیفتند که پیشرفت و ترقی محصول فکر غربی است و مسلمانان در آن نقشی ندارند.
این ایراد در ظاهر معقول و بهجا است؛ اما با اندکی تأمل، ضعف آن پدید میآید. یکی، همین اشخاصی که طالبان «مفاخر اسلامِ»شان مینامند، در زمان حیاتشان با انواع اتهامها در عقیده دینیشان متهم بودهاند. ابن سینا از دست سلطان محمود غزنوی به گرگان و سپس ری و سرانجام همدان فرار کرد. همین محمود غزنوی استاد ابوریحان بیرونی را که عبدالصمد حکیم نام داشت، به جرم «قرمطیگری» اعدام کرد و خودش را نیز که با غل و زنجیر به غزنی آورده بود، نزدیک بود به قتل برساند؛ اما به تعبیر یاقوت حَمَوی «فراخنایی اجل او را یار آمد، به سببی از قتلش رهانید». (ابوریحان بیرونی، پرویز اذکایی، 253). اگر این شخصیتها حالا زنده میبودند و در قلمرو حاکمیت طالبان میزیستند، با این سنجههای تنگنظرانه دینیای که طالبان در اختیار دارند و با این سختگیریها و سنگدلیهایی که از خود نشان میدهند، بعید نبود طالبان آنان را پس از شکنجههای هولناک سربهنیست میکردند و دنیا را از «لوث» وجودشان میزدودند. نکته دوم اینکه بسیاری از این «مفاخر اسلام»، حدوداً هزار سال پیش زندهگی و فعالیت میکردهاند و پس از درگذشت آنها، مسلمانان در خواب عمیق و طولانی فرو رفتند. سؤال این است که مسلمانانی که پس از این دانشمندان پا به عرصه وجود گذاشتند، تا چه اندازه توانستند راهشان را ادامه دهند و از دانش و فضل این اشخاص برای تقویت و تکامل تمدن بشری استفاده کنند؟ آیا ما از طریق غربیها به بسیاری از دستاوردهای علمی این بزرگواران آشنایی حاصل نکردیم و عظمت و نبوغ آنان را درنیافتیم؟ چرا ما نباید از پژوهشهای دقیقی که خاورشناسان برای شناساندن همین شخصیتها برای ما انجام دادند، به ستایش یاد نکنیم؟
بسیاری از مسلمانان مدعیاند که غرب با بهرهگیری از نظریات و دستاوردهای علمی دانشمندان مسلمان، قادر شد از خواب ژرف و دراز بیرون آید و به پیشرفتهای چشمگیری دست یابد. اگر واقعاً چنین است، پس چرا ما از تمدن غرب میترسیم و همیشه در تلاشیم آن را یکسره امری مذموم و اهریمنی معرفی کنیم و مردم را از نزدیک شدن به آن، برحذر داریم؟ ترس از هیمنه فرهنگ غرب در سراسر گزارش کمیته ارزیابی نصاب عصری مکاتب طالبان به چشم میخورد. در این گزارش پیوسته از این سخن زده میشود که در این کتابها به جای فرهنگ افغانی و اسلامی، فرهنگ غربی ترویج میشود.
اسلامیت یا افغانیت؟
یکی از انتقادهای کلیدی طالبان از نصاب آموزشی مکاتب در دوران جمهوریت این است که چرا فرهنگ افغانی و اسلامی در آن بهخوبی منعکس ساخته نشده است. ماجرا وقتی بیشتر جلب توجه میکند که میبینیم طالبان در این گزارش افغانیت و اسلامیت را گاهی بهشکل مترادف استفاده میکنند. در جایی از این گزارش آمده که در بعضی از مضامین مکتبها، «همه شاعران غربی را معرفی میکنند که این خیانت به اسلام و افغانیت است» و ما نباید به جای «ثقافت اسلامی و رسوم افغانی» فرهنگ خارجی را ترویج کنیم. در همین راستا، نویسندهگان گزارش ارزیابی نصاب عصری مکاتب در زمان جمهوریت، چاپ کردن عکس دختران جوان با صورت برهنه را «عملی غیراسلامی و غیرافغانی» تلقی کرده و آن را زشت شمردهاند.
