سراجالدین حقانی، وزیر داخله طالبان، تا دو سال پیش یکی از خطرناکترین افراد این گروه شمرده میشد و از سوی پولیس افبیآی امریکا به جرم ارتکاب اعمال تروریستی، 10 میلیون دالر جایزه برای سرش تعیین شده بود. اکنون تلاشهایی راه افتاده است تا از او یک چهره قهرمان در فضای سیاسی «شغالیشده» افغانستان ترسیم کنند.
حقانی از پدرش مولوی جلالالدین حقانی، ریاست شبکه حقانی و ادامه نقش متناقضی که از سوی نهادهای استخباراتی ترسیم شده بود را به میراث گرفته است.
سراجالدین رهبری نیروی بیرحمی را برعهده دارد که عامل کشتار هزاران افغان میباشد و در عین حال، رابطه پیچیده و ناگسستنی با استخبارات و اردوی پاکستان دارد. نقش تازهای که برای او میتراشند نیز بدون حمایت استخباراتی ممکن نیست. او مثل پدرش به مهره مهم استخباراتی بدل شده است.
پدر سراجالدین، جلالالدین حقانی پنج سال قبل خبر مرگش به سن 79 سالهگی نشر شد. جلالالدین در مدرسه مشهور دارالعلوم حقانی، یکی از هزاران مدرسهای که در ایالت پختونخوای پاکستان از سوی استخبارات آن کشور تمویل میشود، آموزش دیده است.
جلالالدین حقانی در جنگ علیه نیروهای شوروی، ظاهراً فرمانده حزب اسلامی مولوی خالص در جنوبشرق بود، ولی او نسبت به رهبر حزبش بیشتر شهرت یافت و برای پسرانش میراث تنظیمی، قدرت و ثروت بسیار به میراث گذاشت.
حامیان حقانی، او را قویترین فرمانده جنگ علیه نیروهای شوروی میخوانند و تسخیر ولایت خوست از حکومت نجیبالله را بزرگترین پیروزیاش میدانند. منتقدان باور دارند که او از آغاز چنان با اردو و استخبارات پاکستان نزدیک بود که زمانی بعد از گلبدین حکمتیار، نازدانه اصلی استخبارات پاکستان در آن سالها، بیشترین کمک را دریافت میکرد. به باور مخالفان جلالالدین، دلیل موفقیت او در تسخیر خوست، مساعدت بیدریغ پاکستان بود. گفته میشود که جلالالدین با استفاده از کارت قومی و معامله با برخی مقامات رژیم آن وقت، خوست را تسخیر کرد و بعد از آن تجهیزات دولتی و نظامی را چون آهن کهنه به بازار عرضه کرد.
حامیان حقانی میگویند که او بعد از سقوط حکومت نجیب، بهجای شرکت در جنگ داخلی، برای آشتی و میانجیگری کوشید؛ اما مخالفانش میگویند که جلالالدین حقانی در آن جنگ سنگین، نمیتوانست نقش جدی بازی کند و بخشی از جنگجویانش در صفوف گروههای درگیر جذب شده و در جنگ نقش ادا کردند. به باور آنان، او در ظاهر میکوشید خود را مشغول میانجیگری نشان دهد، ولی در عمل به کمک پاکستانیها زمینه ظهور نیروی تازهای به نام طالب را مهیا میکرد.
ملا حقانی زیر نقاب کمک به پایان آشوب تنظیمی، در سال 1375 از گروه تازهتشکیل طالبان حمایت کرد. در آن دوران او نیروی نظامی کافی برای عمل مستقل را در اختیار نداشت. گفته میشود که پاکستان در دور اول حاکمیت طالبان نیاز چندانی به حمایت فرماندهان جهادی سابق نداشت و از اینرو، جلالالدین نیز تا حدود زیادی در حاشیه باقی ماند.
جلالالدین حقانی بعد از سقوط حاکمیت طالبان در سال 2001، دوباره به وزیرستان کوچید و زیر چتر حمایت پاکستان، کمپهای آموزشی جنگجویانش را فعال کرد. جلالالدین به دلیل روابط قومی و نفوذی که در مناطق مرزی نزدیک به وزیرستان داشت و نیز تجارب و روابطی که از دوران جنگ علیه نیروهای شوروی داشت، علیه جمهوری اسلامی و حامیان جهانیاش توانست ماشین جنگی موثری را در کنار طالبان فعال سازد. شبکه حقانی، گروه تحت رهبری خانواده حقانی که روابط بسیار نزدیک و پیچیده با استخبارات پاکستان داشت و دارد، خیلی وقتها بسیار بیرحمتر و وحشتناکتر از طالبان در عرصه جنگ ظاهر شد.
