بلای شعر در سیاست

یونس نگاه

رابطه شعر و سیاست حساس و بحث‌برانگیز است. شاعران در جامعه ما اعتبار بسیار دارند و به شعر و کلام منظوم آنان خیلی ارج گذاشته می‌شود. دلیل این جایگاه در عناصر شکل‌دهنده شعر و نقشی است که شعر در سیاست و فرهنگ ما بازی کرده‌ است. منتقدان ادبی شعر را بیان عاطفی اندیشه می‌دانند و تخیل را عنصر اصلی آن می‌خوانند. پررنگی عاطفه و تخیل در کلام شاعرانه، باعث شده است که آدم‌ها به آن تقدس قایل شوند و بگویند که شاعران الهام می‌گیرند و در سطحی فراتر از انسان‌های عادی می‌اندیشند. چنین پنداشته می‌شود که الهام با اندیشیدن تفاوت دارد و از ناخودآگاه و ته‌نشین تجارب دیرینه یا از ناکجاها و آسمان‌ها می‌آید – چیزی فروتر از وحی و بالاتر از عقل. این برداشت رایج است که در مکتب و دانشگاه، در محافل ادبی و مجالس شعری افغانستان از آن به تفصیل سخن گفته می‌شود. البته این برداشت در دنیای سیاست و ادبیات عصر ما به چالش کشیده شده و سال‌ها است که در افغانستان نیز به تاسی از تجارب محققان کشورهای دیگر کوشیده شده است پرده از رمزآلودی الهام و تقدس‌نمایی شعر برداشته شود و شاعران را از اریکه ملایی ادبی پایین کرده به مسوولیت‌های اجتماعی و سیاسی‌شان متوجه سازند. این تلاش‌ها گاه موثر افتاده و شاعران مردمی، مخالف تقدس‌گرایی و علاقه‌مند به اندیشدن، تحقیق و ارتقای آگاهی سیاسی به میدان آمده‌اند؛ اما محیط عقب‌مانده جولان‌گاه شاعران کهنه‌اندیش، فاقد آگاهی سیاسی و مجهز با مهارت‌های کلامی و ادبی مانده است. از این ‌رو شاعران مشهوری داریم که سال‌ها مثل ملاهای مدرسه در خلوت مشغول خیال‌پردازی، بازی با کلمات و دوری جستن از سیاست و اجتماع هستند و هر‌از‌گاهی آه یا ناله‌ای پر از ابهام و استعاره سر می‌دهند و پیامبرگونه به ایجاز سخن می‌گویند. کسانی در میان آنان گوشه چشم به سیاست دارند، بی‌آن‌که دیدگاه سیاسی خود را به‌روز کنند و مناسب با مقام و جایگاهی که جامعه برای‌شان قایل است، پیش‌گام شوند و مسوولانه، بعد از مطالعه و تحقیق، زبان بگشایند. آنان مثل مولوی‌هایی که حدیث و آیاتی را از بر دارند، تصور می‌کنند که تبحرشان در صنایع شعری و داشتن دیوان کافی است که جامعه‌شناس، سیاست‌مدار و رهبر نیز باشند. اما وقتی دهان می‌گشایند، آشکار می‌شود که قرن‌ها از زمانه خود دور مانده و نسخه‌های ملا هبت‌الله و ملا حسن در ادبیات و شعرند. عبدالباری جهانی یکی از این افراد است.

آقای جهانی، شاعر بسیار مشهور است و از چندین دهه به این‌ سو شعرها و نظم‌هایش در موسیقی، ادبیات و سیاست افغانستان راه یافته است. طالبان اشعار او را زمزمه می‌کنند، آوازخوانان ترانه‌هایش را می‌خوانند و تصنیف سرود ملی افغانستان در دوران جمهوریت نیز از قلم او بود. او خلاف تعدادی از شاعران مشهور که از سیاست دوری می‌جویند، در سیاست دخیل بوده است؛ اما نه به ‌شیوه شاعران مبارز و ترقی‌خواه که علیه استبداد، ارتجاع و عقب‌مانده‌گی می‌ایستند و از آلوده ‌شدن به مزدوری قدرت دوری می‌جویند، بلکه به ‌شیوه شاعران پول‌دوست و چاپلوسِ نیروهای بر سر قدرت، هم‌سو با جریان‌های سیاسی رایج و موافق باد قایق شعر و سیاست می‌رانند. زمانی که پروژه‌های جهاد رونق داشت، او گوینده رادیو صدای امریکا شده بود. وقتی طالبان به میدان آمدند، به دیدار ملا عمر رفت. زمانی که جمهوری اسلامی مورد حمایت امریکا شکل گرفت، سرود ملی جمهوری اسلامی را سرود و وزیر اطلاعات و فرهنگ شد. وقتی دوباره پروژه طالبان رونق گرفت، شعر مشهور «موری رخصت راکوه ځم درڅخه» را در مورد یک جوان انتحاری سرود و اکنون از حامیان ناصح طالبان شده است و با شعر و نثر می‌کوشد «امارت اسلامی افغانستان» را اصلاح کند.

