یک:
آفرینش هنری و ادبی شكلى از كار است. با این تعریف استاد زرياب بیش از این و پیش از اینکه برایم صفات دیگری داشته باشد، نويسنده پرکاری است كه پیوسته و پیگیر کار کرده و داستان نوشته و نسبت به دیگران كار بیشتر و بهتری انجام داده است؛ کاری که قابل تمجید است.
دو:
استاد زریاب را میتوان با نویسندهگان خارجی دیگری مقایسه کرد و یا شباهتهایی در کارشان یافت، اما به نظر من او نویسنده دردمند همین اجتماع و سرزمین فلکزدهای به نام افغانستان است. هیچ نویسنده دیگری درد و حال شخصیتهای او را نمیداند. هیچ نویسنده دیگری جز او «ربابه/گلنار» را با آن قوت نمیشناخته است. هیچکسی در افغانستان به روانی و درستی او در داستانش فارسی نمینویسد. زریاب را نمیتوان با کسی جز خودش و شخصیتهای داستانهایش مقایسه کرد.
سه:
کار پیوسته رهنورد زریاب در عرصه داستاننویسی برایم همیشه مورد توجه و قابل تمجید بوده است. هنرمندان و به صورت خاص نویسندهگان نیز آغاز و میانه و انجامی دارند. جایی میرسد که بالاخره مثل معدنی به پایان میرسند یا هم گسستی در کارشان پدید میآید؛ اما استاد زریاب از کسانی بود که هیچگاه به بازنشستهگی آفرینشی تن نداد. او تا زمان مرگ نوشت، آن هم با قلم، نه با کیبورد و ماشین تایپ. او به راستی از آخرینهای «اهل قلم» بود.
چهار:
رهنورد زریاب یک نویسنده تأثیرگذار است: هم بر روند داستاننویسی معاصر ما، هم بر زبان فارسی در افغانستان و هم بر زندهگی اجتماعی ما. در مورد اول، هیچکس در تاریخ ادبیات داستانی افغانستان به اندازه او داستان کوتاه ننوشته است. همو بود که داستان به شیوه نو را به خوانندهگان و داستاننویسان به نحوی دیگر معرفی کرد. در زبان هم از دانایان بود. زبان فارغ از تعقید داشت. او به درستنویسی و حق و هویت واژهها عقیده داشت. روشی را که قدما به کار بردهاند، میپسندید. وقتی پای اثرگذاری ادبی به میان میآید، بايد ديد كه وظيفه داستانهایش در این مورد چیست. یقین دارم که صرف جنبه کمی داستان مطمح نظر او نبود. او خوب میدانست که نويسنده امروز مىنويسد كه زندهگى اجتماعى و سياسى مردم را به سوى بهبود سوق بدهد، انديشه توليد كند و پا به پاى حوادث تغييرى در زندهگى مردم ايجاد کند؛ تغييرى كه مردم يا از آن بيخبر اند يا جرأت ندارند که به آن دل ببندند. با اين حال بايد ديد كه داستانهاى رهنورد زرياب در فکر و اندیشه مردم چه تغییری آورده است و بر خصلتهاى مردمى، عدالت و روابط اجتماعى، زندهگى خانوادهگى، رفتارهاى مدنى و سياسى، خشونتزدايى و جنگستیزی و ساير جنبهها و طرفهاى زندهگى چه و چهقدر اثر گذاشته است. آیا خواننده داستانش به چه پيمانه تغيير كرده است؟ آيا مخاطب (بدون اينكه با نويسنده حكيمی مواجه باشد) از داستانش نفعى برده است؟ آيا پس از خواندن داستانش، مثلاً در روشش با همسايه و کوچهگیها و شهریان، تغییری آمده است؟ به قانون احترام مىگذارد، در علم و رفاه و فضيلت پيشقدم مىشود، از خشونت و دروغ و فساد ابا مىورزد؟ وقتی میبینم که خوانندهگان داستانهای زریاب از او خشنود اند، به این معنا است که داستانهایش در جامعه جاری شده و بر مردم اثر گذاشتهاند.
