از زمان ایجاد تمدن و دولت – ملت بر روی زمین، زمین فقط ۳۰۰ سال در آرامش نسبی بوده و متباقی در تمام ادوار در جنگ و رویارویی بهسر برده است. اصولاً در هیچ واژه مربوط به حوزه علوم انسانى، مفهوم یکسانى از جنگ وجود ندارد و از آن نیز تعریف واحدی نشده است.
ساختارها و دستهبندی جنگ
اگر جنگ را با معیارهای مختلف بخواهیم دستهبندی کنیم، به عناوین مختلف آن مواجه میشویم. بهطور مثال، جنگ براساس هدف به عادلانه و ناعادلانه، جنگ برمبنای مقیاسهای جغرافیایی به چهار دسته (محلی، منطقهای، فرامنطقهای و جهانی)، جنگ براساس اصول انضباط و تاکتیک به دو دسته (منظم و نامنظم)، جنگ براساس سطوح جغرافیایی به سه دسته (زمینی، دریایی، هوایی)، جنگ براساس قلمرو به دو دسته (داخلی و خارجی)، جنگ براساس ابزار به دو دسته (هستهای و غیرهستهای) و جنگ براساس وجودی/شناختی به دو دسته (متعارف و نامتعارف) تقسیم میشود.
در هیچ کجای تاریخ جهان و در هیچ گوشه و کناری از جهان قطع کامل جنگ را سراغ نمیتوان داشت که کشورها دست از جنگ کشیده باشند. این جنگ یا بهعنوان یک پیشنیاز جهت قدرتنمایی است و یا هم جنگی است برای پایان جنگها. این جنگها گاهی به منظور فراهم کردن منافع ملی کشورها بهکار گرفته شده است و گاهی هم برای آزادیخواهی.
حتا در متون ادیان ابراهیمی نیز جنگ از منطق والایی برخوردار بوده است. بهعنوان مثال، نبرد حضرت داوود علیهالسلام در برابر جالوت، جنگ بدر و اُحُد که با حضور پیامبر اسلام صورت گرفت و پیامبر خود نبردها را رهبری میکرد. و صفآرایی موسا کلیمالله در مقابل فرعون و لشکرکشی اسکندر ذوالقرنین در برابر یاجوج و ماجوج.
منطق جنگ در آیین و مذاهب
از آغاز تاریخ بشریت، منطق جنگ توسط هیچ جناحی، هیچ مذهبی و هیچ آیینی مردود نشده است. اساساً منطق تاریخی جنگ این بوده که وقتی تساهل، مدارا، منطق، کلام و بردباری دیگر کارساز نبود، جنگ بهعنوان آخرین گزینه روی میز باقی میماند. اما این منطق با واقعیت قرن ۲۱ یک تفاوت اساسی دارد و آنهم اینکه بعضی از کشورها جنگ را دلیل بقا و موجودیت خودشان میدانند و جنگ را بهوجود میآورند.
در جنگ صلیبی، اتحاد مقدس در اروپای زمان رنسانس، نبرد قسطنطنیه و بیزانس، جنگ کارتاژ با امپراتوری روم و قیام حسین علیه یزید، ردی از دلایلی را میتوان یافت و ریشهیابی کرد که دارای منطق بالایی بودند و ارزش و مفهوم بزرگ در دل این جنگها نهفته بود که بعدها از اهداف آن در طول تاریخ پرده برداشته شد. عالیترین نمونهاش، معضل کنونی بیتالمقدس یا اورشلیم بین دو کشور (فلسطین و اسراییل) است، زیرا یهودیان برای تصاحب این سرزمین به هر گزینهای متوسل میشوند حتا نسلکشی، و آن را برای خود جایز میشمارند.
سیر تکوین معنایی جنگ در طول تاریخ
از آغاز بنیانگذاری دولتها در حدود ۵۰۰۰ سال پیش، فعالیتهای جنگی/نظامی در بیشتر نقاط جهان به وقوع پیوسته است. هرچند منجنیق که در زمان جنرال رومی مارسلوس که توانست با آن بر یونان حمله کند نیز پیش از اختراع اسلحه در بسیاری از جنگها کارساز بود، اما اختراع اسلحه در چین قدیم و انکشاف آن در اروپای آن زمان، و ورود باروت و سرعت گرفتن روند توسعه فناوریهای نظامی باعث ایجاد جنگاوری نوین شد.
