محرومیت دختران افغانستان از ورود به دانشگاهها و ممنوعیتشان از تحصیلات عالی، به یک سال رسید. در دنیا انواع رژیمها وجود دارد، از مردمسالارانهترین تا سرکوبگرانهترین رژیمها، اما کمتر رژیمی را میتوان یافت که به مانند طالبان هراس از دانش و دشمنی با آن را به یکی از شاخصهای هویتی خود تبدیل کرده باشد. تغییر شرایط جیوپلیتیک منطقه و جهان سبب شد که راه طالبان به سوی قدرت گشوده شود و بسیاری از کشورها براندازی آن را از دستور کار خود خارج کنند و حتا شمار قابل توجهی از کشورها اولویت خود را تعامل با سلطه این گروه بدانند. با همه اینها، هیچ کشوری در جهان نیست که بتواند برای مخالفت با آموزش عالی در حق دختران توجیه قابل قبولی پیدا کند، جز شماری از پدرخواندههای این گروه.
لابیگران طالبان، بهویژه برخی از سیاستمداران پاکستانی حامی آن، در مجامع بینالمللی وکیل مدافع طالبان شده و محرومیت میلیونها دختر افغانستان از تعلیم و تحصیل را پدیدهای فرهنگی و از سنتهای بومی این کشور عنوان میکنند تا از جرم طالبان بکاهند و این جنایت را موجه جلوه دهند. پدرخوانده اصلی این گروه، مولوی فضلالرحمان، که از زمان ظهور این گروه در دهه نود میلادی حامی کشتارها و خونریزیهای آن در برابر سایر مردم افغانستان بوده است، یکی از چهرههایی است که محرومیت دختران افغانستان از آموزش را زیر عنوان آموزش دختران براساس افغانیت و اسلامیت قابل توجیه دانسته و از آن حمایت میکند. او مانند فرزندخواندههایش گرفتار تناقض و دوگانهگی رفتار است، زیرا در کشور خودش نه با آموزش دختران مخالفت کرده و نه به عملیات انتحاری هیچگاه موافقت نشان داده و نه به تطبیق شریعت به سبک طالبانی فرا خوانده است، اما در افغانستان تمام اینها را مجاز میداند. سران طالبان نیز به فرستادن دخترانشان به مکاتب پاکستانی و قطری موافقت دارند و اگر برایشان میسر شود، فرزندان خود را به کشورهای غربی نیز خواهند فرستاد، اما برای دختران مردم حق ساده درس خواندن را قایل نیستند.
بسیاری از کسانی که تحولات افغانستان را از دور زیر نظر دارند و اعمال طالبان را رصد میکنند، شماری از رفتارهای این گروه مانند سرکوب مخالفان، برپایی زندانها، محاکمههای صحرایی، سر به نیست کردن دشمنان، سرکوب اعتراضهای خیابانی و اعمال غیرقانونی دیگری از این قبیل را، هرچند تایید نمیکنند، اما آن را در منطق تحکیم قدرت یک رژیم سرکوبگر قابل درک میدانند و چنان چیزی را از آن قابل پیشبینی میدانند. آنچه بسیاری از درک آن عاجزند، مخالفت این گروه با علم و دانش است. آنان نمیدانند که باسواد شدن دختران یک کشور و تسلطشان بر شماری از تخصصهای علمی و مسلکی چه عیبی دارد که باید یک رژیم با آن به مخالفت برخیزد. هر کس میداند که دانش و تخصص سبب تقویت شهروندان و افزایش تواناییشان در عرصههای مختلف میشود و این سرانجام به قوت گرفتن آن کشور و شکوفایی آن منتهی میشود. اکثریت دولتهای جهان، بهویژه دولتهای مسوول و پاسخگو به مردم همه تلاش خود را به خرج میدهند تا بر تواناییها و بالا بردن ظرفیتهای کاری شهروندان خود بیفزایند و آنان را با انواع دانش و مهارت مجهز سازند تا در مسابقه جهانی توسعه و پیشرفت از دیگران پیشی گیرند. آنچه برای ناظران قابل درک نیست، این است که چرا یک سلطه سیاسی جلو چنین روندی را در کشور خود بگیرد و مردمش را از چنین فرصتهایی محروم کند.