عکس: باری جهانی در نامه اخیرش اداره طالبان را «امارت اسلامی افغانستان» و مسوولان آن گروه را «بزرگان قدرمند» خطاب کرده است.

آقای جهانی در سومین نامه‌اش، حتا به اندازه حامد کرزی و عبدالله عبدالله از طالبان دوری نجسته و اداره طالب را اداره سرپرست نخوانده، بلکه پخته «امارت اسلامی افغانستان» خطاب کرده است. طالبان وزیران خود را سرپرست می‌خوانند، اما باری جهانی در نوشته‌هایش آنان را وزیر می‌خواند. رهبران طالب را «مشرانِ قدرمن» خطاب می‌کند. به این هم بسنده نکرده و در نامه اخیرش هرجا از طالبان یاد کرده، حتا اداره دور اول آن گروه را نظام خوانده، ولی رقیبان آن گروه را با کلمات سبک و رکیک یاد کرده است. جمهوری اسلامی را «رژیم قبلی»، دولت مجاهدین را «نظام وحشت مجاهدین پاکستان» و دوره خلقی‌ها را با ذکر «شکست شرم‌آور لشکر سرخ اتحاد شوروی» یاد کرده است. باری جهانی از تروریسم طالبان و انتحاری‌گری آنان یاد نکرده و از ذکر وابسته‌گی آن گروه ابا ورزیده و به ‌جای یادآوری وابسته‌گی آنان به پاکستان و امریکا، به همکاری‌شان با وهابی‌ها اشاره کرده و کمبود اصلی و مایه شکست آن گروه را ایستادن کنار وهابی‌ها خوانده است. هیچ جایی نگفته است که طالبان نیروی نیابتی و گروه وابسته است. چرا؟

جواب در نامه عبدالباری جهانی نهفته است. او نوشته است که قدرت به ‌دست پشتون‌های قندهار و جنوب‌غرب انحصار شده است. انحصار را نکوهش کرده، اما نه به این دلیل که انحصار قدرت به ‌دست ملاهای مزدور، نادان و ضدتعلیم زشت است و آنان نماینده‌گان و رهبران جامعه پشتون نی، بلکه دشمنان مردم‌اند و همه را با گرسنه‌گی، بنده‌گی و بدبختی روبه‌رو کرده‌اند، بلکه از این جهت که دوام حاکمیت انحصاری قندهاری‌ها به این شکل ممکن نیست و احتمال دارد روزی مردم مشرقی یا شمالی قدرت را انحصار کرده و پشتون‌ها یا قندهاری‌ها را سرکوب کنند! شاعر مشهور، سراینده سرود ملی و وزیر اطلاعات و فرهنگ دوره جمهوری اسلامی، این‌قدر آگاهی سیاسی دارد.

عکس: عبدالباری جهانی در این نامه نوشته است که در دور اول طالبان نیز، او ملا عمر را نصیحت کرده بود.

در سراسر متن آقای جهانی نگاه خام قومی و محلی‌گرایی (قندهاری) موج می‌زند. او از ضرورت دموکراسی، جمهوریت و زنده‌گی مدنی چیزی نگفته و از مردم نخواسته است تا همه، از تمام اقوام، برای براندازی این اداره جاهل و وابسته هم‌دست شوند، بلکه چشم به طالبان قندهاری‌اش دوخته و آنان را نصحیت کرده که افراط نکنند، قدرت را با دیگران (طالبان مشرقی، جنوبی، شمالی و مرکزی) شریک سازند و مکتب‌ها را باز بگذارند، ورنه حکومت را از دست خواهند داد. نگرانی اصلی آقای جهانی، سقوط طالبان با محوریت قندهار است، نه حقوق بشری افغان‌ها. این بسیار دردآور و در عین حال برای کسانی که به مسایل کشور با چشم باز می‌بینند، روشنی‌بخش است.