براساس منابع تاریخی، بین سالهای ۳۵۰۰ پیش از میلاد تا اواخر سده ۲۰ میلادی حدوداً ۱۴۵۰۰ جنگ رخ داده و 5.3 میلیارد نفر در اثر آنها جان خود را از دست دادهاند و فقط ۳۰۰ سال از تاریخ بشر در صلح و آرامش بهسر رفتهاست.
اما مفهوم جنگ چیست؟
بهصورت کل، کلمه جنگ لزوماً به معنای خشونت در تاریخ نیامده است. گاهی معنای جنگ صلح گفته شده، چون جنگ است که سرنوشت کشورهای در حال جنگ و بحران را جهت ثبات و اقتدار مشخص میکند.
همین گونه کشورهای پس از جنگ مثل امریکا، روسیه، اروپا، چین، جاپان، هند و ایران دقیقاً از مسیر جنگهای داخلی گذشتهاند و سپس ثبات داخلیشان را فراهم کرده و بعد از آن دست به قدرتمند شدن خود در فراتر از مرزها زدهاند. جنگ جهانی اول و دوم مسیر نهایی تصاحب قدرت برتر برای معدود کشورها را فراهم کرد. یعنی در هر دو جنگ بیشترین سود را در درجه اول امریکا و بعد از آن روسیه، انگلستان، آلمان، فرانسه، جاپان، چین و ایتالیا نصیب شدند.
جنگ در معنای وسیع سیاست و فلسفه
در اثر جنگها قدرتها فرو میریزند و به جای آن قدرتهای دیگر جاگزین میشوند. این یک قانون و یک اصل است. در جنگ و قدرت، استفاده از هیچ وسیلهای استثنا قرار داده نشده است. پرچمداران این نظریه نیکولو ماکیاولی و مونتسکیو بودهاند. ماکیاولی به این نظر بود که برای حفظ قدرت و گسترش سیطره خود بر سایر ملل باید از دروغ و فریب و نیرنگ کار گرفت. مونتسکیو هم به این باور بود که این قدرت است که قدرت را مهار میکند.
مزیت و نواقص جنگ
جنگ اول جهانی (۱۹۱۴ تا ۱۹۱۸)
قدرتهای جدیدی در این زمان سر برآوردند. جنگ اول جهانی قدرت عثمانی و آلمان که قوت ممتاز اروپا بود را به زیر كشید و انگلیس و فرانسه را بهعنوان قدرتهای نوظهور معرفی كرد. امریكا نیز از آنسوی آبهای اطلس، انتظار ابرقدرت شدن را بیصبرانه میكشید.
روسیه برای رسیدن به قدرت جهانی اورآسیا را درنوردید و نصفالنهار زمین را به سرزمین شوروی مبدل ساخت. چیزی که خواب و رویای تزار نیکولای دوم و لنین بود.
موقعیت و ارزش جنگ در جنگ دوم جهانی (۱۹۳۹ تا ۱۹۴۵)
جنگ دوم جهانی، روزهای خوب آلمان، فرانسه و انگلیس را پایان داد و امریكا و قدرت نوظهور شوروی را به صحنه آورد. امریكا و روسیه در اروپا مقابل هم شدند. از آلمان شرقی و غربی آغاز كردند و تا اروپای شرقی و غربی این جنگ را دوام و وسعت دادند و در آسیا، آفریقا و امريكای لاتین نیز چنین كردند.
