بخش اول: افغانستان در قرن چهاردهم خورشیدی؛ کسب استقلال
بخش دوم: افغانستان در قرن چهاردهم خورشیدی؛ به قدرت رسیدن امیر دهقان و بیسواد
بخش سوم
در جنگ دوم افغانستان و انگلیس (۱۸۷۸ – ۱۸۸۰)، امیر محمد یعقوبخان با جدا شدن از صف مردم، معاهده معروف «گندمک» را امضا کرد. انگلیسیها محمد یعقوبخان را در سال ۱۸۷۹ به هندوستان تبعید کردند. سردار یحیاخان، خسر امیر محمد یعقوبخان نیز از کابل به هندوستان تبعید شد. اعضای خانواده یحیاخان از ۱۸۷۹ تا ۱۹۰۱ با جیره مختصری که دولت انگلیسی در اختیارشان قرار میداد، در «دیره دون» روز میگذراندند. پس از سردار یحیاخان، سردار محمد یوسفخان و سردار محمد آصفخان، بزرگان این خانواده بودند. نادرخان در سال ۱۸۸۳ در دیره دون به دنیا آمد. آنان پس از برگشت به کابل جزو درباریان بودند. اعضای خانواده نادرخان با دربار در ارتباط بودند و خواهر نادرخان، یکی از زنان شاه حبیبالله بود. این پیوند به اعتبار خاندان یحیا افزود و خلف آنان را در آینده پله به پله به سپهسالاری و شاهی افغانستان رساند. پدر و کاکای نادرخان آنقدر به شاه و دربار نزدیک بودند که آنان را «مصاحبین خاص» میگفتند.
امانالله خان در جنگ سوم افغانستان با انگلیس شانس شامل شدن برای نادرخان را داد. بعد از جنگ «میناره استقلال» را به نام او ساخت. افزون بر این، خواهران خود را برای برادران نادرخان داد و این امر سبب شهرت نادرخان در بین مردم افغانستان شد. (غبار، 1394: 35)
حاکمیت خاندان یحیا با کشته شدن حبیبالله کلکانی و روی کار آمدن نادرخان آغاز میشود. آغاز این دوره افغانستان با کشتن، زندانی کردن، استبداد و اختناق همراه بود. این وضع، تقریباً به گونه نرم و شدید تا پایان حاکمیت این خانواده بر اوضاع کشور سایه افگنده بود. اکرم عثمان در جلد اول رمان معروفش «کوچه ما» در مورد نادرخان میگوید: «همین طور روزی در فاتحه یک خویشاوند امانالله خان در مسجد پل خشتی، نادرخان هم آمد و بعد از دعا بر ارواح متوفی، از خدمات و فداکاری امانالله خان با چنان قدردانی و حقشناسی یاد کرد که عدهای از هواداران امانالله خان را به گریه انداخت. نادرخان به یاورش، سید شریف خان که پشت سرش نشسته بود، آهسته گوشزد کرد که نام تمام کسانی را که اشک میریزند، به خاطر بسپارد. فردای آن روز تمام آن عده، رفته رفته به بهانهای دستگیر میشوند و سرهایشان زیر بالشان میگردد.» (عثمان، 1392: 465)
محمد نادرخان به راه جدیدی که مختص خود و برادرانش بود، رفت. او راه امانالله خان – نوگرایی، قانون اساسی و اصلاحات بنیادی در زمینههای اجتماعی، اقتصادی، فرهنگ و معارف را نمیپسندید. برای همین، مجموع برنامهها و طرحهای امیر امانالله خان و حبیبالله کلکانی را ملغا و منسوخ اعلام کرد. فقط اینها نبود. مکاتب و مکانهایی را که در زمان امیر امانالله خان تأسیس شده بود و اکثراً به نام وی بود، به نام خودش نامگذاری کرد. به باور سید علی جاوید «اجراآت محمد نادرشاه بر تمام اصلاحات امانی خط بطلان کشید و قانون اساسی مصوب سال 1302 امانالله شاه و سایر قوانین دوران سلطنت او را ملغا ساخت و اداره محاکم را دوباره به عالمان دینی سپرد، زنان را مکلف به حجاب نمود، دایره احتساب را به غرض مراقبت از تطبیق احکام شرع دوباره تأسیس کرد و به تشکیل یک اردوی قوی همت گماشت. مکتب حربیه جدیدی در بالاحصار تعمیر نمود. اما قبایل سمت جنوبی و مشرقی و قندهار را از خدمت عسکری معاف کرد و نظام اجباری عسکری را بر سایر اقوام به زور سرنیزه تطبیق نمود. در مدت کم، اردوی قویتر از اردوی امانالله خان به وجود آورد و آن را با اسلحه عصری که بخشی از آن را از انگلستان کمک گرفته بود و بخشی دیگر را از سایر کشورها خریداری کرده بود، مجهز ساخت. نادرشاه نخست در ماه میزان سال 1309 ه.