«طالبان خوب» و «طالبان بد»
در محافل سياسی و نظامی پاکستان اصطلاحات «طالبان بد» و «طالبان خوب» مروجاند. طالبان خوب، طالبانیاند که در افغانستان جنگ میکنند و طالبان بد آنهاییاند که بر اهداف پاکستانی حملهور میشوند. «طالبان خوب» با مقامات نظامي پاکستان ارتباط نزديک و منظم دارند و رهبران آنها در مراکز نظامي اين کشور زندگی میکنند. با وجود تقاضاهای مکرر امريکا اردوی پاکستان بالای شبکه حقانی که از جمله طالبان خوب شمرده میشود، فشار وارد نمیکند.
«دو جنرال ارشد امریکایی – جان الن و ولیام مکروین- میگویند که تردید دارند پاکستان به این زودیها پناهگاههای شورشیان در خاک خودرا از بین ببرد.» (بیبیسی)
«طالبانو جنګ ګټلي. پاکستانيان بايد له هغوي نه بخښنه وغواړي چې له امريکا سره يې مرسته کړې او له طالبانو سره مرسته وکړي چې د پاکستان ګټې يې خوندي کړي دي». (د پاکستان پخواني لوي درستيز جنرال اسلم بيګ)
عوامل بیاعتمادی بين افغانستان و پاکستان پابرجااند و تجارب نشان میدهند که دولت پاکستان با هيچکسی صداقت ندارد و به هيچکسی چهره واقعی خودرا نشان نمیدهد، حتا به مردم خود پاکستان. بنابراين دلايلی وجود ندارند که به حرفها و تعهدات پاکستان اعتماد کرد.
برادران! مثل ديروز يکبار ديگر ديوار ريگی اعتماد ساختند که فروپاشی آن از همان لحظههای اولی از جمله با فیر توپها و راکتهای پاکستان به سوی افغانستان آغاز گرديد.
پاکستان در برابر هند سخت احساس حقارت میکند و با کشتهشدن اسامه بنلادن توسط امريکاییها در پاکستان احساس حقارت پاکستان دو چندان گرديده است. پاکستان میخواهد قدرت خودرا به نمايش بگذارد و اين کار را جز در برابر افغانستان در برابر ديگران کرده نمیتواند.
الترناتيف چه است؟
در افغانستان برای مصالحه به درجه اول عامل زمان- که باز نمیگردد- باخته شده است و در نتيجه ضعف دولت موجود فرصتهای زيادی در زمينه از دست رفتهاند. در افغانستان مصالحهای که جنگ جاری را ختم کرده و جلو جنگهای آينده را سد نمايد به مشکل قابلتصور است. مصالحه زمانی به واقعيت مبدل میشود که نه تنها جنگ جاری را متوقف سازد، بل در آينده هم امکانات و زمنيههای جنگ و جنگها را به حداقل برساند. در برنامهی مصالحهی پیشنهادی دولت افغانستان چنين تضمينی ديده نمیشود. دولت افغانستان مصالحه را گدایی میکند. گدایی، گدایی است و نتيجه آن هم گدایی.
وضعيت موجود نيز در افغانستان ادامه پيدا کرده نمیتواند. اين وضعيت بايد تغيیر يابد. اين وضعيت بايد تعويض گردد. زماني که مساله تعويض مطرح میشود بايد الترناتيفی وجود داشته باشد تا جای وضعیت کنونی را بگيرد. پس الترناتيف چه میباشد؟
الترناتيفها:
– بازگشت طالبان به قدرت؛
– ايجاد يک سيستم فدرالی؛
– دولت توانا و دموکراتیک.
پيش از وارد شدن به بحث الترناتيفها توجه خوانندگان را به يک مسله بسيار اساسی جلب میکنم و آن اينکه ما در جهانی زندگی میکنیم که حوادث و رويدادهای سياسی در اين و آن کشور بعد منطقوی وجهانی دارد و خصوصا رويدادهای سياسی که در افغانستان واقع میشوند به شکلی از اشکال تمام جهان را متاثر میسازد. پس ما نمیتوانيم تحولات سياسی افغانستان و سيستم سياسی آينده افغانستان را منحصر به افغانستان بررسی کنيم.
