هنوز چند روزی از بستن تلویزیون نور نگذشته بود که طالبان به سراغ تلویزیون تمدن رفته و فعالیت آن را ممنوع کردند. جلوگیری از فعالیت رسانهها، هر رسانه و با هر رویکردی که باشد، خلاف ارزشهای مربوط به آزادی بیان، آزادی اطلاعرسانی و آزادیهای شهروندی است. بستن هر رسانه کوچک یا بزرگ، دیداری یا شنیداری، ولایتی یا کشوری، از این حیث که نقض این آزادیهاست، عملی خطرناک است و جامعه را به سوی استبداد بیشتر، خفقان افزونتر و سرکوب سازمانیافتهتر میراند. رویکرد طالبان از آغاز رویکارآمدن این گروه در افغانستان، تنگ کردن هر چه بیشتر کار برای نهادهای خبرنگاری و محدود کردن هر چه افزونتر فضا بر آزادی بیان بوده است. این گروه بهشکل سیستماتیک گلوگاه آزادی بیان را زیر فشار گرفته و تا از صدا افتادن و از پا درآمدن کامل این پدیده از پا نخواهد نشست.
بستن تلویزیونهای یادشده زوایای دیگری نیز دارد که برای «آموختن از گذشت روزگار» و عبرت گرفتن از خطاهای گذشته، اهمیت ویژه پیدا میکند، تا اگر نه به این زودی، دستکم در فردای پس از طالبان، به کار آید و از تکرار خطاهای کمرشکن گذشته خودداری شود. در دوران جمهوریت که نوعی از دموکراسی نیمبند در کشور شکل گرفته بود و خفقان و سرکوب رسانهای به حداقل رسیده بود و زمینه برای فعالیتهای خبرنگاری بهشکل وسیعی هموار بود، توقع میرفت که همه رسانهها و نهادهای خبرنگاری، حداقل برای ادامه حیات خود و برای حرمت نهادن به فلسفه وجودی خویشتن، پاسدار این ارزشها بمانند و برای نهادینه شدن آنها در سطح جامعه تلاش به خرج دهند. با دریغ، شماری از رسانهها به دلیل گرایشهای ایدیولوژیک یا دنبالهروی از سیاست حامیان مالیشان که مخالف دموکراسی بودند، بر سر شاخه دموکراسی اره به دست نشسته و به بریدن آن کمر بسته بودند و گویا رسالتی بزرگتر از ناکام ساختن این پدیده برای خود نمیشناختند.
تناقض در کار گروههای بنیادگرا و جریانهای ایدیولوژیک، تاریخچهای طولانی دارد و آن را میتوان در کارنامه بسیاری از آنها دید، از حزب توده ایران که همپیمان ولایت فقیه شد تا رقبای لیبرال آن را از عرصه سیاست حذف کند تا اخوان المسلمین مصر پس از سقوط رژیم شاهی که به نظام افسران آزاد دست دوستی داد تا احزاب سکولار را از میان بردارد. این جریانها نمیاندیشند که هر گاه آزادی از میان رفت و حقوق شهروندی پایمال شد و کنوانسیونهای بینالمللی برای حفظ آزادیهای اساسی مردم نادیده گرفته شد، این آتش دامن خود آنها را نیز خواهد گرفت و در برابر نظام استبدادی خلع سلاحشان خواهد کرد. هنگامی که آزادی از یک بخش جامعه دریغ میشود، ضمانتی نیست که برای بخشی دیگر ادامه بیابد. سامانه استبداد و سرکوب همیشه ویرانگر و مرگبار است و هنگامی که این سامانه به کار میافتد و قوت میگیرد، حتا نزدیکترین همپیمانان دستگاه سرکوب را نیز به کام خود فرو میکشد و به وجودشان خاتمه میدهد.
این تناقضی مضحک و در عین حال مرگبار است که رسانه بهعنوان مهمترین ابزار آزادی بیان و بهمثابه رکن چهارم دموکراسی، خود به دشمن ارزشهای معطوف به آزادی بیان و آزادیهای اساسی شهروندان تبدیل شود و برانداختن دموکراسی را وجهه همت خود قرار دهد. چنین رویکرد خام و عاقبتنیندیشانهای از یک سو نمکنشناسانه و غیراخلاقی است، زیرا سوءاستفاده از آزادی بیان برای دشمنی با آزادی بیان و بهره بردن از دموکراسی برای نابودی دموکراسی است، و از دیگر سو غیرعقلانی است، زیرا در پایان به نابودی خود این نهادها میانجامد؛ یعنی کندن گور خویشتن به دست خود. این درسی است که باید از کارنامه شماری از رسانههای همسو با بنیادگرایی و افراطیت مذهبی فراگرفت و از تکرار آن در آینده جلوگیری کرد.
