یکی از میراثهای گرانبهای تمدن اسلامی که از خشکی قرائت فقیهانه از دین کاسته و طراوت اخلاقی و معنوی به آن بخشیده، میراث عارفان و صوفیان مسلمان بوده است، چه در قالب آموزههای نظری و چه بهشکل تربیت عملی. چهرههای درخشان و نامداری مانند مولانا جلالالدین بلخی، محیالدین ابن عربی، فریدالدین عطار، شمس تبریزی، سنایی غزنوی، عینالقضات همدانی، شهابالدین سهروردی و بسیاری دیگر نهتنها برای مسلمانان، بلکه برای جامعه انسانی جایگاه والایی دارند. مسلمانان با تکیه بر آموزههای این عارفان بزرگ و تفسیری که از اسلام ارایه کردند، در جهان امروز میتوانند از حیثیت و جایگاه تمدن اسلامی دفاع کنند و بدنامیهای ناشی از عملکرد طالبان، داعشیان و سایر تروریستها را از دامن اسلام بشویند، یا دستکم از میزان این بدنامی بکاهند.
در افغانستان اما تصوف و عرفان حال و روزی ندارد که امیدبخش باشد. چهرههای عرفانی اندک تحتالشعاع تصوف بازاری و عوامفریبانه قرار گرفته و این نوع از تصوف برای عدهای تبدیل به تجارت و دکانداری شده است. تصوف عامهپسند سرمایهاش را نه در دانش و معنویت، بلکه در ترویج خرافه و سرگرمیهای مضحک میبیند، بدانگونه که در حرکات هیستریک و جنونآمیز شماری از آنان در ویدیوهای موجود در فضای مجازی دیده میشود و روانپریشی و اختلالات روحی آنان را به نمایش میگذارد. چنین تصوفی نه به بهبود اخلاق و معنویت میانجامد و نه به ترویج علم و عقلانیت، بلکه بر بیماریهای فراوان این جوامع فلاکتزده و بیسروسامان میافزاید و عقبماندهگی و سرگشتهگی را چند برابر میکند.
خطرناکتر از این، گرایش برخی از جریانهای صوفیانه در افغانستان و پاکستان به خشونت است. تصوف در اساس برای این به وجود آمده است تا روح و روان آدمی را لطافت ببخشد و به تنشهای درونی و بیرونی پایان بدهد و راهی که برای این کار پیشنهاد میکند، فاصلهگیری از دنیا و مظاهر فریبنده آن است؛ زیرا ریشه منازعات و دشمنیها در دلبستهگیهای دنیوی، رقابتهای سطحی و دعواهای سخیف مادی است. از اهل تصوف توقع میرود که مظهر وارستهگی و پیراستهگی باشند و کمترین علاقه را به قدرت و ثروت نشان بدهند. اما در این منطقه بحرانزده، حتا تصوف نیز از این آفات و بلیات برکنار نمانده است. هرچند این تجربه تلخ و ناگوار در مناطقی دیگر نیز گاهی دیده شده است، چنانکه برخی از تشکلهای صوفیانه در عراق با اعضای حزب بعث متحد شدند و بعدا با داعش در یک جبهه قرار گرفتند.
در افغانستان گفته میشود که ملا هبتالله مرید «پیر باره» است؛ شاخهای از صوفیان که به خشونت تمایل بارزی دارند. این شاخه از شروع جنگها در افغانستان یکی از طرفهای درگیر در تنشها بوده است. روحیه فرقهگرایی شدید حاکم بر پیروان این گروه و تمایلی که به نفوذ در دستگاههای سیاسی و حزبی دارند، آن را برای بقیه جریانهای دینی به عنصری تنشجآفرین تبدیل کرده است. در ترورهایی که به قربانی شدن شماری از چهرههای سلفی در افغانستان انجامید، برخی از انگشتهای اتهام به سوی پیروان این گروه دراز شد. اگر این ادعاها راست باشد، با توجه به پیشینه پرتنش این گروه با سایر فرقهها و نحلههای دینی در افغانستان و پاکستان، باید نقش تصوف و انحراف این جریانها از مسیر عرفان و معنویت را به بررسی و نقد گرفت تا این آخرین سرچشمه معنویت در تمدن اسلامی به دست چنین کسانی به منبع خرافه و خشونت تبدیل نشود.