1 ـ بازگشت طالبان به قدرت
«اسلامي امارت د هيواد دروانې لانجې لپاره په هماغه پخواني څرګند موقف باندې ولاړ دي، او دافغانستان د مسالې حل د بهرنيو يرغلګرو عسکرو په وتلو، او د يوه واقعي شرعي او خپلواک نظام په نفاذ کې ويني» (ملا عمر)
گرچی بازگشت طالبان به قدرت کار ساده و آسان به نظر میرسد، ولی استقرار و تحکيم قدرت طالبان در افغانستان با موضعگیريهای موجود آنها تقريبا ناممکن میباشد. اکثريت مردم افغانستان خواهان بازگشت طالبان نمیباشند. بر علاوهی مخالفت و ضديت با بازگشت طالبان در داخل کشور، غرب، روسيه، هند، ايران و. ..نيز خواستار بازگشت حکومت آنها نيستند. اين کشورها و خصوصا هند ايجاد حکومت طالبان را به مثابهی پيروزي پاکستان تلقی خواهد کرد. بازگشت طالبان به قدرت بدون شک جنگ داخلی را با شدت بیشتری مشتعل خواهد کرد.
2 ـ ايجاد سيستم فدرال
اين مساله را با مطرح کردن يک سوال آغاز میکنم: آيا سيستم فدرال در شرايط دشوار کنونی افغانستان که خطوط جدایی دست بالا دارند موثر و ضرور میباشد؟
ايجاد سيستم فدرال در يک کشور صرف يک عمل سياسی نمیباشد. ايجاد سيستم فدرال نیازمند ثبات اجتماعی و اقتصاد پیشرفته نيز است که افغانستان در حالت کنونی فاقد هردو میباشد. سيستم فدرالی انديشه ملی میخواهد که در افغانستان تا هنوز چنين انديشهای شکل نگرفته است و اگر شکل هم گرفته باشد نهايت ضعيف میباشد. در شرايط کنونی ايجاد سيستم فدرال امکان عملی فعاليتها و تمايلات جداییطلبی را به وجود میآورد و همسايهها هم تلاش خواهند کرد تا اين جرقهها را به آتش مبدل کنند.
ما نهبايد مفاهيم را ايديولوژيکی کنيم- متاسفانه بعضی عناصر چنین میکنند؛ به اين معنا که فدراليزم را در هرجا و در هرحالت يک ضرورت قلمداد مینمایند. در حقيقت فدراليزم يک مفهوم ايديولوژيک نیست. همچنان نمیتوان گفت که فدراليزم در هرحالت يک سيستم منفی بوده و يک کشور را به سوی تجزيه حتمي سوق میدهد. در جهان نمونههای بسيار موفق فدراليزم از جمله در سويس، کانادا، آلمان… وجود دارند.
همچنین فدراليزم را در برابر دموکراسی و دموکراسی را در برابر فدراليزم نمیتوان قرار داد. در رابطه با ايجاد فدراليزم در افغانستان باید روی زمان، وضعيت، ضرورت و موثریت غور نمود.
در صورت ايجاد سيستم فدرال اول باید افغانستان را به واحدهای فدرال تقسيم کرد. روشن نیست که در حالت بحرانی موجود معیارها برای اين تقسيم چگونه تعیین خواهند شد و تحقق خواهند یافت و بهای آن چه خواهد بود و آيا اين تقسيم به معنای تقسيم حاکميت نهخواهد بود؟ با وجود اينهمه خطرها و ترسها تحمیل يکنوع سيستم فدرال پیشازوقت غیرمحتمل نیست. اگر غرب و امريکا جنوب و شرق افغانستان را به طالبان واگذار کنند و يا هم طالبان در همين مناطق مسلط شوند، افغانستان به خودی خود شکل فدرالی را خواهد گرفت. در اين صورت هيچ تضمينی وجود ندارد که افغانستان تجزيه نشود.