سخنگویان طالبان، زمانی هم که از تطبیق شریعت سخن میزنند، غالباً در کنار اسلام از فرهنگ افغانی هم یاد میکنند. طالبان آگاهانه یا ناآگاهانه عرفیات بعضی قبایل افغانستان را بر همه تعمیم میدهند و فرهنگ قسمتی از ساکنان این کشور را بر دیگران تحمیل میکنند و نامش را اسلام میگذارند. پرسش این است که اگر شریعت و قوانین اسلامی برای ساماندهی به زندهگی انسانها کفایت میکند، پس چه نیازی به استفاده از عنصر دیگری به نام «رسوم و فرهنگ افغانی» است؟ گذشته از آن، بخشی از این رسوم و فرهنگهای قبیلهای در تضاد صریح با آموزههای اسلام قرار دارد. در زمان تعارض میان عرف و اسلام، کدام یک را باید ترجیح دهیم؟ به نظر میرسد که طالبان تکلیف خود را مشخص کردهاند و در عمل، فرهنگ و عنعنات را مقدم بر همه چیز میدانند.
در یک مورد، طالبان از مضمون پشتوی مکاتب ایراد گرفتهاند که این مضمون نشنلیسم و قومپرستی را تبلیغ میکند و در آن از اخوت اسلامی سخنی زده نمیشود. طالبان در زبان از قومپرستی انتقاد میکنند، اما در عمل یکی از قومگراترین حکومتها را در طول تاریخ معاصر افغانستان ایجاد کردهاند. آیا طالبان با استفاده از شعار برادری اسلامی و نفی نشنلیسم قومی، کوشش میکنند منویات اصلیشان را پنهان کنند؟ عملکرد قومی طالبان چنان غلیظ و پررنگ است که با هیچ ترفندی نمیتوان از غلظت آن کاست.
نقد محتوای مضامین تاریخ در مکاتب
مطابق سند یادشده، طالبان نسبت به شیوه برخورد با تاریخ جهان یا افغانستان در مضامین تاریخ مکاتب، ملاحظه و پیشنهاد دارند. یکی از انتقادهایشان این است که چرا شخصیتهای تاریخ اسلام و افغانستان نادیده گرفته شدهاند و در عوض به شخصیتهای غربی پرداخته شده است. اصل این ملاحظه قابل قبول است و باید مد نظر قرار داده شود، اما اینکه ما طوری رفتار کنیم که هیچ نیازی به شناخت از غرب، تاریخ و فرهنگ آن نداریم و باید همه این موارد را مغفول قرار دهیم، شیوهای معقول و منطقی نیست. چه بخواهیم چه نخواهیم، غرب در حال حاضر سردمدار جهان است و اگر قرار باشد به پیشرفتی نایل شویم، بدون توجه به تجربیات دنیای غرب ممکن نیست. میتوانید به کشورهای غیرغربیای که توانستهاند مسیر پیشرفت و ترقی را بپیمایند، نگاه کنید تا راست بودن این ادعا را دریابید. نادیده گرفتن غرب در پهلوی اینکه منطقی و معقول نیست، ممکن هم نیست.
در قسمت مضامین تاریخ، طالبان این را هم قابل نقد دانستهاند که در ستایش بعضی از شخصیتها مثل امانالله خان و داوود خان مبالغه صورت گرفته و عملکرد منفی و غیراسلامی آنان نادیده گرفته شده است. در اینکه این دو شخصیت، اشتباهاتی را در دوران زمامداریشان مرتکب شدهاند، هیچ جای شک و تردیدی نیست، اما ایراد کار طالبان در این است که فقط از زاویه دینی به عملکرد این دو شخص نگاه میکنند و داوری در خصوص تاریخ را ایدیولوژیک میسازند. از نظر طالبان، سیاستهای قومگرایانه امانالله و داوود، قابل توجه و درخور نقد نیست؛ آنچه در عملکرد آنان سزاوار طعن و تشنیع است، تلاش آنان برای آزادسازی زنان یا تعمیم معارف است. طالبان در قومگرایی با امانالله و داوود همدلی دارند.
جنگ یا جهاد؟
نویسندهگان گزارش کمیته ارزیابی نصاب عصری مکاتب طالبان، یکی از نکات قابل انتقاد در نصاب مکاتب جمهوریت را این دانستهاند که در آن، میان جهاد و جنگ تفاوتی ایجاد نشده و هر نوع جنگی سبب بربادی کشور دانسته شده و در همین راستا از صلح بهعنوان یک اصل شرعی یاد شده است.