ش (سپتامبر 1930م) لویهجرگهای را که مرکب از افراد مورد نظر شاه بود، از سران قبایل و اقوام و ریشسفیدان مناطق شهری در کابل دایر نمود. این جرگه علاوه بر تأیید پادشاهی محمد نادرخان، تشکلی را مرکب از یکصد و پنج نفر از اعضای خود جهت تصویب قانون اساسی جدید تعیین نمود. تشکل مذکور که به نام «شورای ملی» نامگذاری شده بود. در ماه اکتوبر سال 1931م (میزان/مهر1310 ه.ش) قانون اساسی جدید را با عنوان «اصول اساسی دولت عالیه افغانستان»، مرکب از 110 ماده به تصویب رسانید. این قانون در واقع صلاحیتهای حکومتی را بین شاه و قشر روحانی و عالمان دینی تقسیم کرد و نسبت به قانون اساسی شاه امانالله تنگتر و مقیدتر بود.» (جاوید، 1397: 483)
وقتی نادر شاه کابل را به تصرف خود درآورد، راه دیپلماسی و گفتوگو را با حبیبالله کلکانی در پیش گرفت. با مهر کردن بر قرآن، پای او را از جبلالسراج به کابل کشاند. حکومت نادرخان برای نشان دادن حسن نیت به مردم و قلمرو نیروهای حبیبالله کلکانی، در کابل عفو عمومی اعلام کرد و با مردم کاپیسا و پروان که وابستهگان کلکانی پنداشته میشدند، راه مدارا در پیش گرفت. به این هم بسنده نکرد و در یک اقدام عجیب برای مردم این مناطق، میرزا محمد یوسفخان، سرمنشی حبیبالله کلکانی را به حکومتداری گماشت و مردم پروان و کاپیسا هم قبول کردند که از نادرشاه و حکومت او اطاعت کنند. اما نادرخان بعد از تحکیم پایههای قدرتش با پشت کردن به عهد و قسم، حبیبالله کلکانی را اول تیرباران و بعد جسد او را به دار آویزان کرد. پس از قوتگیری حکومت، نادرخان با دسیسه و تزویر، مردم کوهدامن و شمالی را به قیام واداشت و به بهانه سرکوب قیام، ستم علیه همه مردم بومی را راه انداخت. او یک لشکر از مردم احمدزایی، کروخیل، جاجی، منگل، طوطی خیل، وزیری، وردک، میدان و تگا را که تعدادشان به بیست و پنج هزار میرسید، همراه با قوای مسلح دولتی برای کشتار و تاراج شمالی سوق داد. براساس روایت میر غلام محمد غبار، وزیر داخله نادرخان (محمد گل مهمند) در این جنگ خانهها را تاراج، دیوارها و باغها را انهدام میکرد و قلعهها را میسوختاند. زندهگان را شکنجه، اهانت و تحقیر میکرد. محمد گل خان «از قیامکننده جان میخواست و از مطیع مال، انکارکننده را چوب میزد و دشنام میداد، حتا تهدید به احضار زنش در مجلس عام مینمود. در خانههایی که تلاشی میشد و اسلحه و پول به دست نمیآمد، زنان خانواده تهدید به فرو بردن سوزن در پستانشان میشد.» (همان: ۷۶)
محمد صدیق فرهنگ که در زمان حاکمیت نادرخان و برادران او زندهگی میکرده، چشمدیدها و اتفاقات آن سالها را بالای مردم غیرپشتون و به خصوص بالای مردم شمالی و رفتارهای تبعیضآمیز محمد گل مهمند علیه این مردم را در خاطرات خویش چنین آورده است:
«خاصیت بارز او [محمد گل مهمند] دو چیز بود: یکی دشمنی با تمام ملیتهای غیرپشتون در افغانستان و زبان و فرهنگ آنان و دیگری دشمنی با تمدن عصری. در قسمت اول، وی به درجهای غلو میکرد که میتوان او را بانی اول حرکت تفوقپسندی پشتونها در کشور دانست. از جمله مظاهر بسیار زننده تفوقخواهی او، یکی آن است که هنگامی که به حیث رییس تنظیمیه در ترکستان افغانی اجرای وظیفه میکرد، در حالی که در قانون اساسی هر دو زبان فارسی و پشتو به حیث زبانهای رسمی قبول شده، وی اعلان کرده بود که تنها عرایضی را میپذیرد که به زبان پشتو تحریر شده باشد. در این وقت یک هزار اوزبیک و تاجیک عریضهای به زبان فارسی به او فرستادند. وی بدون آنکه آن را مطالعه کند و یا راجع به محتوای آن هدایت