یکی از مسایلی که توجه بسیاری از رسانهها و مردم جهان را در جریان اعتراضات اخیر در ایران جلب کرده، پدیده «عمامهپرانی» است. شماری از معترضان در کوچهها و خیابانها، روحانیای را دنبال و عمامه را از سرش میپرانند، از آن ویدیو میگیرند و در شبکههای اجتماعی منتشر میکنند. معترضان با این کار میخواهند نفرت و انزجارشان را از روحانیگرایی نظام حاکم در ایران ابراز کنند. جماعت معترض با برگزیدن این شیوه اعتراض در صدد نمایان کردن این واقعیت هستند که مشکل ایران زمانی راهحل معقول مییابد که بساط حاکمیت رجال دین که همه چیز را در قبضه گرفتهاند، برچیده شود. بخشی از جامعه ایران، با این شیوه اعتراض مخالفاند و آن را نشانهای میدانند دال بر اینکه معترضان در سایه ارزشهای غربی پرورش یافته و نسبت به نمادهای دینی احترام نمیگزارند. رواج «عمامهپرانی» با این گستردهگی در ایران بیسابقه است و حتا موجب برانگیخته شدن واکنش مقتدا صدر، روحانی پرآوازه عراقی، شده و وی این اتفاق را نگرانکننده خوانده است.
شاید این ادعا که نسل جوان معترض فعلی در ایران با ارزشهای مدرن دمخورند و نسبت به سنتهای جامعه ایران بیگانهاند، تا حدودی واقعیت داشته باشد و این امر به علت تحولات همهجانبهای که در جهان در دهههای اخیر روی داده، طبیعی هم هست. با اینحال، اصل ماجرا این است که قوانین آفرینش را نمیتوان دستکاری کرد و مسیر حرکت جامعه را بر خلاف آن، سمتوسو داد. تاریخ این قاعده را بارها ثابت کرده که هر عملی، عکسالعملی را در پی دارد. اعتراض مخالفان نظام کنونی در ایران در واکنش به تلاشی است که روحانیت حاکم در ایران در چند دهه اخیر به کار بسته تا نسلهای تازه از راه رسیده را در اسارت جهانبینی خود قرار دهد و جهانبینی و شیوه زیست خود را بر آنها که راجع به زندگی و جهان، نگاه دیگری دارند تحمیل کند. نسل جدید به حقوق شهروندی و برابری انسانها باور دارد و از این لحاظ وقتی میبیند که طبقهای به نام دین و روحانیت، برخودار از فرصتها و امتیازات وافر هستند، در حالی که اکثر مردم برای دستیابی به آن امتیازات، مجبور به گذشتن از هفت خوان رستماند، ناراضی میشود و آن را برنمیتابد. با توجه به این نکته، میتوان گفت که «عمامهپرانی» در واقع کوششی برای مدنیسازی حکومت، و تلاشی است در جهت کنار زدن روحانیون از اریکه قدرت. مسلم نیست که معترضان در رسیدن به اهدافشان کامیاب شوند، ولی این نکته مسلم است که معترضان حکومت را به شدت به چالش کشیده و در مضیقه قرار دادهاند.
جنبه طنز و در عین حال عبرتآموز ماجرا این است که آیتالله خمینی، بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران، روزگاری خود از مردم میخواست که عمامه روحانیونی را که طرفدار استبداد شاهی هستند و با درد و رنج مردم بیگانهاند و در کشاکشهای سیاسی آن روزگار جانب معترضان را نمیگیرند، از سرشان بردارند تا با این شیوه به انزوا کشانده شوند و آبرو و اعتبارشان از بین برود. حالا گردش روزگار برعکس شده و چون طرفداران خمینی اکنون قدرت را در دست دارند، «عمامهپرانی» دامن آنان را نیز گرفته است.