طالبان با طرح این انتقاد در واقع میخواهند بگویند که جنگ آنها علیه نظام جمهوری جهاد و جنگ مقدس بود. حالا سوالی که پیدا میشود، این است: تفاوت میان جنگ با جهاد چیست؟ لابد تفاوت در شیوه و اهداف است. طالبان در جنگ بیستسالهشان هدفی جز برآورده کردن اهداف استخباراتی بیگانهگان نداشتند. حوادث پس از بازگشت آنان به قدرت، همه چیز را آفتابی کرده و نیازی به توضیح جزییات آن نیست. علاوه بر آن، طالبان از نظر شیوه و تکتیک جنگی، یکی از غیراخلاقیترین جنگها را در دوران معاصر سازماندهی کردند، از قتلعامهای دستهجمعی گرفته تا حملات انتحاری بر شهرها و مراکز صحی و تعلیمی و قتل غیرنظامیان بیشمار. حتا مطابق اصول قرون وسطایی خود طالبان هم هیچ یک از این کارها را نمیتوان جهاد نامید.
اگرچه طالبان از اینکه صلح در کتابهای درسی مکاتب ستایش شده ناراضی به نظر میرسند، اما واقعیت امر آن است که یکی از عواملی که زمینهساز برگشت دوباره طالبان شد، همین صلحخواهیهای بیرویه هواداران جمهوری بود که در کتابهای درسی هم مورد توجه قرار گرفته است. از این جهت باید طالبان از این کار نظام جمهوری خرسند باشند. عدهای برای سالهای سال در سایه جمهوری از صلح بهگونهای تمجید و علیه جنگ تبلیغ کردند که در روحیه سربازانی که با طالب میجنگیدند، اثر گذاشتند و آنان را نسبت به راهی که برگزیده بودند متردد ساخت. بازگشت طالبان به قدرت ثابت کرد که بعضی از صلحهای ناعادلانه، بدتر از جنگ است و ممکن است به جای اینکه به ختم جنگ و مشکل منتهی شود، آغازگر کینهجوییهای خونین بیشتر باشد.
نفی جشن نوروز و تأیید میله گل نارنج
از نظر طالبان، تجلیل از نوروز حرام است و باید از آن در هر حالتی اجتناب شود و بر معلم است که به دانشآموزان تشریح کند که دین مبین اسلام، برای پیروانش روزهای مخصوصی را برای خوشی پیشنهاد داده است: روزهای عید فطر و عید قربان. با اینحال، پرسشی ایجاد میشود که آیا سایر «میلههای مروج» حکم نوروز را دارد یا خیر؟ طالبان در جواب میگویند، برگزاری سایر میلههای رایج اگر از قمار و بداخلاقی عاری باشد، ایرادی ندارد.
چرا طالبان با میلههای رایج در افغانستان با معیارهای دوگانه برخورد میکنند و از باب مثال، جشن نوروز را مطلقاً ممنوع میدانند، اما جشنهای دیگر را با وضع پارهای از قیدوشرطها روا اعلام میکنند؟ تردیدی نیست که موضعگیریهای اینچنینی طالبان، برخاسته از انگیزههای قومی و قبیلهای است. از منظر طالبان، برای هر چیزی که به قبیله طالبان شناختهشده باشد میتوان محمل شرعی یافت و هر امری که بیگانه با عنعنات قبیلهای باشد مردود و غیر قابل قبول است، هرچند حامل معنایی انسانی و محتوایی متمدنانه باشد.
طالبان در صدد ارایه تعریفی خاص از فرهنگ افغانی که در بیشتر اوقات، آن را همردیف اسلام ذکر میکنند، هستند. به اعتقاد آنها، پرداختن به هر عقیده یا اسطورهای که ممکن است خلوص اسلامی مردم افغانستان را از بین ببرد، نادرست است. آنها از آگاهی یافتن از عقاید مخالف ترس دارند و میخواهند جامعهای به وجود آید که همه پیرو یک عقیده باشند. آیا چنین چیزی ممکن است؟ حتا اگر قرار باشد همه مردم افغانستان، اسلام را بپذیرند، خوانشهای گوناگون از اسلام وجود دارد و نمیتوان به نام اسلام، همه را به یک رنگ درآورد.
شما به همین ابوریحان بیرونی که طالبان از وی بهعنوان یکی از «مفاخر اسلام» یاد میکنند، نگاه کنید. وی در کتاب «تحقیق ما للهند»، بسیار با همدلی عقاید نحلهها و کیشهای گوناگون رایج در هندوستان را تشریح میکند، بدون اینکه احساس کند با این کار عقیده اسلامیاش در خطر میافتد. بیرونی یکی از ماندگارترین نوشتهها را در زمینه مطالعه مقایسهای ادیان و مذاهب ارایه کرده است. ظاهراً طالبان درک کردهاند در جامعهای که تنوع و رنگارنگی در آن سکهای رایج باشد، منطق طالبان آنچنان نیرومند نیست که مردم را به سوی آنها جذب کند. به همین جهت، تلاش میورزند تنوع را از بین ببرند و به زور همه را زیر چتر قرائت طالبانی از اسلام جمع کنند.