در واقع یکی از انگیزههای اصلی مخالفت طالبان با آموزش دختران در سطح عالی و محروم ساختن آنان از تحصیلات دانشگاهی، هراس از قوی شدن زنان افغانستان است. این گروه میداند که تحصیلات عالی برای دختران افغانستان این فرصت را میدهد که از حقوق خود باخبر شوند، به تواناییهای خود وقوف پیدا کنند، راههای دفاع از حقوق خود را یاد بگیرند، و در صورت لزوم توانایی انسجام و سازماندهی برای مبارزه را پیدا کنند. به هر پیمانه که بر دانش و مهارت دختران افزوده شود، توانایی آنان برای احراز جایگاهشان در عرصه عمومی افزایش خواهد یافت و خواهند توانست در تحولات سیاسی و اجتماعی نقشآفرین باشند. این همان چیزی است که طالبان و هر رژیم سرکوبگری از آن بهشدت هراس دارد.
بستن دانشگاهها به روی دختران، به معنای به بند کشیدن نیمی از پیکره یک اجتماع و مساوی با فلج کردن آن است و این کار به رژیمهای سرکوبگر فرصت میدهد تا بهشکل آسانتری به کنترل شهروندان اقدام کنند. کنترل جامعه و رام کردن مردم و سلب آزادیهای آنان برای همه رژیمهای سرکوبگر یک خواسته آرمانی است و تمام راههای ممکن را برای رسیدن به آن در پیش میگیرند. برای طالبان شهروندان خوب شهروندانیاند که ضعیف، وابسته، ناتوان، ترسو، رام و زبون باشند. در غیاب شهروندان توانا و پرسشگر، بهآسانی میتوان معادن آن را به کمپنیهای خارجی فروخت، سرچشمههای عایداتی را در میان وابستهگان خود تقسیم کرد، عواید دولتی را بهشکل سلیقهای به حیفومیل گرفت، بر فساد و خویشاوندسالاری پرده کشید و همه راههای پولاندوزی غیرقانونی را به دور از چشم مردمان پیمود.
محروم کردن دختران افغانستان از تحصیلات عالی، راهی به تحکیم استبداد و خودکامهگی حاکمان است تا راه تاختوتاز آنان هموارتر شود و بازی با سرنوشت یک کشور آسانتر باشد. در واقع، محروم نگه داشتن دختران افغانستان از تحصیلات عالی، بخشی از یک استراتژی بزرگتر است که عبارت است از تحکیم پایههای یک استبداد طولانیمدت که هر چه مردم نادانتر باشند عمر درازتری پیدا خواهد کرد. سخن حکیمانه فرزانه طوس: «توانا بود هر که دانا بود» برای حاکمان سلطهجو و خودکامه به این معناست که هر چه بتوان با دانایی شهروندان مبارزه کرد با توانایی آنان مبارزه خواهد شد و راه به بند کشیدن آنان هموارتر خواهد بود.
طالبان و حامیانشان البته به چنین چیزی هیچگاه اعتراف نخواهند کرد و به جای آن به دروغها و پروپاگندای ایدیولوژیک خود متوسل خواهند شد؛ اما برای کسانی که با سرشت دیکتاتوری و خودکامهگی آشنایند، این سیاستها نیز امری آشناست و میدانند که اینگونه نظامها چه روشی برای اخته کردن مردم در پیش میگیرند و چگونه آنان را به ضعف و زبونی میکشانند. بیسواد نگه داشتن دختران یعنی ناتوان نگه داشتن مردم، بیجان ساختن جامعه و از نفس انداختن آزادی. امکان ندارد افغانستان از سیاهچاله کنونی رهایی یابد جز اینکه حقوق زنان افغانستان و بهویژه حق تعلیم و تحصیل تا بالاترین سطوح، بدون هیچ قید و شرطی برای دختران این سرزمین به رسمیت شناخته شود و هر گونه مانعی در این زمینه از سر راهشان برداشته شود.