کسی که این سطور را مینویسد، سالهای دراز به آرزوی کسب فیض معنوی و دانش دینی در پای منبر ملاها نشسته و بخشی از زندهگیاش را به شنیدن حرفهای آنان اختصاص داده است.
در نوجوانی مشتاق شنیدن سخنان خطیبان در روز جمعه بودم. شنیده بودم که برای نماز جمعه هر قدر زودتر به مسجد بروی، فضیلت و ثواب بیشتری را کمایی میکنی و ارج و قرب معنوی افزونتری را به دست میآوری. من هم میکوشیدم خود را زودتر به مسجد برسانم و سخنان خطیبان را با دل و جان بشنوم. تا هنوز هم نمیدانم آیا آن بخش از زندهگیام را که در این راه صرف کردم، هدررفته و تلفشده بدانم یا فرصتی مغتنم و تجربهای مبارک تلقی کنم، از آن جهت که برخورد نزدیک با ملاها زمینه شناخت بیشتر آنان را برایم فراهم آورد و چشمانم را باز کرد تا بتوانم از روی آگاهی و بصیرت راجع به آنها داوری کنم و از زیروبالای کارهایشان آگاه شوم تا در بقیه عمر، فریب عوامفریبیهای آنان را نخورم. از آن گذشته، دیگران را نیز نسبت به نادرست بودن افکار و رفتار بسیاری از ملاها باخبر کنم.
خطبه نماز جمعه برای خطیبان تریبونی ایجاد میکند که حرفهای مهم و بنیادی را با مردم در میان بگذارند. میتوان از همایشهای بزرگ نماز جمعه برای توسعه و اصلاح جامعه استفاده کرد. مراسم روز جمعه تریبونی است هفتهگی که در هر جمعه در هر محله دایر میشود و فرصتی مهیا میکند برای پرداختن به مسایل روز و طرح استراتژیهای کوتاهمدت و درازمدت برای بهبود وضع جامعه در همه ابعاد. از سوی دیگر، جامعه افغانستان جامعهای است که دین یکی از ارکان هویت آن است. بنابراین، شعایر و مراسم دینی در این جامعه از اهمیت و جایگاه ویژهای برخوردار است و قابل حذف و نادیده گرفته شدن نیست. با وجود این، خطبههای روز جمعه با نقایص و نارساییهای چندگانهای دچار است که موجب شده کاراییاش را از دست دهد و خلاف غرض و هدفی که از بابت آن وضع شده، استفاده شود.
انتقادهای متعددی بر شیوه کار خطیبان وارد است، از جمله اینکه ملاهایی که منبرها را اشغال کردهاند، از درد و رنج مردم برکنارند و در سخنرانیهای خود از مشکلات واقعی جامعه و مردم سخن نمیزنند. سعی میورزند به حساسیتهای کاذب دامن بزنند و در خصوص نارساییها و اشتباهات کوچک واکنشهای عجیبوغریب نشان دهند، اما در برابر رنجهای اصلی جامعه و خطاهای مرگباری که از سوی اصحاب قدرت و ثروت صورت میگیرد، سکوت اختیار میکنند، گویی هیچ اتفاقی نیفتاده است. ظاهراً به جهت اینکه انسان بهصورت غریزی از خطر فرار میکند، این ملاها هم نمیخواهند عیش خود را مکدر کنند و با درافتادن با استبدادپیشهگان و قدرتمندان، خود را به درد سر بیندازند. با این حال، پرسش اصلی این است: دینی که به درد مقابله با ظلم و استبداد نخورد و نکوشد رنج و مصیبت مردم را کاهش دهد، اصلاً به درد چه کاری میخورد؟
خطبههای نماز جمعه و منبرها در اصل برای آن ساخته شدهاند که مردم را به سوی ارزشها و مفاهیم اسلامی بکشانند و آنان را گرویده زیباییها و جاذبههای اسلام بسازند؛ اما عملکرد ملاهای منبری در طول سالهای متمادی طوری بوده که نهتنها کمکی برای رسیدن به این هدف نکرده، بلکه شمار بیشتری از مردم را از دین تارانده و به راههای دیگر سوق داده است. در واقع، ملاها تریبونهای دینی را به وارونه استفاده میکنند و به جای جذب مردم، آنها را از دین دور میکنند. سالها پیش، وقتی برای اولین بار انتقاد تند و گزنده شمس تبریزی نسبت به منبریها را خواندم، احساس کردم که وی راه افراط پیموده و در انتقادش گزافهپردازی کرده است. بعدها متوجه این نکته شدم با آنکه شمس تبریزی در برخورداری از لحن زننده و گزنده شهره آفاق است، ولی گویا این بار دقیق و راست گفته و مبالغه نکرده است. شمس تبریزی گفته است: «اینها که در روزگار بر منبرها سخن میگویند و بر سر سجادهها نشستهاند، راهزنان دین محمدند.»