حرکت در مسیر کابوس تجزیهی تحمیلی
در زمان موجوديت شوروی گفته میشد: «شوروی تجزيه ناپذيراست»؛ «شوروی چون فولاد ناب باهم جوش خورده است»؛ «شوروی شکستناپذير است» ولی در عمل نه شوروی چون فولاد ناب باهم جوش خورده بود و نه هم شکست ناپذير بود، بعد از هفتاد سال عمر موجودیت، شوروی هم شکست خورد و هم تجزيه گرديد.
وضعيت عراق پیش چشم ما قرار دارد، کي میتواند تجزيه عراق را يک امر ناممکن تلقی کند. تقسیم نيروهای سياسي عراق بر اساس خطوط فرقهای سنی، شعيه، عرب و کرد که هریک در ساحهی معینی نفوذ دارند، خطر تجزيه آن کشور را افزايش داده است.
تاريخ يکبار نه، بلکی بارها نشان داده است، اقواميکه قرنها در مجاورت هم در صلح و همکاری زندگی میکردند، در شرایط بحرانی به دشمنان يکديگر تبديل شده و تباهی يکديگر را شعار دادهاند.
مورخين میگويند که قبايل هوتو و توتسی در حدود ششصد سال در همسايهگي و صلح باهم زندگی میکردند؛ ولی در تحت شرایط بحرانی به علت سیاستهای فرقه گرایانهی رهبران سیاسی اين دو قبيله به دشمنان يکديگر تبديل شدند و طی 100 روز در حدود 800000 فرد از قبيله توتسی کشتهشدند. ازبکها و قرقزها هم قرنها در صلح با هم زندگي میکردند ولی زماني که عنصر قوم سياسی شد، عناصر فرقهگرای قرقزستان، ازبکها را به دشمنی گرفته و طی مدت کوتاهی صدها نفر را کشته، خانههایشان را سوزانید و دهها هزار را ناگزیر از مهاجرت ساختند.
افغانستان هم در برابر تجزيه بيمه نهشده است. افغانستان تاهنوز موجوديت خود را در تماميت انعکاس میدهد و تماميت به معنای ملت نمیباشد. در افغانستان موجوديت اختلافات قومی، زبانی و مذهبی و دامن زدن اندیشهها و گرایشهای فرقهگرایانه توسط عناصر و گروههای افراطی تا سرحد روياروییهای مسلحانه، موانع جدي در برابر ملتسازی ايجاد کردهاند.
دموکراسی، یگانه راه نجات
دموکراسي با به قدرت رسيدن دموکراتها ايجاد و مستقر میگردد. دموکراسي توسط دموکرات به وجود ميآيد و دموکراتهااند که از ارزشهای دموکراسی دفاع میکنند. اگر دموکراسي از يک طرف با مشارکت هر فرد در سياست و قدرت به وجود میآيد و از طرف ديگر در دموکراسی است که مردم حق تصمیمگیری را بهدست میآورند.
تنها دموکراسی میتواند اعتماد اجتماعی را در افغانستان احيا نمايد و زمینههای بازسازی افغانستان را به سوی ترقی، پیشرفت، رفاه و عدالت مهیا سازد. تجارب دنيا نشان ميدهند که دموکراسي زمینهی ثبات دینامیک را فراهم ساخته و شرايط و امکانات بازسازی و نوسازي را بهوجود ميآورد. پیشرفت يک جامعه بدون فراهم ساختن زمینهها و امکانات برای مشارکت مردم در همهی عرصههای زندگی اجتماعی، ناممکن است؛ تنها دموکراسی است که زمینهی چنین مشارکتی را تامين میکند. در افغانستان فقط و فقط دموکراسی اين استعداد و توانایی را دارد که همهی افغانها را در تعیين سرنوشتشان و تعیين سرنوشت کشورشان شريک گرداند. چنین مشارکتی- خصوصا در عرصهی سياسی- موجبات هماهنگی میان دولت و جامعه را فراهم ساخته و گودالهای خطرناک جدایی را از میان بر میدارد.