هنر نقاشی یکی از دیرینهترین و بنیادینترین عرصه تبلور و تجلی روح و زبیانگری انسان است. از کهنترین روزگاران تا امروز، نقاشی زبان زیبای روایتی از رنجها و شادیهای آدمیزاد بوده است. هر جا که زبان و قلم از بیان پدیدهها و مفاهیم عاجز مانده، نقاشی به مدد انسان شتافته و به گرانمایهگی و فروهری، اندیشه را به تابناکی و درخشندهگی بازتاب داده است. در واقع محصول هنری بهویژه نقاشی، بازنمایی بلاواسطه هویت و شاکله فکری و عاطفی انسان است و پرداختن به آن اصلیترین برونداد بشر در حوزه ادارکها و احساسهایی است که آن را از طریق خلق اثر هنری بازتاب میدهد.
در درازنای زمان هنر همیشه مددگار انسان بوده است، بهویژه زبان بیزبانیهای انسانهایی که بنا بر وضع محدودیتها قادر به بازتاب رنج و شادیشان نیستند. هنر، زبان این بیزبانیها میشود. در واقع هنر زبانی مشترک همه زبانها و بیزبانیهای آدمیان است. هر جا که ستم و سرکوب است، خفقان و نادیده گرفتن نیز است. زبان و گفتار در رژیمهای خودکامه و توتالیتر، همیشه بسته و در قید سانسور قرار دارد. در چنین وضعیتی است که زبان هنر، به رغم تنوع بیان احساس و خرد انسانی، تنها روایتگر واقعی رنج و اندوه میشود.
سرزمین ما همواره دستخوش حذف و سرکوب زنان بوده است. برای همین زنان در این خاک به ماهیانی میمانند که در دریایی از رنج و درد شنا میکنند و یار و یاور میجویند. آنها یاوری بهتر از هنر نخواهند یافت که دست آنان را بگیرد و اندکی از خیزابهای پرتاب و شتاب این دریای آشفته و سهمگین آنها را کنار بکشد. در چنین فضایی است که هنر جدیتر میشود و مصممتر و شورانگیزتر از گذشته دست انسانها را میگیرد.
دیبا و امنا، دو بانوی بدخشانی که پس از سقوط نظم جمهوریت، بهسان سایر زنان خانهنشین شدهاند، اما زانوی غم در بغل نگرفته، بل دوات و میز نقاشی پهن کرده و دست به آفرینش و هنرگری زدهاند. در این گزارش تلاش شده است حرفها و دیدگاههای آنان در مورد هنر و بازتاب روایت هنری در فضای کنونی، به تصویر کشیده شود.
دیبا، نقاشی چیرهدست و خالق زیباییهای زنانهگی، میگوید در نقاشیهایش بیشتر حقایق جامعه را بازتاب میدهد. خشونتهایی که علیه زنان و کودکان در جامعه وجود دارد و حقتلفیهایی که صورت میگیرد، با توجه با قیود حاکم و سنتهای ناپسند جامعه بازتاب نمییابد. او آنها را به تصویر میکشد تا نمایان شود که بر مردم و جامعه چه میگذرد. از همین رو نقاشی، عشق زندهگی دیبا است و با آن جان میگیرد و بر فرحبخشی روح و تنش میافزاید؛ زیرا از دوران کودکی این هنر سحرآمیز و افسونگر را فراوان دوست داشته است. اکنون تلاش میکند عمیقتر و جدیتر کار کند. میخواهد با مدد رنگهای نقاشی، بر زیبایی و دلافروزی زندهگی واقعی بیفزاید و اندکی از رنج و غبار هستی کنونی بکاهد و نگذارد فقر جانکاه و بنیادبرافکن و وضع محدودیتها که در همه جا سایه گسترانده است، فرصت بازتاب رنج اجتماعی را نیز از زنان بگیرد.
این نقاش میافزاید که وضعیت برای همه زنان مأیوسکننده و طاقتفرسا است، بهویژه برای زنان هنرمند که دامنه و گستره فعالیتهایشان به کنج خانه محدود شده است. او میگوید براساس دستور طالبان نقاشان اجازه ندارند تصویرهای «زندهجان»ها را نقاشی کنند و خشونت علیه زنان را به تصویر بکشند؛ صرف به نقاشی مناظر و زیباییهای طبیعی چون گل و لاله باید بسنده کنند. دیبا چنین دستوری را برای خلق یک اثر هنری جدی، کشنده میداند. به گفته او، این امر دست نگارگری را میبندد، ذهن آفرینشگری را میکشد، انگیزه زایندهگی هنرمند را سرکوب میکند و از نغزینهگی و دلربایی اثر میکاهد؛ اما تأکید میورزد که هرچند فضا بسته و نگرانکننده است، ولی دست از کار هنری برنمیدارد و متعهدانه و عاشقانه به کارش ادامه میدهد.
