صبح حجاب اجباری و سیاهم را پوشیدم و از خانه به مقصد دانشگاه حرکت کردم. چون امتحان داشتم، تا رسیدن به ایستگاه موترهای شهری، خیلی اضطراب داشتم و تمام درسها را ذهن خود مرور میکردم. سوار یکی از موترها شدم. وقتی در چوکی نشستم، غرق افکار خود بودم. در مورد آینده مبهم خود فکر میکردم که هر روز نظام فعلی قوانین جدید بالای بانوان وضع میکند.
وقتی از خیالات خود برآمدم، متوجه شدم که تعداد زیادی از سرنشینهای موتر، دانشجویان دانشگاه هستند، با لباس و چادر سیاه. بعضی از دختران حتا ماسکشان هم سیاه بود. همه در دستشان کتاب بود و برای امتحان درس میخواندند.
بعد از یک ساعت، به ایستگاه پایانی رسیدیم و به طرف ایستگاه موترهای دانشگاه در حرکت شدم. در مسیر راه کمکرانندههای خلاف مسیرم میگفتند: «دختر خاله، جای یک نفر است، فلان جای میروی؟» با تکان دادن سر، برایشان میگفتم که مسیرم نیست.
بعد از چند دقیقه، به موترهای دانشگاه رسیدم. نوبت موتر اول بود. خوشبختانه فقط یک نفر کم بود و زود حرکت کرد. هر قدر به دانشگاه نزدیکتر میشدم، استرس به خاطر امتحان بیشتر میشد. برای بار آخر کتاب را مرور کردم. در همین زمان یک دختر به دوست خود میگفت که برای امتحان مجبور شده چادر سیاه بپوشد. بعد از نیم ساعت یا بیشتر از آن، به دانشگاه رسیدم و پیاده شدم. دم دروازه ورودی دانشگاه، تجمع دانشجویان زیاد بود. تمام دانشجویان آهستهآهسته پیش میرفتیم. وقتی به دروازه رسیدم، فکر کردم تلاشی میکند. زنجیر بکس خود باز کردم، ولی بانوانی که در دهن دروازه وظیفهشان تلاشی بود، گفتند که تلاشی نمیکنیم، فقط میبینم که دختران چادر سیاه پوشیدهاند یا نه. متعجب شدم که به جای محافظت و گرفتن امنیت دانشجویان، تمام دغدغهشان رنگ چادر است. وقتی به دانشجویانی که پشت سرم ایستاد بودند دیدم، یک تعداد چادرشان رنگه بود، ولی رنگهای تاریک. نگران آنها شدم. از محافظان زن پرسیدم آنهایی که چادر سیاه ندارند، چه؟ گفتند اجازه ورود ندارند. گفتم پس امتحانشان چطور میشود؟ گفتند با چادر رنگه امتحان داده نمیتوانند، تو هم برو و زیاد سوال نکن.
چیزی نگفتم. خیلی ناراحت شدم. یک دانشجو چقدر زحمت میکشد و تمام روز و شب برای امتحان آمادهگی میگیرد، ولی به دلیل نپوشیدن چادر سیاه، اجازه اشتراک در امتحان ندارد. با ناراحتی به طرف دانشکده حرکت کردم. دروازه دانشکده بسته بود و تمام دانشجویان نزدیک دروازه دانشکده منتظر بودند.
پیش دوستانم رفتم و دلیل بسته بودن دروازه را پرسیدم. گفتند که استاد مضمون تا حال نیامده است. بعد از 15 دقیقه، استاد آمد و وارد دانشکده شد. بعد از آن، به دانشجویان اجازه داده شد تا وارد ساختمان شوند. چون در یک روز چندین صنف امتحان داشتند، با کمبود صنف در روزهای امتحان مواجه بودیم. به همین دلیل، یک تعداد از دانشجویان در دهلیزها تقسیم میشدند. بعد از نیم ساعت، صنف، چوکی و دانشجویان تنظیم شد. چون در صنف جای نبود، استاد من و چند همصنفیام را به دهلیز فرستاد. وقتی همه صنف تنظیم شد، ورقها را توزیع کردند. باید منتظر میماندیم تا استاد اجازه بدهد ورقها را برگردانیم و سوالات را ببینیم. در همین حال استادهای ما آمدند و بار دیگر همه را بررسی کردند که چادر و حجاب سیاه داریم یا نه. بعد از چند دقیقه، استاد مضمون اجازه برگرداندن ورق را صادر کرد. همه ورقهای خود را سرراسته و به حل کردن شروع کردیم.
در همین زمان متوجه شدم که چند تن از استادان دانشکده ما با عجله به اتاق خود رفتند و کمتر از یک دقیقه بعد، با لباس سیاه آمدند. لباسهای قبلیشان هم تا مچ پا دراز بود، ولی سیاه نبود.