شبکه حقانی در جنگ بیستساله علیه جمهوریت، به حمایت آموزگاران و همکاران پاکستانی در مناطق مختلف کشور از جمله در کابل، مسوولیت حملات پیچیدهای را برعهده گرفته بود که در آنها غیر از کشتار هدفمند سیاستمداران، هموطنان ما به شکل گروهی و بدون تفکیک ملکی و نظامی کشته میشدند. سراجالدین حقانی در یکی از سخنرانیهایش گفته بود که در آن سالها تنها از شبکه او یک هزار و 50 تن انتحاری انجام داده بودند. از همین رقم وحشتناک انتحاریها میتوان تعداد نیروهای امنیتی افغان و افراد ملکی که از سوی این گروه کشته و زخمی شدهاند را حدس زد.
سراجالدین قبل از این صحبتها، در عمل خود را مثل پدرش قاتل مشهور معرفی کرده بود. او که پا به پای پدر بیرحمش قدم میگذارد، اکنون برای منافع سیاسی و تحت رهبری مشاوران استخباراتی خارجیاش میکوشد تا نقش تازهای برعهده بگیرد.
سراجالدین حقانی که قبلاً شبکهاش جدا از طالبان فعالیت میکرد، در سال 2016، بعد از کشته شدن ملا اخترمحمد منصور، رهبر طالبان، شبکهاش را ظاهراً در تشکیلات طالبان مدغم کرد و یکی از دو معاون رهبر تازه طالبان، ملاهبت الله آخوندزاده، تعیین شد. معاون دیگر آخوندزاده هم ملا یعقوب تعیین شد.
سراجالدین حقانی که ادعا میشود مقامات ارشد معاملهگر جمهوری اسلامی، به دلیل علایق قومی، قدرت را بهجای طالبان قندهاری به شبکه او واگذار کردند، اکنون از منزوی شدن شبکهاش ناراضی است.
او که خود را «فاتح» کابل و «خلیفه صاحب» طالبان میپندارد، در ولایت خوست طی یک سخنرانی، اخیراً امیرش ملا هبتالله را به انحصار قدرت متهم کرده است.
حقانی که گفته میشود امیرش در این اواخر درخواستهای مکرر او برای دیدار را رد کرده، در سخنرانیاش در شهر خوست گفته است: «اکنون خود را چنان برحق میپنداریم و رای و فکر خود ما چنان بر ما حاکم شده است که تهدید، هدف قرار دادن، بدنامی و انحصار نظام به مزاج ما به یک ابتکار و اساس بدل شده است.» او افزوده است که این وضعیت دیگر قابل تحمل نیست.
بعد از این صحبتهای سراجالدین حقانی، بازیگران پنهان و مخاطبان فریبخورده، او را چون پدرش پس از سالها کشتار و ترور، قهرمان میتراشند و چنان مینمایند که گویا سراجالدین نجاتدهنده و صدای مردم بیصدا و وطن درمانده است و برای منافع مردم علیه امیر مستبدش صحبت میکند.
در افغانستان این گونه بازیهای متناقض استخباراتی تازهگی ندارد. ما در دهههای اخیر از این دست چهرهها را زیاد شاهد بودهایم که به حمایت شبکههای استخباراتی پرورده و مطرح شدهاند، انسان کشته و با نفرت مردم روبهرو شدهاند و علیرغم آن، دوباره فرصت یافتهاند تا با چهره و نقش تازه به قدرت برسند و قهرمان معرفی شوند؛ اما این فریب دوام نداشته و در نهایت اینان سرنگون شده و نقاب فریب استخباراتی از چهره منفورشان دریده شده است.
سراجالدین نیز مثل سایر چهرهها از جمله پدرش، بازیگر یک سریال سیاسی است که پایان تلخ برایش خواهد داشت. در جوامعی که توانایی شکلدهی میدان و تعیین بازیگران سیاسیاش را ندارد، مردم به تماشاچی و ابزار بدل میشوند. نسل نو افغانها باید بهجای تماشای بازیهای ننگین سیاسی، انسجام یابند و خود به بازیگران فعال میدان سیاست کشور مبدل شوند. در غیر آن، جلالالدینها و سراجالدینها به میدان خواهند آمد و گروههای سیاسی و نظامی خواهند ساخت که برای منافع قشری و شخصی خود کشور را ویران خواهند کرد، مانع رشد و ارتقای جامعه خواهند شد و ملت را به مسیر قهقرا سوق خواهند داد.
در افغانستان باید اکنون این وضعیت تغییر یابد. باید حافظه تاریخی ملت خود را بیدار سازیم تا از گذشتهها درس گرفته شود و عاملان بربادی کشور قهرمان معرفی نشوند. مردم باید خاطرات و یادداشتهای تاریخی گذشته را مرور کنند و به یاد آورند که چه کسانی در بربادی کشور و کشتار وطنداران ما نقش داشتهاند. باید از خود بپرسیم که آیا با اتکا به افراد و گروههای خاینی که با کشتار و ویرانی به قدرت رسیدهاند، میتوانیم به عزت و آسایش برسیم یا خیر؟