ممکن است که شماری از این رسانهها خود را از همسویی با حاکمان کنونی تبرئه کنند و دستکم مدعی شوند که بخشی از سامانه تبلیغاتی طالبان نبودهاند، اما در دوران جمهوریت مشخص بود که بخشی از رسانهها در کلیت چارچوب گفتمانی خود در خط طالبان حرکت میکردند و شماری از صاحبنظران آنان را بنگاههای طالبانیسم نرم میشناختند. ایندست از رسانهها مسمومسازی اذهان عمومی را نسبت به وضعیتی که وجود داشت بخشی از ماموریت خود میدانستند و تا جایی که میتوانستند در پی بیباور کردن مردم به دموکراسی، آزادی بیان، حقوق بشر و ارزشهای مشابه بودند. آنان با وارداتی خواندن این ارزشها و نسبت دادن آنها به منظومه ارزشی غرب، مردم را پیوسته میهراساندند که هویت دینی و ملیشان به خطر افتاده و گویا افغانستان در مسیر غربی شدن قرار گرفته است. این در حالی بود که صدای نهادهای بنیادگرا در همان زمان قویتر از سایر صداها بود و نفوذ فراکسیونهای مختلف بنیادگرا در پارلمان، در ادارات دولتی، در نهادهای آموزشی و حتا در عرصه رسانهای بسیار گسترده بود و میتوانستند نوعی از سرکوب را در برابر دگراندیشان به کار ببندند.
سقوط نظام جمهوری تنها در میدان جنگ اتفاق نیفتاد، بلکه از سالها قبل از آن آغاز یافت، از هنگامی که رسانهها و بنگاههای تبلیغاتی مخالف دموکراسی موفق شدند در اتحادی نانوشته با طالبان در یک سنگر با این گروه قرار گرفته و مانع پا گرفتن ارزشهای نوین در جامعه شوند. اگر نقش پروپاگندای رسانههای ضد دموکراسی در تقویت طالبان و ترویج گفتمان طالبانی بررسی شود، آشکار خواهد شد که ایندست از رسانهها، هر کدام به درجاتی، جنگی را به پیش میبرد که بخش نظامیاش را طالبان و داعش برعهده داشتند و بخش تبلیغاتیاش را دستگاههای تبلیغاتی، آموزشی و اطلاعرسانی.
درسی که همه طرفها میتوانند از فاجعه افغانستان فرابگیرند، این است که ارزشهایی مانند آزادی بیان، دموکراسی و حقوق بشر هیچ جایگزینی ندارد. این ارزشها از آن رو انسانیترین ارزشهای ممکن است که زمینه را حتا برای مخالفان خود فراهم میکند تا حرف خود را بزنند و موضع خود را ابراز کنند. تنها با پاسداری از این ارزشهاست که فرصت برای همه گروهها و همه سلیقهها فراهم میشود و جامعه به همزیستی مسالمتآمیز میرسد. تنها در سایه دموکراسی واقعی است که زمینه برای دگرپذیری مساعد میشود و یک سرزمین به همه ساکنانش تعلق پیدا خواهد کرد. نظامهای تمامیتخواه و ایدیولوژیهای انحصارگرا که پایه کارشان بر تقسیم شهروندان به خودی و بیگانه است، دایره خودی را چنان تنگ میگردانند که حتا همپیمانان دیروزشان را نیز از این دایره خارج میکنند و اگر ضرورتی احساس کنند، آنان را از دم تیغ میگذرانند. تفاوت بنیادگرایی با دموکراسی را میتوان در این سخن منسوب به ولتر، فیلسوف معروف فرانسوی، دید که گفته بود: «من با تو مخالفم، اما حاضرم جانم را بدهم تا تو حرفت را بزنی.» بنیادگرایان اما جانشان را میدهند تا مخالفانشان نتوانند حرف بزنند. آنان اگر لازم ببینند، انتحار خواهند کرد تا صدای مخالف را به خاموشی بکشانند.