موسیقی
از انتقادهای طالبان بر نصاب آموزشی مکاتب، یکی این است که در بعضی کتابهای درسی مکاتب، با موسیقی بهگونهای برخورد شده که گویا «هنر» است و بهنحوی به فراگیری آن، تشویق صورت گرفته است. از دید طالبان، موسیقی «یک عمل عبث و حرام» است.
دیدگاه رایج در میان دینداران مبتنی بر حرام بودن موسیقی است. این باور به حدی تلقین و تکرار شده که اکنون امری مسلم و قطعی تلقی میشود. از نظر فقهی، موضوع آوازخوانی و موسیقی موضوعی اختلافی در میان مسلمانان است. غرابتی ندارد که طالبان همان دیدگاههای کلیشهای را در این زمینه تکرار و نشخوار کنند؛ چون آنها فراتر از آنچه استادانشان در محیطهای تنگ و تاریک و عقبمانده پاکستان یا افغانستان برایشان بازگو کردهاند، چیزی نمیدانند. اما پژوهش بیشتر در تاریخ فرهنگی و اجتماعی مسلمان، ما را به نتایج دیگری میرساند.
واقعیت این است که جامعههای اسلامی از همان صدر اسلام، با موسیقی بهعنوان حرفه معمول و بخشی از فرهنگ عامه برخورد کردهاند. جالب اینجا است که خلاف برداشت کلیشهای موجود مبنی بر اینکه دینداران و متشرعان با موسیقی میانهای ندارند، منابع معتبر در تاریخ اسلام واضح میکنند که علاوه بر افرادی که بهصورت حرفهای به موسیقی اشتغال داشتهاند، شمار کثیری از فقیهان و محدثان و صوفیان نیز به موسیقی و «آلات لهو و لعب» سروکار داشته و موسیقی را بخشی از فرهنگ و سرگرمی روزانه خود میشمردهاند. ابن خلدون در «مقدمه»، در مقام تاریخنگاری علوم و هنرها، موسیقی را بهعنوان هنر و دانشی که در شکلدهی تمدن اسلامی نقشآفرینی کرده، یاد کرده است.
نظر به رواج گستردهای که موسیقی در جامعههای اسلامی داشته، فقیهان مسلمان کوشیدهاند حکم شرعی آن را بیان کنند. امام غزالی در «احیاء علوم الدین» بخشی را به این کار اختصاص داده است. ابن حزم اندلسی نیز رسالهای نوشته به نام «رسالهای در باب آواز سرگرمکننده: آیا مباح است یا ممنوع؟» جالب اینجا است که فقیهی سلفی به نام محمد بن علی الشوکانی که در اوایل سده نوزدهم میلادی میزیسته، رسالهای پرداخته بهعنوان «اثبات نادرستی ادعای اجماع درباره تحریم سماع (آواز و موسیقی)». نکته عبرتآموز این است که شوکانی در این رساله از نوشتهای از برادر امام ابو حامد غزالی یاد کرده که وی در آن کسی را که آوازخوانی و موسیقی را حرام بداند، تکفیر کرده است. احمد غزالی، برادر امام غزالی، مشهور است و احوال و مواجید خاصی از او نقل شده است.
ابن حجر عسقلانی در کتاب «الاصابة في تمييز الصحابة» از زنانی یاد کرده که در عهد پیامبر خدا و دوران صحابه اشتغال به آوازخوانی و موسیقی داشتهاند و نامشان زبانزد مردم بوده است. شوکانی هم در رسالهای که پیشتر از آن سخن زدیم، داستانهایی را نقل میکند تا ثابت کند که بعضی از صحابه به موسیقی و آواز گوش میدادهاند، از جمله عبدالله بن زبیر که کنیزان موسیقیدان داشت که برایش عود مینواختند. همچنان عبدالله بن جعفر بن ابیطالب، به آهنگهایی که کنیزانش میساختند، گوش میداد و این کار را بلااشکال میدانست. بنا بر پژوهش شوکانی، معاویه و عمرو بن عاص هم در ملاء عام موسیقی و آواز میشنیدند. بازهم شوکانی نقل میکند که بعضی از صحابه زمانی که میخواستند کنیزی بخرند، اگر آن کنیز آلات موسیقی را بهخوبی مینواخت، ارزش بیشتری برایش قایل میشدند. حاکم نیشابوری در «المستدرک» روایت میکند که شخصی به مجلسی رسید که چند تن از یاران پیامبر در آن حضور داشتند و مشغول شنیدن موسیقی از دخترکان بودند. شخص تازهوارد معترض شد که شما که اهل بدر و صحابه پیامبر هستید، چرا مرتکب این عمل میشوید؟ آنها گفتند: اگر میخواهی در مجلس ما بمان و اگر دوست داری برو، چون برای ما اجازه داده شده که در عروسی موسیقی و لهو بشنویم.