ارزش جنگ برای شوروی و امریکا بهعنوان نیاز تا جایی پیش رفت که علاوه بر رویارویی سرد، گزینه جنگ نیابتی هم مورد استفاده قرار گرفت. قضیه ترکیه و کوبا در زمان جان. اف کندی و نیکیتا خروشچف به روشنی آن را بیان میکند. در آن زمان یک زیردریایی هستهای امریکا در کانال بسفر و دردانل لنگر انداخت. شوروی هم در پاسخ یک زیردریایی هستهای را به سواحل کوبا فرستاد تا سراسر منطقه کارابین را در کنترل بگیرد. امریکا سراغ خاور میانه رفت تا آن کشورها را یک به یک با خود داشته باشد. روسیه هم سراغ امریکای لاتین رفت و یک به یک کشورها را با خود همراه ساخت.
در اواخر قرن ۲۰ و اوایل قرن ۲۱ مرتبه جنگ چقدر ارتقا یافت؟
بحران جزایر كوریا، قدرت چین را برای شوروی و امریكا به نمایش گذاشت. چین میرفت تا بيداریاش را به جهان نشان دهد. جنگ پیچیده ویتنام بازهم قدرت روسیه و چین را در كامبوج خمر و لاوس نشان داد، تا حدی كه چین به یاری شوروی عضو شورای امنیت سازمان ملل متحد شد و شامل پنج قدرت اصلی گردید.
كوبا در بحران جزایر كارابین قدرتنمایی كرد و از این خلا بهعنوان فرصت سود جست و حتا به كمک حبشه در آفریقا شتافت و ساندینستهای نیكاراگوا را در کارابین کمکهای فراوان كرد.
جنگ در جنوب آسیا و فرصتهای از دست رفته افغانستان
جنگ چند روزه هند و چین، هند را وادار به قدرتمند شدن كرد، تا جایی که به سلاح هستهای دست یافت و قدرت منطقهای بیچون و چرا شد.
سه جنگ بین هند و پاكستان، پاكستان شكستخورده را مجبور كرد تا هستهای شود و به یک قدرت منطقهای مبدل گردد و بلای جان جنوب آسیا شود. بيداری پاكستان با خواب طولانی افغانها همراه بود. در اين زمان، افغانستان به بیطرفی میبالید و نازلترین سطح زندهگی را تجربه میكرد. در حالی که پاکستان و هند فصل جدیدی از رقابتهای منطقهای خود را آغاز میکردند.
جنگ در خاور میانه (ایران و عراق)
اشغال تنب بزرگ، تنب کوچک و جزیره ابوموسا از جانب ایران و شكست دستگاه دیپلماسی عراق، عراقیها و شخص صدام حسین را مجبور کرد تا برای حفظ جایگاه خود در منطقه با ایران وارد جنگ شود. اما این جنگ ایران را به ژاندارم منطقه بعد از خروج نيروهای امریکا از خليج فارس مبدل کرد.
جنگ میان اعراب و اسراییل
جنگ اسراييل و اعراب و شكست اعراب، اسراييل را به ژاندارم مديترانه تبدیل کرد و اين كشور را اتمی ساخت.
جنگ ميان تركيه و قبرس، تركيه را به يک قدرت اسلامی تبديل كرد تا خيال خلافت را در سر داشته باشد.
جنگهای شش روزه، جنگهای سی روزه و بیست و نه روزه، حملات همزمان مصر و سوریه بر خاک اسراییل و غلبه آنان بر رژیم اسراییل، شکست اسراییل از سوی گروههای اسلامی شیعه و سنی به اعراب نشان داد که باید از این مخمصه بیرون شوند.
جنگ در اقیانوسیه (اندونیزیا و آسترالیا)
جنگ كوچک پارتیزانی اندونیزیا و آسترالیا كه درگیری بزرگ نداشت، آزادی جزایر تیمور شرقی را سبب شد كه سرانجام اندونیزیا را به زانو درآورد.
شبیهسازی جنگ ویتنام در سایر نقاط جهان
جنگ افغانستان برای شوروی سنگین تمام شد و آغاز یک پایان را برایش رقم زد. اما همین جنگ سرد پایان اتحاد شوروی و شروع روسیه جدید را رقم زد و امریكا دچار توهم تکقطبی بودن جهان شد. امریکا ده سال بعد متوجه شد که تازه شروع داستان است.
