بخش دوم – پیرمرد و حکیم عمر خیام
از پیرمرد پرسیدم: «آیا عمر خیام از مرگ میترسید؟» پیرمرد با خنده گفت: «این پرسشت، من را به یاد همان سخن دیگرت انداخت که چون گفتم: این روزها وقتی جایی میروم، حس میکنم که سایههای تاریک و دهانگشودهای مرا دنبال میکنند؛ تو بر من خندیدی...