برداشت کلی در مورد محدثان این است که آنها اشخاصیاند که تقوا و پرهیزگاری را بهصورت کامل رعایت میکنند. با اینهمه، براساس روایتهای پرشمار کتابهای تاریخی، بعضی از راویان حدیث، آواز و موسیقی میشنیدند. حتا یکی از آنها، به نام عبدالرحمان بن ابی عمار القرشی که در زهد و عبادت شهره آفاق بود، با شنیدن آواز یک کنیز عاشق وی شد و سرانجام عشق افلاطونی این دو، نقل و نُقل محافل در شهر مکه گردید. حتا برخی از محدثان، خود به آلات موسیقی آشنایی کامل داشته و آلات موسیقی مینواختهاند. زمانی از یکی از این محدثان، به نام ابراهیم بن سعد، انتقاد شد که چرا به موسیقی و آلات لهو و لعب خود را سرگرم میکند، حالآنکه محدثی نامدار است. وی از این انتقاد هممسلکانش برآشفته شد و سوگند خورد از آن پس پیش از اینکه موسیقی ننوازد، روایت حدیث نخواهد کرد.
در این باره میتوان به تفصیل بیشتر سخن زد، ولی اکنون فرصت ما اندک است. برای اطلاعات بیشتر میتوانید به اینجا مراجعه کنید. قدر مسلم این است که در گذشته مسلمانان و دانشمندان مسلمان، با موسیقی و آوازخوانی با این شدتی که طالبان برخورد میکنند، برخورد نمیکردهاند. طالبان با دشمنی بیقاعده و بیحدومرزشان با موسیقی، در واقع خلاف عرف عام مسلمانان عمل مینمایند و بدعتگذاری در دین میکنند.
آموزش زنان
هر جایی نام زن گرفته شود، شاخکهای طالبان حساس میشود. انتقاد طالبان از نصاب آموزشی جمهوریت در این است که در آن، با استناد به احادیث نبوی، به زنان حق داده شده که آموزش ببینند. از نظر طالبان، زنان حق ندارند هر علمی را یاد بگیرند، بلکه همان چیزهایی را باید یاد بگیرند که آنان را در عهدهداری مأموریت اصلیشان که زاییدن فرزند و تربیت آن است، یاری برساند و محیطی که در آن آموزش میبینند، نیز باید مطابق شریعت باشد، به این صورت که آموزشدهنده زن باشد و بهتر است فرایند آموزش در خانه صورت گیرد تا نیازی به بیرون رفتن زنان از خانه نیفتد.
طالبان که در زنستیزی کمنظیرند، مجبورند متون دینی را مطابق «فرهنگ و عنعنات افغانی» عیار کنند تا مطمین شوند زنان تا جایی رشد نمیکنند که خطری برای ارزشهای مردسالارانه باشد. به همین علت، آن عده از متون دینی را که زنان و مردان را علیالسویه به فراگیری «علم» فراخوانده، به میل خود تفسیر میکنند و کمترین اعتنایی به هنجارهای زبانی نشان نمیدهند. عبدالحکیم حقانی، رییس دادگاه طالبان که گفته میشود یکی از نزدیکترین افراد به ملا هبتالله آخوندزاده و از نظریهپردازان گروه طالبان است، در کتاب «الامارة الاسلامية و نظامها» به تفصیل در این باره سخن زده است. با آن قیود و شروطی که عبدالحکیم حقانی و دیگر رهبران طالبان بر آموزش زنان وضع میکنند، در عمل آنچه اتفاق میافتد، محرومیت نیمی از پیکر جامعه از آموزش مفید و رهاییبخش است. از قراین به دست میآید که طالبان از ترس جامعه جهانی از ممنوعیت آموزش دختران بهصراحت حرف نمیزنند، ولی رفتارشان بهگونهای است که نتیجهای جز خانهنشین کردن دختران در پی ندارد.
