تفکر یک امر ذهنی شجاعانه است که در بستر آزاد ذهن آدمی شکل میگیرد. تفکر با تحقیق به پختهگی و با نوشتن به تجلی میرسد. تفکر یک امر ذهنی شجاعانه از آن دلیل است که بنیادهای ذهنی قبلی را ویران میکند و بنیادهای تازهای بنا میکند. به قول مولانا:
صورتگر نقاشم، هر لحظه بتی سازم
وانگه همه بتها را در پیش تو بگدازم
…
تو ساقی خماری یا دشمن هشیاری
یا آنکه کنی ویران هر خانه که میسازم
تفکر خاصیت ویرانگری دارد؛ به این معنا که تا ویران نکند، به پیش تاخته نمیتواند. به عبارت دیگر، خاصیت پیشروندهگی تفکر، ویرانگری به بار میآورد؛ یعنی تفکر همینطور که به پیش میرود، برای اینکه بتواند ارتفاع بگیرد و به پرواز درآید، مجبور است از بناهای قبلاً ایجادکرده عبور کند و این کار ممکن نیست جز با ویران کردن آنها. تفکر هر آن چیزی را که مانع عبور آن به پهنههای وسیعتر میشود، ویران میکند. تفکر همینطور که به پیش میتازد، هر لحظه چیزی میسازد و هر لحظه هم ویرانش میکند. به گفته مولانا، تفکر هر خانهای را که ما میسازیم، ویرانش میکند.
یک ذهن بسته محافظهکار، هرگز قادر به تفکر نخواهد بود؛ زیرا تفکر تنها از انسانهای شجاع برمیآید؛ انسانهایی که با یافتن ادله تازه و قناعتبخشتر همه اندوختههای قبلی را – که با سالها تلاش به دست آورده بود – رها میکند. گذشتن از تمام دار و ندار فکری و دست یازیدن و یافتن یک فکر جدید، کاری بسیار شجاعانه است. یکی از دلایل اصلی بنیادگرایی در جامعه ما، ذهنهای ترسو و متحجری است که وحشت دارند به کرانههای فکری دیگری هم سر بزنند. بسیاری از مردم دروازههای فکریشان را از ترس اینکه مبادا دچار تحول شوند، میبندند و نمیگذارند که فکر بال بگیرد و به پرواز شود و از بالاها جهان هستی را ببیند. بسیار دیدهایم که بسیاری از ترس اینکه مبادا در اعتقاداتشان خللی وارد شود، از همصحبتی با انسانهای تحصیلکرده و آزاداندیش میپرهیزند. حتا من کسانی را میشناسم که از ترس اینکه مبادا فکرشان تغییر کند، حاضر نشدند سفری به خارج از جهان اسلام بروند.
دگماندیشی از کجا نشأت میگیرد؟ بدون شک از یک ذهن محافظهکار؛ ذهنی که حتا برای اینکه فلان کس و فلان طرز فکر یخنش را نگیرد، به خودش اجازه فکر کردن نمیدهد. از گلاویز شدن میهراسد. ذهن محافظهکار میهراسد که از خلوت آسودهگیاش به جهان پرمساله کشیده شود. محافظهکاری کار کسانی است که از پیامد چیزهای جدید میهراسند؛ به همین دلیل هم این نوع افراد همیشه تماشاچیاند و هرگز نمیتوانند پیامدی را رقم بزنند. محافظهکاران ترس از دست دادن داشتههای قبلی و یا ترس از تحولاتی دارند که چه در حال و چه در آینده نمیتوانند خودشان را در آن ببینند. به همین دلیل، تفکر یک امر شجاعانه است که تنها و تنها در بستر آزاد ذهن آدمی ظهور میکند.
تفکر آزاد، تحقیق و تلاش را در پی دارد و تحقیق اولین گامی است که برای عبور به جهان جدید گذاشته میشود. همینطور که تحقیق به پیش میرود، با داشتههای قبلی ذهن گلاویز میشود و جنگی سخت نیز به وقوع میپیوندد. به این مرحله، مرحله عبور یا استحاله نیز میتوان گفت که بسیار با سختی و درد همراه است. ذهن میدان و مشوق این جنگ است و تنها ذهنی میتواند بر اندوختههای کهنه و فرسودهاش غلبه کند که آزاد باشد. ذهنی که آزاد نباشد، در همان ابتدای کار مغلوب عقاید فرسوده و خاکآلود میراثی میشود. چشمانش کور میشود و در دام تارهای گردآلود عنکبوت سیاهی در بند میماند. روی دیگر داستان این است که فرد شجاع با نترسی تمام به پیش میراند و از فکر کردن نمیهراسد و نتیجهاش میشود صدها اثر فکری ارزشمندی که از سقراط تا حال به ما رسیده است.
برای اینکه فکر کنی، باید از هر قیدوبندی که ذهن را به چهارمیخ کشیده است، رهایی یابی و باید قلندر باشی. به قول بابا طاهر عریان:
مو آن رندُم که نومُم بیقلندر
نه خان دیرُم نه مان دیرُم نه لنگر
چو روج آیو بگردم گرد گیتی
چو شو آیو به خشتی وانهم سر
در نتیجه کسی که در بند باشد، نمیتواند گرد گیتی را بگردد و کسی که شجاع نباشد، نمیتواند از کنج آسودهگیاش به جهانی پا بگذارد که بالیشتش خشتی است.