در این سایههای طولانی یکسالهگی، به یادهایی هستیم که در پرتو خورشید علم و دانش برامان میدرخشند. آن روز که گرههای مرگ بر درِ مرکز آموزشی کاج زده شد، میان غبار و خاک، شاهد سقوط همصنفانی شدیم که علم را در دلهای خود حک کرده بودند.
آنان که با وجود محرومیتها، با پرچم امید دنبال آرزوهای خود شدند، توسط دستهای بیرحم به خاموشی کشیده شدند. در گودال تاریکیها، جایی که زمان و مکان به یکدیگر چسبیدهاند، ما با قدمهای محکم و چشمان پر از خوابهای روشن، به نوری که از درونمان جاری است، آغوش میزنیم.
روزی شاهد آن قصه دردناکی شدیم که علم و دانش، در ویژهگیهای همصنفان ما، به اوج خود رسید. اما ما، با وجود زخمهای دردناک و زندهگیهایی که از میان رفت، به یاد آنها و آرزوهایشان هستیم. به هر بادی که میوزد، به هر پرندهای که میخواند، به هر ابری که میگرید، قصه شجاعت و پاکی آن دختران را میگوییم.
ما هر سه، به یاد آنان، حکایتهایی میسازیم که از درون غم و اندوه برآمده و به پرواز درآمدهاند. به یاد دخترانی که در میان چالشهای زندهگی، به تلاش ناپایان برای یادگیری و رسیدن به قلههای دانش پرداختند. ما به یاد این چهرهها، به راهشان ادامه میدهیم، و با قلمهای پر از انگیزه، نقاشیهایی از آرزوهای آنها روی صفحه واقعیت میکشیم.
ما نه تنها آموختیم که چهگونه با زخمها زنده بمانیم، بلکه چهگونه با هر زخم، امید را چند برابر کنیم. امروز، وقتی به آسمان نگاه میکنیم، دلهای ما با پرتوی از رویاهای آن دختران زنده میشوند. آرزوهایی که بر پرندههای خیال سوار شده و بهسوی فردای روشن پرواز میکنند.
ما، در این سفر به جستوجوی نور، به یاد همصنفانی که روزی با ما خندیدند و امروز از آسمانها به ما نگاه میکنند، قدم میزنیم. هر گام، نه تنها یادآور آن روز است، بلکه نمایانگر این است که ما با انگیزه بیپایان، به راهی که آنها برای ما نقشه کشیدهاند، ادامه میدهیم.
آرزوهای ما، همان آرزوهایی است که در قلب همصنفانمان زنده بود. و امروز، ما، سه دختر بازمانده از آن روز تاریک، با پرچمهای امید و تلاش، آن آرزوها را به واقعیت تبدیل میکنیم. در آینده، وقتی به گذشته نگاه میکنیم، خواهیم دید که آن دخترانی که به خاک سپرده شدند، در واقع در دلهای ما و در میان ستارهگان علم و دانش زندهگی کردهاند. و ما، با هر قدمی که برداشتهایم، با مشکلات مبارزه کرده و به پیروزی رسیدهایم.