پنج:
شاید حالا برای نقد داستانهای استاد زریاب با دید انتقادی وقت مناسبی نباشد. هنوز سوگ ما از رفتنش ادامه دارد. اما آثار رهنورد زریاب باید با دید انتقادی نقد و ارزیابی شود. ته و بالاها و خم و پیچهایشان برجسته شود. به نظر من به صورت کلی میتوان زندهگی آفرینش داستانی استاد زریاب را به دو مرحله پیش از «گلنار و آیینه» و پس از آن تقسیم کرد. بیشتر داستانهای کوتاه او تا «گلنار و آیینه» آرام، مسطح و هموار است، پس از این اثر نوشتههای زریاب رازناک و ناهموار و قابل تفسیر میشود. رجعت به گذشته، فلسفه هستی و نوستالژی بیشتر در آثارش جا باز میکند. البته وقتی «گلنار و آیینه» میگوییم، رهنورد زریاب پیش چشم ما میایستد. زریاب با همین اثر پیوند خورده است. او با این اثر از نگاه شکلی از داستان کوتاهنویسی به رماننویسی رو آورد. اما از نگاه مضمونآفرینی از مدار زندهگی اجتماعی، طوری که در داستانهای قبلیاش بود، فاصله گرفت. منظور از زندهگی اجتماعی در اینجا، آن دسته واقعیتها و حس و رفتارهایی است که در میان مردم وجود دارد و مردم با آنها همه روزه و بیفاصله نزدیکاند. فکر میشود که رهنورد زریاب با «گلنار و آیینه» و پس از آن به یک دنیای خاص که میتوان آمیزهای از تخیل و نوستالژی و گذشتهگرایی و فلسفه و اندیشه در مورد چیستی و کیستی انسان باشد، پناه برد. به همین خاطر نقش واقعیتهای اجتماعی در داستانهای پسین رهنورد زریاب کمرنگ است. او که از خشونت، جنگ و ویرانی بیزار است، به جای رویارویی با اینها، راهش را جدا میکند و داستانهایی که مینویسد، پیوند زیادی با دنیای پیرامونش ندارد. اگر از مقام یک منتقد سختگیر با داستانهایش روبهرو شویم، در رمانهای پسین او از بحرانهای سیاسی و اجتماعی، گرسنهگی، تباهی، جنگ، مهاجرت و ویرانی چیزی گفته نمیشود یا من برنخوردهام. «گلنار و آیینه» حولوحوش زمانی نشر میشود که کشور و به صورت خاص کابل سالهای سخت و دردناکی داشته است. او «گلنار و آیینه» را مینویسد و بار نخست در پیشاور (۱۳۸۱) چاپ میشود. به یاد دارم که این کتاب در آن سالها با حوادث آن زمان همخوانی نداشت. من یکی از کسانی بودم که فکر میکردم در زمانی که اشک و خون و ماتم واژههای روز شعر و داستان ما است، استاد زریاب چرا از شرنگشرنگ زنگ پای یک رقاصه مینویسد و صرف در آخر داستان به گونه گذرا و شتابزده از تغییر اوضاع سیاسی یاد میکند؟ آیا یک اثر داستانی میتواند جدای از زمینه و زمان و زندهگی خلق شود؟ پسان جواب این سوال را پیدا کردم. دو جواب: اول اینکه با نوشتن این داستان استاد زریاب یک فضا و زمینه تطبیقی میان کابل آبادِ چند دهه پیش و کابل ویران زمان آفرینش داستان پدید میآورد و به این ترتیب حس و حسرت خود را مینمایاند. دودیگر اینکه این داستانی است از نویسنده به خودش که بعدها عمومی شده است. هر نویسنده چنین داستانی دارد. به همین دلیل «گلنار و آیینه» داستان ملموستر است، داستانی زیبا و برخاسته از خود نویسنده برای نویسنده. کسی بخواهد یا نخواهد «گلنار و آیینه» داستان پربهایی است و توان این را دارد که با نام زریاب گره بخورد.
شش:
استاد رهنورد زریاب همچنان بر سکوی ادبیات داستانی افغانستان تکیه زده است. مرگ او در واقع آغاز شناخت او است. رهنورد زریاب در تاریخ ادبیات معاصر افغانستان جایگاه بلندی دارد. شوربختانه در افغانستان با مرگ هر نویسنده و شاعری میشود گفت که تقریباً آثارش نیز میمیرند؛ به این معنا که مردم آثارش را نمیخوانند یا کم به سراغش میروند و فراموش میشوند. در افغانستان آفرینشگران ادبی تنها اجری که میبینند، این است که جزوی از تاریخ ادبیات میشوند و زندهگینامه و آثارشان گاهی تنها به درد پژوهشگران ادبی میخورد، اما با یقین میتوان گفت که مردم آثار داستانی رهنورد زریاب را فراموش نخواهند کرد و برای نسلهای بعدی نیز کشش و جاذبه خواهد داشت. او همچنان محبوب و اثرگذار باقی خواهد ماند. ممکن نیست که از نضج و روند داستاننویسی در افغانستان سخن برود و اسم زریاب برده نشود. او رهنورد بود و رهنما. او دوست مشفق نویسندهگان جوان بود. کسانی «از زیر شنل» او بیرون آمدهاند. سبک درست و سادهنویسی او سهل ممتنع است. او ظرافتهایی را در داستان کوتاه به کار برد که قبل از او به کار نرفته بود. میخواهم این را نیز بنویسم که نویسنده در خلا و برای خلا نمینویسد. بزرگترین اجر و ثواب برای یک نویسنده، این است که آثارش خوانده شود. امیدوارم آثار رهنورد زریاب بیشتر به مردم برسد؛ حتا آثار ناتمامش در یک مجلد چاپ و نشر شود، همانگونه که «نفوس مرده» نیکلای گوگول پس از مرگش چاپ شد.