در حالی که صدایش بغض دارد، احساساتش ترک برداشته و در فضای مملو از یأس نفس میکشد، میگوید فعلاً دستوپای زنان با زنجیر بسته شده است. به گفته او، زنان نمیتوانند مثل گذشته آزاد زندهگی کنند. با این حال، او میگوید که نباید ناامید باشند. توصیه او این است که زنان در هر حالتی باید کار کنند، حتا از کوچکترین کاری که از دستشان برمیآید دریغ نورزند و دست از آفرینش، تکاپو و رزمندهگی در پویایی و کنشگری زنانه برندارند.
دیبا از خانواده خویش ابراز خرسندی میکند و میگوید به رغم برداشتهای سنتی، حمایت آنها را همیشه داشته است و این امر مایه قوت و انرژی برای کارهای هنری او شده است. با این حال، میگوید با تسلط طالبان بر افغانستان، نسبت به گذشته مأیوس شده است: «با تسلط طالبان مایوستر شدم و مصممتر هم شدم. قبلاً نقاشی کار میکردم، ولی وقتی هوای نقاشی به سر میزد، کار میکردم. بعد از اینکه طالبان آمدند و ممانعت صورت گرفت، بیشتر علاقهمند شدم. حال که سالها و ماهها در اتاقم باشم، دوست دارم کار کنم. مصممتر شدهام. تحولات باعث تغییرات در آدمی میشود. به قول معروف شیشه هر قدر بشکند، تیزتر میشود.»
دیبا میافزاید که بعد از وضع محدودیتها از سوی طالبان، آستین همتش را نسبت به گذشته بیشتر بر زده است تا احساسات و عواطف خود را در بستر هنر به نمایش بگذارد، واقعیتهای جامعه را با زبان هنری بازگو کند و نگذارد زنان از ذهن و ضمیر حوزه جمعی دور نگهداشته شوند.
از نظر دیبا، زبان هنر، پسندیدهگی، پذیرندهگی و تأثیرپذیری عمیق در جامعه و تاریخ انسانی دارد. به عقیده او، در جایی که زبان از برندهگی و بازتاب شورش واژهها باز میماند، هنر نقش برازندهتر و مهمتر پیدا میکند. در آن زمان هنر پا پیش مینهد، در فضای خفقان و سرکوب، زبان جامعه، فرهنگ، سیاست و تاریخ میشود.
او در پاسخ به پرسشی که چه نوآوریهایی در نقاشیهایش نسبت به گذشته دیده میشود، میگوید کوچکترین کاری را که در این راستا انجام بدهد، برایش ارزشمند است و بهای معنوی فراوان دارد. وی میافزاید که قضاوت را به مخاطب و بیننده آثارش میگذارد و تصریح میکند: «دید من نسبت به نقاشی، به قول بزرگ علوی، از هنرمند کرده کسی که به هنر علاقهمند است، بیشتر لذت میبرد. اثر هنری از دید یک بیننده کاملاً متفاوت و چیزی خارقالعاده نسبت به دید آفریننده است.»
دیبا میگوید تاکنون 50 اثر هنری کار کرده است که بیشتر آنها بازتابدهنده مسایل اجتماعی، سیاسی و روزمرهگی است. او میگوید که در خموپیچ زندهگی سختیهای زیادی را پشت سر گذاشته است. رنج و اندوه از دست دادن پدر و بیمروتیهای روزگار، شانههای او را زیر بار زندهگی فراوان فشرده است و از همین رو دوست دارد نخستین و آخرین نقاش عکس پدرش باشد. این بانو که خود درد فراق پدر و سختی روزگار را دیده است، میگوید: «از وضعیت زنان زیاد رنج میبرم. هنرمندان نسبت به اقشار دیگر جامعه رنج بیشتری میبرند، با احساس عمیقتری درد میکشند و به قول کافکا، هنر برای هنرمند رنجی است که با آن خود را از گرفتار شدن در رنج دیگری نجات میدهد.»
وضعیت موجود برای دیبا سختیهای فراوانی را به بار آورده است. این بانوی نقاشی میگوید در گذشته وقتی با دوستانش روبهرو میشده، در مورد کار و برنامههایشان صحبت میکردهاند، ولی اکنون وقتی پای صحبت همدیگر مینشینند، قصه و غصهشان را رفتار امر به معروف و نهی از منکر طالبان تشکیل میدهد؛ اینکه با چه برخوردی مواجه شدهاند. میگوید: «دیروز امر به معروف ایستادم کرد و گفت فکته بسته کن، حجابته مراعات کن، چادرته پیش بکش. در جواب برایش گفتم حجاب کردم، چپن پوشیدم، فکم بسته نمیکنم. برایم گفت باز جزایته میتیم.» او میگوید در دانشگاه قضا و دادستانی خوانده است، اما اکنون تمام عشق و علاقهاش نقاشی شده است. وی تأکید میکند که نقاشی برایش عشق و زندهگی شده است.