از همان روزهای اولی که انقلاب ایران پیروز شد و رهبری آن به دست روحانیون افتاد، حاکمیت موجود در این کشور به صورت مستقیم یا غیرمستقیم این ذهنیت را ترویج کرد که روحانیت نماینده اسلام است. نظریهپردازان انقلاب اسلامی در ایران، اسلام منهای روحانیت را اسلام نمیشمردند و اشخاصی را که این شعار را طرح میکردند منحرف تلقی میکردند. به مرور زمان روحانیت در رسانههای حکومتی، به آن بخش از روحانیت خلاصه شد که جیرهخوار حاکمیت بودند و با ولایت فقیه و رهبر مذهبی ایران سر سازگاری داشتند. همچنین بیش از چهار دهه است که تیوریسینهای حکومت مذهبی ایران این مسأله را تبلیغ میکنند که در زیر سایه اسلام و ولایت فقیه، ایران به قلههای موفقیت میرسد و کامیابی دارین را به دست میآورد. پس از بیش از چهار دهه، جوانان ایرانی میبینند که نهتنها این شعارها محقق نشده، بلکه ایران در بسیاری از عرصهها حتا از رقیبان منطقهایاش نیز عقب افتاده است. اکنون معترضان سراغ نمادهای مذهبی حاکم میروند و میخواهند آن را از قداست بیندازند و کار را یکسره کنند.
علی شریعتی، که بعضیها وی را تیوریسین اصلی انقلاب اسلامی 1357 در ایران و اندیشههای وی را یکی از عوامل اصلی جذب شدن مردم به موج انقلاب میدانند، سخن معروفی دارد. او ادعا میکند که همواره مسیر تاریخ با دخالت مثلث شوم طلا، سلاح و تسبیح یا زر، زور و تزویر به انحراف کشانده شده است. مقصودش از «تزویر» عبارت از روحانیتی است که آموزههای دین را مسخ و اوضاع موجود را به نفع قدرتمندان و ثروتمندان توجیه میکند. جالب اینجا است که این مثلث در حاکمیت کنونی ایران در یک ایتلاف اعلامنشده زمام امور را در دست گرفته و از موقعیت به دستآمده کمال استفاده را میبرند. قطعاً در چنین حالتی بعید نیست که فسادی بزرگ در هرم قدرت رخنه کند تا جایی که امید اصلاح را از میان بردارد و مردم را ناگزیر سازد که به شیوههای انقلابی و براندازانه متوسل شوند.
برخلاف اعتراضهای قبلی در ایران، این بار معترضان شخص رهبر ایران را مورد هجوم و هجمه قرار میدهند و صراحتاً شعارهایی را علیه او در جریان اعتراضات مطرح میکنند و خواستار کنار رفتن او از قدرتاند. این موضوع عیان میکند که معترضان در حال حاضر پدرسالاری حاکم در ایران را نشانه گرفتهاند. از برکت انقلاب 57، روحانیون همه عرصههای زندهگی را در قبضه گرفتهاند؛ در جنگها شرکت میکنند، در منبرها سخنرانی میکنند و از ساینس و پزشکی و حقوق زنان و نقد مدرنیته حرف میزنند، نماینده ولی فقیه در هر بخش از دولت حضور دارد تا مطمین شود که همه چیز بر وفق مراد ولی فقیه مدیریت میشود. بنابراین، شهروند عادی مجبور است برای دست یافتن به وظیفه دولتی یا راه افتادن کارهایش برای ولی فقیه چاپلوسی کند. معترضان به این نتیجه رسیدهاند که اگر قرار باشد تغییری حاصل شود فقط در صورتی حاصل میشود که رأس نظام ساقط شود و نظامی دیگر با ارزشها و مبانیای به کلی دگرگونه روی کار آید.