بدهد، در ذیل آن به پشتو و به تعقیب یک دشنام رکیک نوشت: “…پشتو زده کله”. در کوهدامن هم محمد گل خان سعی داشت تا زمینداران و روشنفکران ملت تاجیک را به نام سقوی از بین برده و املاکشان را به مهاجرین پشتو زبان بسپارد. چون با این بیدادگریها طاقت مردم طاق شد، به یک قیام جدید دست زدند که حکومت را سخت پریشان ساخت و علاوه بر اعزام قوای نظامی به آن سمت، قبایل سمت جنوبی را برای سرکوب مجدد مردم کوهدامن دعوت کرد و به ایشان دست آزاد داد تا مردان کوهدامن را قتل نموده و زنان و اموالشان را غارت کنند. به اثر این دعوت، هزاران تن از قبایل جاجی، احمدزی، منگل و غیره به سوی کوهدامن سرازیر شدند. اهالی که از پیش خلع سلاح شده بودند، تا توانستند در برابر این تهاجم مقاومت کردند؛ اما عاقبت مغلوب شدند. قبایلیان پس از قتل عام مردان کوهدامن، هزاران زن و دختر را با اموالشان با خود به جنوبی بردند و به این طریق صحنه هجوم عبدالرحمان خان را بر هزارهجات یکبار دیگر تکرار کردند.» (فرهنگ، 1394: 98، 99)
دوره حاکمیت خاندان یحیا ضمن اینکه دوران استبداد، نفاق و شکنجه است، دوره جنگ با زبان فارسی و هویت اصلی مردم فارسی زبان کشور نیز است. یک روش مبارزه علیه زبان فارسی در این مدت، جعل تاریخ بوده است. برتریطلبان استدلال میکردند که فارسی افغانستان با فارسی ایران هیچ وجه مشترک ندارد. از آن زمان، تصمیم بر این میشود که به جای فارسی «دری» بگویند. افزون بر این، واژه «پشتون» را متعلق به منطقه تاریخی «باختر» معرفی کردند و تبلیغ کردند که تمام زبانهای آسیای مرکزی از خانواده زبان پشتو است. شرمآورتر از آن، اینکه اوستا – کتاب مقدس زرشتیها را به حیث شاهکار ادبیات پشتو معرفی کردند. در سال ۱۳۱۸، قاسم رشتیا به دستور سردار نعیم مقالهای تحت عنوان «تأثیرات پشتو بر فارسی» نوشت. در آن مقاله، زبان پشتو را زبان ملی همه مردم افغانستان و زبان فارسی را زبان بخش کوچک افغانستان و بدتر از آن دشمن زبان فارسی معرفی میکند. او در مقالهاش میگوید: «…سلطان محمود غزنوی … تحت تأثیر ترقیات ادبی که نصیب فارسی شده بود، به زعم اینکه زبان ملی را ترقی میدهد، زبان عربی را از بین برداشت و زبان فارسی را به جای آن رسمیت و اهمیت بخشید. ای کاش شاهنشاه موصوف نقطه نظر ملی را عمیقتر در نظر گرفته، این حیثیت را به زبان پشتو که اصلاً مستحق این حیثیت بود، میبخشید.» (آهنگ، ۲۴۶، ۲۶۵)
سید عسکر موسوی، پژوهشگر مطرح کشور چپاول کابل و کشتار مردم شمالی را دوران نخستین طالبان افغانستان میداند. به نظر او طالبان بار نخست با نادرخان آمده بودند. او در مصاحبهای در مورد طالبان گفته بود:
«نه، طالبانی به خودی خود وجود ندارد، ما یک بستری را به وجود آوردهایم که طالب تولید میکند. طالب دفعه اول نیست که به کشور ما آمده است. با نادرخان هم همین طالبها آمده بودند. این طالبها همیشه خواهند بود. چرا؟ ما فرض کنیم سمارق در هر جایی رشد نمیکند، در یک جای مرطوب و نمناک و تاریک میروید. اینها سمارقهای تاریخاند.» (موسوی، 1392: 20، 21)
منبعها
- آهنگ، آصف (۱۳۹۹)، تاریخ افغانستان: یادداشتها و برداشتها، کابل، نشر واژه.
- جاوید، سید محمد علی (1397)، افغانستان در گذر زمان، جلد چهارم، کابل، نشر نگار.
- فرهنگ، میر محمد صدیق (1394)، خاطرات، کابل، انتشارات تیسا.
- عثمان، اکرم (۱۳۹۲)، کوچه ما، جلد اول، تهران، انتشارات عرفان.
- غبار، میر غلام محمد (۱۳۹۴)، افغانستان در مسیر تاریخ، جلد دوم، کابل، انتشارات سرور سعادت.
- موسوی، سید عسکر (1392)، جلوههای جنگ و صلح در جامعهشناسی افغانستان، فصلنامه باختران، شماره اول، صص 6-21، کابل، مطبعه افغان مارک.