دیبا وضعیت حاکم در بدخشان برای زنان را مأیوسکننده میخواند و میگوید که در جریان هفته گذشته برای برگزاری نمایشگاه آثارش به ریاست اطلاعات و فرهنگ طالبان مراجعه کرده است. او تصریح میکند که در این دیدار رییس اطلاعات و فرهنگ طالبان برای بدخشان به جای اینکه از سوژهها و آثارش بپرسد، برایش گفته است که حجاب را مراعات کند، چپن بپوشد، رویش را بسته کند و آثار زندهجان و نقاشیای را که بازتابدهنده خشونت علیه زنان باشد، حق ندارد به نمایش بگذارد. به گفته دیبا، این مسوول محلی طالبان برایش گفته است که صرف میتواند نقاشی یک پرنده را با اجازه رییس امر به معروف طالبان در نمایشگاه در دید عمومی قرار بدهد. او میگوید برای اینکه هنرش فراموش نشود و زنان بهگونه کامل از حضور در جامعه حذف نشوند، تن به پذیرش این خواستهها داده است. با این حال، در هنگام سخنرانی و صحبت با رسانهها، ماسک را از صورتش برداشته است.
دیبا فرجامین حرفهایش را اینگونه بیان میکند: «سوای تسلط طالبان، بستر هنر نقاشی در بدخشان خوابیده است. اندکی تلاش برای زنده نگهداشتن این هنر، صورت نگرفته است.»
امنا یوسفی، از نقاشان دیگر بدخشان، عشق و علاقه بیپایان به هنر نقاشی دارد. او میگوید: «هنر عشق است. نان نمیشود، اما شراب زندهگی است.» از نظر امنا، نقاشی بیان حسی است که توسط زبان و واژهها نمیتوان آن را بازگو کرد و تنها به کمک تصویرگری میتوان آن حس و برداشت را از جامعه به تصویر کشید.
بانو یوسفی میگوید: «نقاشی حسی است که در درون من است. چیزی را که میخواهم بیرون کنم، به زبان دیگری نمیشود. به زبان نقاشی میتوانم آن حس را به بقیه برسانم.»
این نگارگر جوان میافزاید که بهتازهگی به نقاشی رو آورده است و بیشتر سوژههایش را موضوعات و مطالبات زنان تشکیل میدهد، بهویژه بازتاب خشونت علیه زنان و محرومیت آنان از درس و تحصیل، که به گفته او، برای جامعه ویرانگر است. او تاکید میکند که هرچند از سوی ریاست امر به معروف و نهی از منکر و ریاست اطلاعات و فرهنگ طالبان در این ولایت به آنها گفته شده است که زندهجانها را به تصویر نکشند، ولی او ناامید نیست و در خلوت ذهنی خود به این موضوعات میاندیشد، برنامه میریزد و کار میکند. او تصریح میکند: «برای خودم کار میکنم. کارگاه خود را دوست دارم و به هنرم عشق میورزم.»
امنا میگوید با انجام کارهای هنری، زنان امید و انگیزه میگیرند. به گفته او، دختران زیادی با آنان در تماساند که پس از یک ناامیدی طولانی، دوباره به فکر و سودای زندهگی شدهاند و دوست دارند در عرصه هنرهای مورد علاقهشان کار کنند. او معتقد است که جامعه بدخشان، یک جامعه سنتی است و محدودیت علیه زنان همیشه وجود داشته است و این زنان هستند که با پشتکار و تلاش از دنبال کردن اهدافشان خسته نمیشوند و خود را تبارز میدهند.
بانو یوسفی از میان نقاشان معروف جهان کارهای پیکاسو را دوست دارد و میگوید تجربههای زیستی هر آدمی متفاوت است و او دوست دارد با انگیزه و الگو از سرامدان این حوزه، راه خود را برود.
این نگارگر جوان از اینکه مکتبها به روی دختران مسدود است، حسی بد دارد. تاکید میکند که محرومیت زنان و دختران از آموزش، حسی است که نمیتواند آن را با زبان بیان کند.
امنا میافزاید که هنر نقاشی در بدخشان با توجه به وضع محدودیتها، مورد توجه چندانی قرار نمیگیرد و از همین رو بیشتر کارگاههای نقاشی بسته شده است. او معتقد است که محدودیتهای بیشتری وضع میشود، اما زنان نباید پا پس بکشند. به گفته او، زنان با سختیها مبارزه کنند، نهراسند، امیدوار باشند و انگیزه داشته باشند که هر شبی سیاه را صبحی صادق خواهد بود. امنا میافزاید که وضعیت موجود به مردم عام نیز جرئت داده است که در مورد زنان حرف بزنند و تعیین تکلیف کنند، بنابراین همهروزه زنان در جامعه به با برخورد مردم عام مواجهاند. او تاکید میکند که رهگذر، چوپان، دهقان و دکاندار همه در مورد زنان گپ میزنند و این کشنده است.
امنا یوسفی میگوید که خانوادهاش همیشه پشتیبان کارهای هنری و تحصیلیاش بوده است. به باور او، در جامعهای که همه دروازهها به روی زنان بسته باشد، خانواده نخستین و آخرین پناهگاه و حامی زنان است و از این رو خوشحال است که حمایت خانوادهاش را دارد.