در چند دهه اخیر در جهان اسلام، جنبشهای اسلام سیاسی در تصاحب قدرت خوب عمل کرده و پایههای نظامی که مدعی شدهاند، نظام مورد نظر اسلام است را تحکیم بخشیدهاند؛ اما مشکلات پس از در دست گرفتن قدرت آهستهآهسته برملا شده است. جنبشهای اسلامی در براندازی موفق بودهاند، ولی در بازسازی و تأمین رفاه و رعایت حقوق شهروندان کارنامه ضعیفی از خود بهجا گذاشتهاند. یکی از استدلالهای آن عده از افرادی که جدایی دین از دولت را تبلیغ و ترویج میکنند، این است که جمع میان دین و دولت تبعات ویرانگری دارد. احتمالاً در کوتاهمدت، اینکه دولت در دست اشخاصی باشد که از آن برای تقویت بنیاد دین و مظاهر دینی استفاده کنند، مفید واقع شود و شکوه و عظمت ظاهری دین را تضمین کند، اما در درازمدت، همه ناکامیها و تقصیرات دولت به گردن دین میافتد و فساد و آشفتهگیای که حاصل میشود به پای دین نوشته میشود و بدینسان مردم از دین دلسرد میشوند.
حدود یکسال و چند ماه است که در همسایهگی ایران، روحانیت سنی قدرت را در دست گرفته و میدانداری میکند. باید رهبران طالبان راجع به تجارب ایران در چند دهه اخیر مطالعه کنند. مطالعه تاریخ برای همین است که از تکرار اشتباهات جلوگیری شود. آیا ملاهای افغانستان از تجربه حکومتداری در ایران درس عبرت میگیرند و از افتادن در دام اشتباهات مرگبار ملاهای ایران میپرهیزند؟ مهمترین درسی که از تجربه حکومتداری روحانیون تمامیتخواه در ایران میتوان گرفت این است که انحصارگرایی و برخورد دوگانه، تبعیضآمیز و جنسیتزده با شهروندان نهتنها پایههای حکومت را استوار نمیکند، بلکه نفرت و انزجار از حاکمان را با گذشت هر روز در دل شهروندان بیشتر میکند و فاصله میان شهروندان و اصحاب قدرت سیاسی را روزبهروز افزایش میدهد. شاید بتوان با چنگ و دندان نشان دادن برای مدتی بر شانههای مردم سوار شد، اما دیر یا زود نفرتها انباشته میشود و وضعیت را انفجاری میسازد و در آن صورت امکان جبران اشتباهات از دست خواهد رفت.
اکنون مردم به مدد انترنت، شبکههای اجتماعی و انفجار اطلاعات تا حد زیادی از اوضاع باخبرند و قدرت تفکر پیدا کردهاند. بنابراین، نمیتوان آنان را به آسانی با شعارهای فریبنده اغفال کرد. مردم به نتیجه کار میاندیشند. مردم حالا به این کار ندارند که نظریه «ولایت فقیه» یا تیوری «امارت اسلامی» یا «خلافت اسلامی» را چطور میتوان با توجه به متون دینی توجیه و تیوریزه کرد. مردم از حکومتهای خود، زیر هر نامی که به میدان میآیند، میطلبند که وضع اقتصادی کشور را بهبود بخشند، برای نهادینه کردن حقوق و آزادیهای شهروندی کار و پیکار کنند، وضع آموزش و پرورش را اصلاح کنند و از این قبیل امور را سامان بدهند. هر حکومتی که در این عرصهها موفق بود، مردم از آن استقبال میکنند و اگر ناتوانی از خود نشان داد سعی میکنند بدیلهایی برای آن پیدا کنند و در این راه ممکن است دست به کارهای انقلابی خطرناک هم بزنند.
«عمامهپرانیِ» معترضان ایرانی عملی نمادین است تا به جهانیان به وضوح نشان دهند که اعتراضهایشان به چه منظوری صورت میگیرد. بخش بزرگی از مردم ایران، از کارنامه حکومت خود ناخرسند استند و احساس میکنند که کشورشان با این طرز حکومتداریای که اکنون در جریان است، نمیتواند از آن ظرفیت عظیم انسانی و منابع سرشار زیرزمینیاش به درستی استفاده کند. آنها به کمتر از تغییر رأس هرم قدرت و مدنی شدن حکومت در ایران راضی نمیشوند. اینکه آیا به این هدف توفیق خواهند یافت یا خیر، زمان ثابت خواهد کرد. با اینحال، این مسلم است که برخورد نامدبرانه حاکمان ایران با مردم و معترضان، پایههای حاکمیتشان را بیشتر از پیش لرزانتر میکند.