از نظر طالبان، باید حضور زنان در جامعه به حداقل برسد تا بساط فتنه و فساد برچیده شود. از این رو، زنان حق ندارند در انتخابات رأی بدهند یا خود را نامزد انتخابات کنند. اصلاً وقتی امارت و خلافت باشد، انتخابات محلی از اعراب ندارد. در سایه نظام سیاسی امارت، حقوق همه، چه زن و چه مرد، محفوظ و مصون است و نیازی به برگزاری انتخابات احساس نمیشود تا زنان بخواهند رأی بدهند یا کاندیدای انتخابات باشند. آنان باید در خانههای خود بنشینند و از زندهگی در آسایش و آرامش لذت ببرند!
مذهب تشیع
طالبان در کنار ستیزشی که با اقوام افغانستان دارند، با شیعیان نیز در ستیز قرار دارند، هرچند این موضوع را علناً اظهار نکنند. عملکرد گذشته این گروه این نکته را آشکار میکند. طالبان در انتقادی که بر نصاب آموزشی جمهوریت وارد کردهاند، در جایی گفتهاند: «این اصطلاح در میان اهل تشیع شهرت زیاد دارد و باید تحقیق شود تا خانه جدید ما از افکار بیگانهگان نجات یابد.»
ناسیونالیستهای قومگرا و به پیروی از آنها طالبان، هویت افغانی را بهسانی تعریف میکنند که وحدت و یکپارچهگی به وجود آورد و عناصر بیگانه را طرد و نفی کند. زبان فارسی از جمله عناصر بیگانه با این هویت است. محمود طرزی، از روشنفکران ناسیونالیست، آشکارا این سخن را در مطبوعات زمان پادشاهی امانالله بیان کرده است. طالبان هم آگاهانه یا ناآگاهانه از تیوری طرزی بهره میبرند و با زبان فارسی بهصورت چیزی بیگانه برخورد میکنند. از نظر مذهبی بخشی از ساکنان افغانستان با اکثریت مردم ایران، در مذهب تشیع اشتراک دارند. از این رو، باید مذهب تشیع که نقطه وصل قسمتی از مردم افغانستان به همسایه غربی است، عنصر غریب و قابل حذف تلقی شود، همانطور که زبان فارسی چنین حکمی را دارد. در عوض، همیشه باید از وجود مشترکات فراوان میان مردم افغانستان و پاکستان سخن زده شود. اساس جامعه اسلامی را عقیده تشکیل میدهد و هر قدر پیوندهای عقیدتی میان مردمان بیشتر باشد، به همان اندازه نزدیکی بیشتر حاصل خواهد شد.
مردمسالاری یا امارت؟
در جایی از این گزارش و ارزیابی، از معلمان خواسته شده درباره زیانهای مردمسالاری و دموکراسی و برکات نظام امارت اسلامی با شاگردان گپ بزنند. بدون تردید دموکراسی در جنب فواید متعددی که دارد، معایبی هم دارد، اما ضررهایی که از ناحیه تحمیل امارت طالبانی بر مردم افغانستان متوجه میشود، هزار مرتبه بیشتر است. با هر سنجه و معیاری که اندازهگیری شود، پنج سال سلطه طالبان در دهه 90، یکی از تاریکترین دورهها در تاریخ معاصر افغانستان بود. بازگشت دوباره طالبان به قدرت نیز بسیاری از مردم را واداشت تا از هر طریق ممکن از کشور فرار کنند، حتا از طریق آویزان شدن در بال هواپیمای خارجیها. صحنههای تلاش هیستریک مردم برای بیرون شدن از قلمرو طالبان در روزهای سقوط کابل، به قدر کافی گویا است و همه تبلیغات طالبان راجع به اهمیت و فایده امارت را ضرب صفر میکند. نظرسنجی موسسه گالوپ که بهتازهگی صورت گرفته، نشان میدهد که 98 درصد مردم در افغانستان در حال حاضر رنج میکشند. نظامی که به زور سرنیزه حکومت کند و برای رفاه و آسایش مردم برنامه نداشته باشد و با سختگیریهای قرون وسطایی آزادیهای فرهنگی و اجتماعی را سلب کند، نتیجهای بهتر از این به دست نخواهد آورد. معمولاً مردم نظامهای سیاسی را برمبنای دستاوردهایشان ارزیابی میکنند، نه بربنیاد شعارهای انتزاعی و خیالیای که طرح میکنند. ترس طالبان از دموکراسی و انتخابات ناشی از ضعف منطق و نقص عملکرد این گروه است. طالبان درک کردهاند که در فضای دموکراتیک و آزاد، حرفهایشان خریدار چندانی ندارد.