دوباره مصروف حل کردن ورق شدم. صدای استاد ممیز را شنیدم که گفت: «دختر، چادرت را درست کن.» سرم از روی ورق بلند نکردم. نخواستم با دیدن دانشجو، تمرکزم به هم بخورد. چند ثانیه نگذشته بود که استاد ممیز نزدیک آمد و با لحن خیلی تند گفت: «دختر، گپ ره نمیفامی؟ یک بار گفتمت که چادرته جور کو. چادر به خاطر حجاب اس، به خاطر ای نیس که دور گردنت دور بتی.» از حرف استاد خیلی متعجب شدم؛ چون چادرم در سرم بود. ظاهراً وقتی سرم را روی ورق پایین کرده بودهام، قسمتی کم از گردنم معلوم میشده است. برای اینکه ورقم را نگیرد و تمام زحمتهایم حیف نشود، چیزی نگفتم. مهر سکوت بر لب زدم. چادرم را مطابق دستور استاد، درست کردم، در حالی حجاب سیاه پوشیده بودم.
دوباره به حل کردن سوالات شروع کردم، ولی رفتار استاد خیلی بالایم تاثیر کرده بود. رفتار استاد بسیار ناراحتم کرد. به جای اینکه به دلیل ادامه تحصیل در چنین فضایی، ما را تشویق کند، با خشونت دستور میدهد که گوش چادرت را چگونه دور سر و گردنت بپیچی.
برای چند ثانیه خیلی ناامید شدم و تمرکزم از بین رفت. نتوانستم سوالها را حل کنم. همهاش به رفتار استاد فکر میکردم. وقتی استاد این حرف را گفت، تمام دانشجویانی که در آنجا بودند، قلمهای خود را گذاشتن و مصروف درست کردن چادر خود شدند. همه از این ترسیده بودند که با رفتار تند استاد روبهرو شوند.
دوباره حواسم جمع کردم و به حل کردن سوالها پرداختم. به سوالهای آخری رسیده بودم که استادان گفتند منظم بنشینید که رییس دانشگاه و عضو نظارت از وزارت تحصیلات عالی میآید.
هنوز حرف استاد تمام نشده بود که آمدند و از تمام صنفها دیدن کردند. رییس دانشگاه قبل از رفتن، به استاد مضمون ما گفت که به خاطر حجابشان پنج نمره کمک کنید. رییس دانشگاه و عضو نظارت به جای اینکه ببیند امتحان مطابق معیار است یا نه و اینکه از سوالها و روند امتحان نظارت کنند، توجهشان به حجاب بود.
تمام سوالهای خود را حل کردم. قبل از تسلیم کردن ورق، چند باری مرور کردم. بعد از چند بار مرور، ورق را تسلیم کردم و از دهلیز خارج شدم.
در صحن دانشگاه، روی چوکیای نشستم و منتظر دوستانم ماندم. هر همصنفیام که از صحن امتحان بیرون میشد، نزدم میآمد و میگفت که به خاطر رفتار استاد جگرخون نباشم. آنها هم از رفتار استاد متاثر شده بودند و گفتند که وقتی بار اول خطاب کرد، حیران بودیم که استاد کی را میگوید؛ چون همه دختران در دهلیز مطابق دستور طالبان حجاب داشتند. وقتی بار دوم صدا کرد و پیش خودت آمد، خیلی ناراحت شدیم. استاد به جای اینکه ما و شرایط استرسآور ما را درک کند، کاری کرد که تمرکز ما از بین برود. به همه اطمینان دادم که خوب هستم. بعد از چند دقیقه، دوستانم آمدند. آنها گفتند دخترانی که چادر سیاه نداشتند، اجازه اشتراک به امتحان نیافتند و به چانس دوم رفتند. به گفته دوستانم، حتا کارت ورودی برخی از این دختران را پیش خود گرفتند و قید کردند.
واقعیت امر این است که حجاب اسلامی میتواند رنگش سبز یا سرخ هم باشد؛ ولی طالبان چنین تفاوتی را برنمیتابند و جامعه یکدست و یکرنگ میخواهند.
در روزهای عادی، رنگ چادر دانشجویان دختر زیاد جدی گرفته نمیشد، ولی در امتحان از ناخن افگار دانشجو میگرفتند.
بعضی از استادان به جای اینکه حامی ما باشند و شرایط را درک کنند، ما را سرکوب میکنند. همین رفتار تند استادان با دانشجویان، بهخصوص دختران، باعث کم شدن انگیزه و ایجاد ناامیدی شده است. بسیاری از دانشجویان در چنین شرایطی یگانه هدفشان تمام کردن هر چه زودتر دانشگاه و به دست آوردن سند است. پای درس میروند، اما انگیزه سابق را ندارند. ریشههای امید در وجودشان خشکیده است.
با مسموم شدن دختران خوابگاه دانشگاه کابل، اکنون همان آخرین شعلههای امید هم خاموش شده است.
در این اواخر یک تعداد بانوان که سر تا پا سیاه پوشیدهاند و تنها چشمهایشان معلوم میشود، در صحن دانشگاه موظف شدهاند تا حجاب دانشجویان را بررسی کنند و ببینند که تار مویی از کسی بیرون مانده است یا خیر. بعد با لحن تند و رفتار دیکتاتورانه، با دانشجو برخورد میکنند. برای همین، دانشگاه یک محل ترسناک شده است.