حملات امریکا بر یوگوسلاویا و بحران آبخازیا، گرجستان، قرهباغ و کریمه و تجزیه یوگوسلاویا به ده کشور، سرانجام سازمان بریكس را بهوجود آورد كه مانع بزرگی در برابر عظمتطلبیهای غرب شد. این اقدام در نوع خود آغازگر دنیای چند قطبی بود که در ۲۰۱۱ تازه شروع شده بود.
آیا جنگ در شرق آسیا و قفقاز منطق داشت؟
با قدرتمند شدن چین، هانگكانگ بعد از ١٠٠ سال از انگليس پس گرفته شد و بر ابرقدرت بودن چین مُهر تایید گذاشت. جنگ اوكراین به روسها فرصت داد تا كریمه را پس بگيرند و به گفته پوتین، كريمه به خانهاش بازگشت.
جنگ آذربایجان و ارمنستان موقف روسیه، ایران و ترکیه را منحيث قدرتهای بزرگ و متوسط محكمتر كرد.
جنگ در ظاهر چه پیامی برای انسانها دارد؟
ظاهراً جنگها خانهبراندازند. ما از همه بهتر میدانیم كه معنای جنگ چیست. جنگ همانقدر كه بد است، برعکس با مدیریت درست و استفاده از فرصتها، زمینههای رشد اقتصادی را به بار میآورد. ایران، كوریای شمالی، اسراییل، ویتنام، مصر، هند، پاكستان و از همه مهمتر جاپان و آلمانِ بعد از جنگ میتوانند الگوهای بارز رشدِ پس از جنگ باشند.
اما افغانستان چقدر آمادهگی و ظرفیت جنگ را دارد؟
مردم این دیار آرزوی ظهور رستم داستان، رابین هود و یا هم آرزوی ظهور امام زمان را در سر دارند. اما به قول معروف، از ماهیان کوچکِ این جویبار هرگز نهنگ زاده نخواهد شد. چهرههایی که از دنیای بیرون دستور جنگ میدهند و حماسه میخوانند، در حقیقت پوزخندی است به خود و تحقیری است به مردم.
چشمانداز جنگ در آینده پیش رو
به باور نگارنده، جنگ بهعنوان دومین معضل (از میان ده معضل) که جوامع بشری را تا پنجاه سال آینده تهدید میکنند، معرفی شده است. در سال ۱۸۳۲ میلادی جنرال کارل فون کلاوزویتس، فرمانده و نظریهپرداز نظامی آلمانی، در رسالهای بهنام «درباب جنگ» چنین تعریفی از جنگ ارایه داد: «جنگ عمل مبتنی بر زور است تا دشمنان را مجبور به انجام خواستهمان کنیم.»
هرچند برخی از پژوهشگران، جنگ را غیرقابل اجتناب و جزء جداییناپذیر فرهنگ و عادات انسانی میدانند، اما دیگران بر این باورند که جنگ تنها در شرایط اجتماعی، فرهنگی و یا زیستمحیطی خاص گریزناپذیر است.
به فناوریها و پتانسیلهای جنگ که از دوره رنسانس تا حال با سرعت زیاد در حال رشد هستند، میتوان به شکل یک زنجیره تاریخی و مرحلهای نگاه کرد. در ابتدای این مرحله، جنگهای قبیلهای دوران پارینه سنگی قرار دارد. در آن جنگها، سلاح غالباً سنگ و چماق بود و در نتیجه، تلفات جانی کمی بهدنبال داشت. کمی بعدتر در مرحله جنگ صلیبی، ادوات نظامی انکشافیافتهتر شدند. اما در سوی دیگر این زنجیره، جنگ هستهای قرار دارد؛ جنگی که میتواند انقراض نسل بشر را به همراه داشته باشد. هنوز هم تعداد زیادی از انسانها به این باور هستند که احتمال جنگ سوم جهانی با توجه به مسیری که قدرتها برای جهان ترسیم کردهاند، دور از واقعیت نیست و ممکن است هر آن، جهان وارد جنگی شود که این بار توقف آن از کنترل آنانی که آغازگرش خواهند بود خارج شود.