برخورد بیشتر ملاها با دین و آموزههای دینی، کاسبکارانه و تاجرمآبانه و براساس محاسبه سود و زیان شخصی است؛ اما زمانی که اشخاصی در مورد این رفتارشان حرف میزنند و رفتار متناقضشان را مورد انتقاد قرار میدهند، برای اینکه مشتشان باز نشود و چهره واقعیشان در نزد همه شناخته نشود، به دین پناه میبرند و میخواهند منتقدان را با حربه دشمنی با آموزههای اسلام از میدان بیرون کنند. عدهای سادهلوح و سطحینگر در جامعه هستند که شگردهای عوامفریبانه این عده از ملاها را درک نمیکنند و فریب شعارهای پوپولیستی آنان را میخورند.
بیشتر ملاهایی که تریبونهای عمومی را در اختیار دارند، نسبت به متون دینی آگاهی چندانی ندارند و از روی تخصص و آگاهی ژرف راجع به دین سخن نمیگویند. چند صباحی در مدرسهای دینی نزد ملایی گمنام یا نامدار، درس دین آموخته و احتمالاً با مسایل ابتدایی دین آشنایی یافتهاند و حالا که فرصت را مساعد یافتهاند، بهگونهای درباره دین اظهار نظر میکنند که برای مخاطب این تصور ایجاد میشود که آنها سالها و بهصورت شبانهروزی راجع به دین پژوهش و بحثوفحص کردهاند. زندهگی کردن برای مدتی کوتاه یا طولانی در فضای مدرسهای دینی، این ملاها را حق داده که دین را در انحصار خود قرار دهند و دیگران را از لب گشودن در مورد آن بازدارند. با این حال، حقیقت مطلب این است که دین را نباید در انحصار گروه و طبقهای خاص قرار داد. دین سرمایهای معنوی و متعلق به همه مردم یک جامعه است. وقتی هر یک از آحاد جامعه از کارهایی که به نام دین صورت میگیرد متأثر میشوند و هر تحولی که بر سر دین بیاید زندهگیشان را زیرورو میکند، چرا آنها حق نداشته باشند راجع به مفاهیم و ارزشهایی که با زندهگیشان ربط وثیق دارد، اظهار نظر کنند و حرف بزنند؟
غالب ملاهایی که منبرها را در تصرف خود درآوردهاند، در بهترین حالت، تحصیلات سنتی دارند و در رشتههایی که از صدها سال قبل در نصاب درسی مدارس دینی گنجانده شده است، تحصیل کردهاند. از این جهت، از تحولات ژرفی که در علوم انسانی در سدههای اخیر به میان آمده، اطلاعی ندارند و مخصوصاً از ایدههای تازهای که در باب دین و دینپژوهی در محافل علمی و اکادمیک رایج است، کمترین آگاهیای ندارند. شاید یکی از دلایلش این باشد که مخاطبان ملاها مردمان عواماند. عوام هم به علت سطح سواد و دانش پایین، بهآسانی اقناع میشوند و به همین دلیل، ملاها نیازی نمیبینند که به منظور دستیابی به نظریات جدید راجع به دینپژوهی، زحمت پژوهش و مطالعه را بر خود هموار کنند. دنیای ملاها و مخاطبانشان، دنیایی یکنواخت و نامتنوع است و با تلاوت چند آیه و ذکر چند حدیث، میتوان همه گرههای کورش را گشود و تمامی پرسشهایش را پاسخ داد.
بسیاری از ملاها به دلیل اینکه معیشتاندیشند و برخورد تاجرمآبانه با دین دارند، با ارباب قدرت و ثروت مماشات میکنند و پیوسته خود را ملزم به پیروی از خواستهای قدرتمندان و ثروتمندان میدانند. بیشتر ملاها مترصدند حرفی نزنند که به تریج قبای اصحاب زر و زور بربخورد و طبعشان را مشوش سازد. همین اکنون هزاران مسجد جامع در افغانستان وجود دارد که در آنها مراسم نماز جمعه برگزار میشود. حالا که طالب قدرت را در دست گرفته و با مشت آهنین کشور را اداره میکند، تاکنون حتا یک تن از این ملاهایی که در دوران جمهوریت به خاطر موی یا لباس فلان زن، میخواستند شهر را به آتش بکشند، جرئت نکرده در نقد عملکرد خشن و جنایتبار طالب جملهای بر زبان بیاورد. اما در عوض، مردم مستضعف و فرودست را از بابت یک اشتباه کوچک به شلاق انتقاد و سرزنش میبندند و درهای جهنم را به رویشان میگشایند. ملاها غالباً با زورمداران و زرسالاران به نرمی رفتار میکنند، ولی خشم خدا را به یاد عوامالناسی که دستشان از همهجا کوتاه است، میآورند.
