جنگ واژهای ناآشنا برای بشریت نیست، این پدیده از بدو پیدایش انسان در زمین وجود داشته و تا اکنون به پیش رفته و با گذشت زمان فقط چهره بدل کرده و به انواع مختلف تقسیم شده است. در گذر زمان جنگ مدرنتر شده و در آن به جای کمان و نیزه، از کشندهترین و پیشرفتهترین سلاحها استفاده میشود. هراکلیت، از فلاسفه پیشاسقراطی، در توصیف جنگ گفته است: «جنگ پدر همه و پادشاه همه است، بعضیها را خدا جلوه میدهد و بعضیها را انسان؛ بعضی را برده میسازد و بعضی را آزاده.» جنگ چون فرایندی تاریخی به پیش آمده و در تحولات تاریخی مدرنتر، کشندهتر، مجهزتر، ابزاریتر و خواستنیتر شده است. شاید در گذشتهها جنگ منفورتر از امروز نمینمود، ولی خواستنیتر از امروز هم نبود. در عصر کنونی که بشر میباید اختلافات را از راه گفتوگو حل کند، به جنگ میپردازد تا قوت این اختلافات بیشتر شود و جنگ خواستنیتر. واقعیت این است که نبردهای کشنده، ویرانگر و غیرانسانی به اندازه قامت تاریخ عمر دارد و اجتنابناپذیر بوده است. با این حال حداقل به نگارنده همیشه این پرسش بوده است که چرا جنگها اتفاق میافتند؟ چرا انسان اینهمه ویرانی و کشتار را به جان میخرد؟ چرا صلح برای خیلیها چون رویایی دستنیافتنی است؟ اطمینان دارم که شما نیز با این پرسشها مواجه هستید و همواره با خودتان برای دریافت پاسخ این پرسشها درگیرید.
چرا جنگ؟
ارسطو میگوید: «جنگ میکنیم تا شاید بتوانیم در صلح زندهگی کنیم.» او به جنگ غایتی قایل میشود. غایت مورد نظر ارسطو برای جنگ، همان صلح است، رسیدن به آرامش و زندهگی مسالمت آمیز. با این حال میباید هر جنگی به صلحی بینجامد و غایت جنگ رسیدن به صلح و برای صلح باشد؛ ولی تاریخ بشر در مناطق زیادی گواهی چنین امری نبوده، بلکه در خیلی موارد جنگها به صلح ختم نشده و ختم یک جنگ، آغاز جنگهای دیگر بوده است. همین روزها در حال گرامیداشت از 8 ثور، سالروز پیروزی در برابر شوروی وقت بودیم. 8 ثور در واقع ختم جنگی بود که تقریباً یک دهه علیه شوروی در افغانستان زمان بُرد، ولی تاریخ معاصر افغانستان گواه این است که پیروزی در برابر شوروی نهتنها ختم جنگ نشد که آغاز جنگهای نافرجام و ویرانگر دیگری در این کشور بود که تا هنوز ادامه دارد. شاید جنگها بر سر قدرت، از روی فزونطلبی یا هم تجاوز دیگر و مقاومت دیگر… بوده باشد، در هر حال جنگ است و ویرانی که آوارهگی و خانهبهدوشی به همراه دارد.
این مورد را از آن جهت ذکر کردم که ختم هر جنگی بهطور حتم صلح نیست و گاه ختم یک جنگ به آغاز جنگهای دیگری میانجامد. ممکن همین احتمال سبب شده باشد که ارسطو، فیلسوف معروف غرب، از کلمه «شاید» در جمله فوق استفاده کرده است. در جنگها همیشه یک علت مشترک وجود داشته و آن هم چیزی جز منافع بوده نمیتواند. این منافع میتواند سیاسی، جغرافیایی، نظامی، اقتصادی، گروهی، دینی-مذهبی یا هر مورد دیگری باشد. در هر حال در کنار عوامل زیادی که میتواند مسبب جنگ باشد، تضاد منافع و وجود منافع برجستهترین این عوامل است.
بناءً جنگها وجود دارند، چون منافع در آن وجود دارد و گاه آزادی و رهیدن از ستم. جایی که پای منافع در میان است و به دست آوردن آزادی، در دنیای مدرن هر عملی در راه رسیدن به آن قابل توجیه و مشروع پنداشته میشود. حال آنکه آن عمل جنگ باشد، ترور و وحشت باشد، اشغال و مستعمرهسازی باشد، تهاجم فرهنگی باشد و یا هر مورد دیگری که بتواند منافع و آزادی را به دست بیاورد و حفظ کند.
انسان چرا نمیتواند همیشه در صلح زندهگی کند؟
برای پاسخ به این پرسش، میباید انسان را شناخت و فطرت آن را درک کرد. با توجه به آنچه در رابطه به شناخت انسان وجود دارد، خلاصه کلام همه جستوجوگران در این امر، این بوده که انسان ناشناختهترین موجود هستی است؛ زیرا این موجود با توجه به رفتاری که دارد، هرگز پیشبینیپذیر نبوده و شناخت کامل از آن ممکن نیست. ارسطو انسان را موجودی سیاسی-اجتماعی میداند. او باورمند است که انسان آفریده شده تا در اجتماع زندهگی کند، در تعامل با دیگران باشد، حکومت کند، حکومت شود و در واقع وجود انسان در اجتماع معنا پیدا میکند. ارسطو انسان دور از اجتماع را به دد و دیو تشبیه میکند. از سویی هم، توماس هابز، از دانشمندان قرارداد اجتماعی، انسان را ذاتاً بد، قانونگریز، طغیانگر، سرکش و حتا گرگ همنوع خویش میداند. با این حال او باور دارد که موجوداتی با چنین صفاتی، نمیتوانند با آرامش در کنار یکدیگر زندهگی کنند و همواره تضاد منافع باعث میشود که زور، کمزور را بدرد. از همین رو است که او وجود دولت مطلقه را در چنین وضعی لازمی و انکارناپذیر میداند. همینگونه جان لاک، یکی دیگر از دانشمندان نظریه قرارداد اجتماعی، برداشت متفاوتتر از هابز در مورد انسان دارد. لاک اما انسان را ذاتاً خوب، صمیمی، قانونمدار و موجودی میداند که قادر است در همنوعش زندهگی مسالمتآمیز داشته باشد و در اجتماع با آرامش زندهگی کند. او علاوه بر اینکه باور به وجود دولت طی یک قرارداد اجتماعی در جامعه انسانی دارد، خلاف هابز به حکومتشوندهگان (شهروندان) حق میدهد که زعیم خویش را عزل و نصب کنند، از این رو لاک را باورمند به حکومت مشروطه نیز میدانند.
از بررسی باور این فیلسوفان در مورد انسان نتیجه گرفته میشود که نظر واحد در شناخت انسان وجود ندارد. تاریخ اما نشان میدهد که انسان خواسته یا ناخواسته، تمایل عجیبی به جنگ، ماجراجویی، فزونطلبی و سلطه دارد و این خصلتها انسان را به موجودی شرور و جنگطلب تبدیل کرده است. در عصر کنونی نیز اغلب جنگها توجیهی جز این موارد ندارد که انسانها در قالب دولتها با توجه به همین خصلتها درگیری، ویرانی و کشتار راه انداختهاند تا به مراد خویش برسند و پادشاهی و سلطنت خود را بر فراز ویرانهها و آوارها و کشتههای همنوع خود که ناشی از جنگ است، بنا کنند.