تار زلفم را آب برد
ای یار! در کنار رود دیدهبانی کن
اگر میخواهی مرا ببینی، کنار چشمه بیا
من کوزه را آهستهآهسته با دستم پر میکنم
اشاره: تعلیقی تماشایی خانه محبوبم در آفتاب برآمد است
صبحگاهان شعاع آفتاب سلامش را میرساند
سخت بیماری، خدا شفایت دهد
نزدت آمده نمیتوانم، در خانه برایت دعا میکنم
اشاره: اشاره به محدودیتهای سنتی
در خانه بالا ناله و فریاد است
یا رنجوراناند یا عاشقی از وطن میرود
ای مهتاب زود بر آسمان شو
یارم در کوههای بلند در سفر است
اشاره: تجربه صادقانهای از زندگی روستایی
محبوبم آیا زمانی خواهد رسید
که تفنگ را بگیریم و دست به دست به سنگر برویم
اشاره: این لندی را میتوان تفسیر کرد
به سنگر دشمن دوکس میپرند
عاشق یا آنکه به نامش دختری نشسته باشد
اشاره: همان ایجاز تفسیرپذیر
آشنای من سرش را در راه وطن باخت
با تارهای زلفم کفنش را میدوزم
با زخمهای بیشمار و غرق در خون برگرد
تا آنگاه که زخم هایت را میبندم بوسه هم نثارت کنم
اشاره: ستایش دلاوری
گل که میکاشتم یارم کنارم نشسته بود
حالا که گلها شکفتند یارم در خاک خوابیده است
مرا با گل گلاب زدی
قربان دستت، دشمنان مرا دیدند
اشاره: این لندی میتواند به رنج بردن دشمن از حسادت توجه معشوق تعبیر شود و یا پنهان کاری ناشی از ترس از طرف عاشق.
خدا یا مرا گل بیابان بساز
تا از نسیمی که از سوی یار میآید بلرزم
فردا بارهای کوچی بسته خواهند شد
گلهای دشت، باز دامن ترا بو میکنند
از همه مهمتر این که لندیها میتوانند درباره فرهنگ پشتونها و دغدغههای انسان در آن چارچوب فرهنگی معلومات زیادی بهدست دهند. شاید بهترین چشمانداز آشنایی با روحیات مردمان پشتون، لندی باشد، زیرا تنها ادبیات است که روح راستین ملتها را در شیشههای زلالش به بر میکشد و اصالت آن را نسلبهنسل و به دور از دستکاریهای تاریخ رسمی حفظ میکند. من با خواندن بخشی از لندیهای پشتونها به این نتیجه رسیدم که خشونتی که امروز در جنوب حکم فرما شده است، پدیدهای است وارداتی و تحمیلی و مردمان پشتون را دارای روحی لطیف، زیباپسند و انعطافپذیر یافتم. بدون شک این لندیها، گاهی به تبع گرایشهای حماسی اندکی خشن میشوند، اما باید یاد کنم که ادبیات حماسی جهان سرشار از خونریزی و ستایش مرگ و جنگ و دلاوری است. من به این باورم که مردمان نوار مرزی جنوب، قربانیان جنگی شدهاند که در آن نه خود آنها که امریکاییان و کشورهای عربی و حکومت پاکستان بیش از شصت هزار مدرسه را در آنجا تاسیس کردند تا دیواری آهنین در برابر تهاجم اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی ایجاد کنند. در نتیجه، این مردم در اثر فقر گسترده ناشی از بیمسوولیتیهای حکومت پاکستان، در کام ارتجاع و واپسگرایی افتادند. و جامعه فیودالی و خانخانی که باید به سامانههای مدرن گذار میکرد، در اثر غفلت عمدی حکومت پاکستان، تحت اشغال شبکههای تروریستی در آمد و این شبکهها سالهای سال در آنجا ماندند و ریشههای شومشان را در غیاب حکومت و نظام سیاسی و جامعه مدنی گسترش دادند.
من به این باورم که ادبیات، نقطه اتصال فرهنگها و مردمهاست. ما با همه ناباوریها و کدورتهای بیپایه، هنوز میتوانیم از جلوههای زیبای فرهنگهای هم لذت ببریم و در ارتقای سطح کیفی فرهنگهای هم از سویههای سازنده فرهنگهایمان استفاده کنیم. ما همانگونه که از شعر جهان بهره میبریم، از لندی نیز میتوانیم برای رشد ظرفیتهایی در شعر معاصرمان بهرهمند شویم. پشتونها نیز از ادبیات فارسی بهرهها بردهاند و این زیباترین و سازندهترین نوع تعامل انسانی و زیست با همی است. من هر چی میاندیشم برای این همه دوری و ادبیات نفرتی که در برابر هم، گویندگان زبانهای گوناگون افغانستان بهکار میبرند، دلیل قناعتبخشی نمییابم. من همواره منتقد گرایشهای نفیگرایانهای که از جانب بخشی از پشتونها یا تاجیکها و سایر اقوام سرزده است بودهام و همواره این موضعم را نیز حفظ خواهم کرد. نفرت و هراس محصول ناآشناییها و زیادهطلبیها است. ما میتوانیم بهجای تکیه بر تقابل و تضاد خرده فرهنگهای افغانستان، از هم سویی و تعامل آنها لذت و بهره ببریم. ما هرگاه به شاعران بزرگ زبانهایمان بنگریم همه از عشق، آزادگی، همدلی و تساهل سخن میگویند، حتا در همین لندیها همه این رزشها را میتوانیم بیابیم. پس به قول شاعر ما: از هر چی میرود، سخن عشق خوشتر است.