با آنکه اسلام و قرآن بارها نمادهای ظلم و استبداد سیاسی را مورد انتقاد قرار داده و مسلمانان را از اطاعت از افراد مستبد و ستمگر برحذر داشته، میراث فقهی مسلمانان در مرحلهای از تاریخ به کمک استبداد شتافته و تغلب و زورگیری و مصادره اراده سیاسی مردم را وجهه دینی بخشیده است. ملاهای فعلی در افغانستان معمولاً جیرهخواران خوان فقیهان گذشتهاند و خود حرفی برای گفتن ندارند. این ملاها میبینند که پیشوایان فقهیشان برای تحکیم سلطه استبداد، توجیهاتی ارایه و برای مشروعیتبخشی به حاکمان به آموزههای دینی متوسل شدهاند؛ حاکمانی که به زور بر مردم مسلط شدهاند و از هیچ نوع اجحاف و ستمی در حق مردم دریغ نمیورزند. این ملاها ناگزیرند از گذشتهگان پیروی کنند و در راه تقویت پایههای استبداد، گام بردارند. با توجه به این نکته، نقد بنیادی و علمی میراث فقهی در راستای نقد عملکرد عقبگرایانه ملاهای متحجر و تاریکاندیش از ضروریات است. باید این آگاهی در میان آحاد جامعه تکثیر شود که سنت دینی قابل نقد و بازبینی جدی است و بدون این کار، عبور از این مرحله ناممکن است.
اکثریت ملاها به علت اینکه از سواد دینی کافی برخوردار نیستند و توانایی تشخیص سره از ناسره را ندارند و همچنین از تحولات زمانه آگاه نیستند، به عوض اینکه آگاهی دینی تبلیغ کنند، خرافهپروری میکنند و خزعبلات میبافند. درست است که این قماش ملاها در دنیای خاص خود زندهگی میکنند که هیچ نسبتی با زمانه کنونی ندارد، اما حضور فزیکیشان در دنیای جدید سبب میشود که هر آنچه را بر زبان میآورند، به سمع همه برسد و سخنانی بگویند که ممکن است از طریق فناوری جدید در اختیار همه مردم قرار گیرد و اسباب خنده و تمسخر خلایق را فراهم آورد و موجب وهن دین شود. این اتفاق بارها افتاده و قرار است در آیند هم بیفتد. مولانا راست گفته بود: «دوستی بیخرد خود دشمنی است.» تا زمانی که اسلام چنین دوستانی دارد، برای ضربه خوردن و مورد هجمه قرار گرفتن، نیازی به دشمنان توطیهاندیش و دسیسهگر ندارد.
در این برهه زمانی، جامعه افغانستان جامعهای زخمخورده، متشتت و ازهمگسیخته است و بیاعتمادی و بدبینی در آن ریشه دوانده است. از این جهت، بیش از هر زمان دیگری، به سخنان و اقداماتی نیاز دارد که لایههای مختلف جامعه را به هم پیوند دهد و از فاصلهها بکاهد. منبرهای مذهبی میتوانند در این زمینه کارهای درخور ستایشی صورت دهند. با این حال، به کرات مشاهده شده که تریبونهای مذهبی به جای وصل کردن، به فصل کردن دست یازیده و حرفهای تفرقهانداز زدهاند. ظاهراً این نهادها رسالت اصلی خود را فراموش کرده و با ورود به بازیهای سیاسی و استخباراتی، جایگاه نهادهای دینی را در افکار عمومی زیر پرسش بردهاند. واقعیت تلخ این است که دستکم بعضی از منابر مذهبی در این سرزمین به بلندگوهای بازیهای کثیف استخباراتی تبدیل شدهاند. در چنین حالتی، آیا درست است از مردم توقع داشته باشیم که از قشر ملا و روحانی متنفر نباشند و اگر فرصتی دست داد، انزجار خود را نسبت به این طبقه ابراز نکنند؟