تنظیم خانواده و کنترل جمعیت
اکثریت طالبان مردمانی بیسواد و ناآگاه از تحولات جهاناند و توان تحلیل مسایل را ندارند. شمار اندکی از آنها که فرصت تحصیل یافتهاند، در مدرسههای دینی درس خواندهاند و جهانبینی ملایی دارند. از این رو، به هر مسالهای که میرسند، آن را در چارچوب «جاز لا یجوز» تحلیل و بررسی میکنند. موضوع کنترل جمعیت یکی از آن مسایل است. با آنکه در افغانستان، استراتژی مدونی در این زمینه وجود نداشته و طبعاً دولت هم توان این را نداشته و ندارد که قانون عمومی الزامآور در این زمینه تصویب کند، ولی گاهی تبلیغات رسانهای برای فاصلهدهی میان ولادتها از سوی وزارتهای مربوطه راهاندازی شده است. فقیهان مسلمان معاصر درباره جواز یا عدم جواز تنظیم خانواده اظهار نظر و جنبههای مختلف آن را بررسی کردهاند. ما هم میتوانیم به این مساله بپردازیم، بیآنکه با ارجاع دادن موضوع به توطیههای دشمنان، حقیقت را لوث کنیم. پرداختن به این موضوع فقط برعهده فقیهان مسلمان نیست؛ باید اقتصاددانان و جامعهشناسان و سایر متخصصان نیز حق اظهار نظر در این باره را داشته باشند. اصلاً فقیهان مسلمان حق ندارند پیش از شنیدن سخنان متخصصان، اقدام به فتوادهی در این باره کنند.
نویسندهگان گزارش مورد بحث، همواره با بدبینی نسبت به غرب و کشورهای غیرمسلمان حرف میزنند و گرفتار «توهم توطیه» هستند. از این رو، موضوع کنترل جمعیت را نیز به بداندیشی دشمنان و حاسدان پیوند میزنند. این در حالی است که مبحث کنترل جمعیت و جلوگیری از افزایش بیرویه زاد ولد، موضوعی کاملاً علمی است و بعضی جوامع پیشرفته غیرمسلمان نیز در حال حاضر یا در گذشته نزدیک، تلاشهای گستردهای در زمینه کنترل جمعیت و تنظیم خانواده انجام داده و میدهند. میتوان از جوانب مختلف به این مساله پرداخت، بدون اینکه مباحثه را به اتهامزنی و لجنمالی افراد مخالف کشاند. نمیدانم کشور فلاکتزده ما چه شقالقمری کرده که سبب شود همه کشورهای دنیا علیه آن دست به توطیه بزنند.
این نکته شایان ذکر است که در جامعهای که فقر بیداد کند و خانوادهها از عهده تعلیم و تربیت فرزندان خود برنیایند، برای فعالیت گروههایی همچون طالبان زمینه مساعدتری وجود خواهد داشت. تجربه نشان داده که گروههای افراطی و بنیادگرا در میان جامعههای فقیر و فاقد آموزش و پرورش و حاشیهنشین، بهتر و آسانتر میتوانند سربازگیری کنند. از این نظر که به موضوع نگاه کنیم، تنظیم خانواده به ضرر طالبان و گروههای شبیه آن است.
تندیسهای بودا در بامیان
در جایی از این گزارش، از تندیسهای بودا در بامیان بهعنوان «بتهای بامیان» یاد شده و انتقاد صورت گرفته که چرا مؤلفان کتابهای درسی مکاتب در زمان جمهوریت، با لحن ستایشآمیز از این آبدهها سخن زده و بدین ترتیب به نوعی تبلیغ بودیسم کردهاند. در این گزارش بارها از اینکه در مواردی از زرتشتیگری یا بودیسم در کتابهای مکاتب سخن به میان آمده، انتقاد صورت گرفته است.
سوال جدیای که به وجود میآید، این است که چرا طالبان حق داشته باشند هویت افغانی را در عرض هویت اسلامی برجسته کنند، اما دیگران اجازه نداشته باشند از گذشته پیش از اسلام خود حرفی به میان بکشند؟ آیا چیزهایی به طالبان روا است که همان چیزها برای دیگران حرام و ممنوع است؟
خلاف برداشت سادهاندیشانهای که در خصوص هویت وجود دارد، هویت هر شخص یا جامعه از عناصر گوناگون و حتا متضاد تشکیل مییابد و از این رو، کوشش در جهت خلوصگرایی، آب در هاون کوبیدن و باد با غربال پیمودن است. صاحبنظران درجهیکی همچون داریوش شایگان و امین معلوف به تفصیل در خصوص چگونهگی شکلگیری هویت افراد و جوامع داد سخن دادهاند. آنها به این باورند که هویت هر شخص از چهل تکه ساخته شده است؛ تکههایی که در ظاهر متناقض و متعارض به نظر میرسند. شایگان مینویسد: «منظور از چهل تکه چیست؟ مراد از چهل تکه آن است که فضاهای مختلف و ناهمگونی که از لحاظ تاریخی و معرفتشناختی وجود ما را ساختهاند، در سطح واحدی قرار ندارند. هر اقلیمی معرف یک سطح آگاهی است. گویی ما در نتیجه فرآیندی که درک آن آسان نیست، همه اعصار تاریخ بشریت را درهم آمیخته در خود گرد آوردهایم.» (افسونزدهگی جدید: هویت چهل تکه و تفکر سیار، ص 155).
طبق گزارش تاریخ، یاران پیامبر خدا از سرگذشت خود در دوران پیش از اسلام در زمان زندهگی حضرت رسول خدا سخن میزنند و خود را با بازگویی آن داستانها سرگرم میساختند، بدون آنکه احساس کنند پرداختن به زندهگی پیش از اسلام، اشکال شرعی دارد. رسول خدا هم که گاهی این صحنهها را مشاهده میکرد، هیچ واکنشی از خود نشان نمیداد.
نتیجهگیری
در بیست سال دوران نظم جمهوری (2001-2021)، در کنار هزار اتفاق بد و ناخوشایندی که روی داد و سبب شد افغانستان بهتدریج به دامن طالبان بیفتد، بعضی اتفاقهای خجسته و خوشحالکننده نیز رخ داد. یکی از آن اتفاقهای خوشحالکننده، رشد و گسترش روزافزون معارف در سراسر کشور بود. هرچند کفه رشد کمّی معارف بر رشد کیفی آن سنگینی میکرد و امری طبیعی هم بود، با آن هم این را نمیتوان انکار کرد که وضعیت معارف در دو دهه از هر نظر در حال بهبود یافتن و رفتن به حالت ایدهآل بود. برای اولین بار در تاریخ افغانستان، میلیونها دختر و پسر در کنار هم به مکتبها میرفتند و سرگرم آموزش شده بودند. در این سالها، مبالغ هنگفتی در بخش تألیف و ترجمه کتابهای درسی به مصرف رسید. با آنکه قسمتی از این مبالغ حیفومیل شد و در جای درستش به مصرف نرسید، اما به مرور زمان ما شاهد بهبود کیفیت کتابهای درسی بودیم. این را میتوان با بررسی گذرای کتابهایی که در اوایل جمهوریت به طبع رسیده بود و مقایسه آن با کتابهایی که در اواخر این دوران چاپ و توزیع شد، بهخوبی دریافت.
با همه اینها، سقوط ناگهانی جمهوریت و بازگشت طالبان به قدرت، معارف افغانستان را در شوک فرو برد و لطمهای بزرگ بر آن وارد کرد. کارنامه طالبان در عرصه معارف، چه در دوران اول حاکمیت این گروه و چه حالا، این واقعیت را نمایان میکند که دیدگاه این گروه راجع به معارف افغانستان، دیدگاهی کاملاً مرتجعانه و تاریکاندیشانه است و با روح معارف عصری از ریشه در تضاد قرار دارد. گزارش کمیته ارزیابی نصاب عصری مکاتب که از سوی طالبان تشکیل شده و مأموریت یافته اصلاحات لازم را بر نصاب آموزشی مکاتب در افغانستان اِعمال کند، بار دیگر این نکته را عیان میکند که در زیر سایه طالبان، معارف افغانستان در بدترین حالت ممکن قرار دارد و وضع آن به وخامت بیشتر خواهد گرایید. معارف عصری در قلمرو حاکمیت طالبان، اسمی بیمسما است. هر قدر که حاکمیت طالبان دوام پیدا کند، به همان اندازه معارف کشور که بهمثابه ستون فقرات هر کشور است، گرفتار عقبگرد خواهد شد.
بیشتر بخوانید:
جزییات نصاب آموزشی طالبان؛ خون و نفرت به کتابها باز میگردد