ما حق داریم بپرسیم که اگر نرمش آقای جهانی در برابر این «مشران قدرمن» به علت قندهاری بودن نیست، از چیست؟ اگر به ‌فرض قدرت را طالبان اوزبیک شمال‌شرق این‌گونه انحصار می‌کردند، آیا باری جهانی با همین نرمش سخن می‌گفت؟

لبِ لباب نامه آقای جهانی خطاب به طالبان قندهاری این است: کاری نکنید که اگر فردا دیوهای مناطق دیگر حاکم شدند، از «ما» تقاص بگیرند. مای او، مای مردم نیست، بلکه مای قومی و طالبی است. او خود را طالب می‌داند و طالب را نماینده‌گان جامعه پشتون. پیام نامه جهانی این نیست که طالبان جاهل حق حاکمیت ندارند، بر مردم قندهار و جنوب‌غرب ظلم می‌کنند و حق مردم پشتون را برای آزادی و کار مثل دیگر ساکنان کشور گرفته‌اند. باری جهانی خود را نماینده دختران و پسران محروم از مکتب پشتون، گرسنه‌گان و قربانیان آن جامعه نمی‌داند؛ او خود را هم‌سوی جنگ‌جویان، قوماندانان و ملاهای ظالم می‌داند، و چون کارشناس دوام حاکمیت طالبان عوامل احتمالی فروپاشی آن «امارت» را حلاجی و نگرانی‌اش را از احتمال واکنش‌های متقابل ابراز کرده است.

آقای جهانی گفته است که افغان‌های خارج‌نشین به خاطر اعمال طالبان «از نام پشتون می‌شرمند». این عبارت ذهنیت طالبانی جهانی را نشان می‌دهد، نه شرمنده‌گی پشتون‌‌ها را. پشتون‌های روشن‌فکر هزاران نام پر‌افتخار در فهرست تاریخ خود دارند و سربلند برای فردای آزاد کشور می‌رزمند. پینه طالب به جان پشتون‌های آگاه نمی‌چسبد و آنانی که با دیدن عقب‌مانده‌گی‌های جاهلان حاکم غیرت پشتونی‌شان خدشه‌دار می‌شود، روشن‌فکر نیستند، بلکه انسان‌های درمانده و گرفتار عقده‌های قومی‌اند.

این متن ۱۱ ساعت پس از نشر نامه آقای جهانی نوشته شده است. تا این وقت، نامه او از سوی درس‌خوانده‌ها و فعالان رسانه‌ای افغانستان به‌طور گسترده استقبال و تمجید شده است. البته و خوش‌بختانه افراد معدودی آن را نقد کرده‌اند. در صفحه فیس‌بوکش ۷۱۶ نفر نامه او را بازنشر کرده و نزدیک به چهار هزار لایک و قلبک گذاشته‌اند. اکثریت مطلق آنان از نامه «تاریخی» جهانی طالب‌دوست به هیجان آمده‌اند.

در کشور ما شعر مثل دین به بلا تبدیل شده است. مردم تصور می‌کنند هر کسی که چند کلمه عربی گفت، ملا و برحق است و هر کسی سخن منظوم سرود، شاعر و آگاه است.

دو بلای شاعر و ملا در جامعه ما، نقش ویرانگر دارند. یکی با ایمان مردم و دیگری با عواطف آنان بازی می‌کند. هر چه مردم از منابع مکتوب و منثور، از امکانات گفت‌وگو و استدلال محروم باشند، به همان اندازه به اوراد و اسناد مقدس اتکا می‌کنند و به نظم و شعار روی می‌آورند. مردم افغانستان به دلیل محرومیت از دسترسی به منابع غیرشعری و امکانات گفت‌وگو و استدلال، بسیار به شعر و اقوال وابسته مانده‌اند. خیلی از شاعران متاسفانه آدم‌های خیالاتی و کم‌سوادند و مثل ملاهای مدرسه‌ای ذهن محدود و قالب‌شده دارند. شاعران بزرگ و آنانی که در فلسفه، سیاست و فرهنگ مطالعه و تحقیق می‌کنند و در زنده‌گی روزمره نیز آستین‌ بر زده و حاضر در میدان عمل زنده‌گی می‌کنند، استثنایند. شاعرانی داریم که در عصر خود ابزار مترقی بسیج سیاسی را مهیا می‌کنند و چشم‌اندازهای روشن را به ‌روی مردم می‌گشایند، علیه مستبدان می‌ایستند و صدای مظلومان می‌شوند؛ اما باقی لشکر شاعران مشهور، نیم‌چه مشهور و کم‌مشهور، ملاهای ادبی مغرور و جاهل‌اند.

عبدالباری جهانی یکی از قله‌های شعری افغانستان و در عین‌ حال از مرداب‌های جهالت سیاسی در جامعه ما است. او با وجود جایگاه بلندی که در ادبیات دارد، شدیداً قوم‌باز، محلی‌گرا (قندهاری‌باز) و گرفتار ذهنیت قرون وسطایی است. او احتمالاً بسیار کم کتاب‌های غیرشعری و غیرادبی می‌خواند و ذهنش میان اوراق کهنه اشعار و افکار بازمانده از صدها سال قبل قفل شده است. اشعارش پر از لاف‌وگزاف‌های قومی و احساسات قشری است. او در سال ۲۰۱۱، زمانی که انتحار، مکتب‌سوزی، تخریب جاده‌ها، گردن‌ زدن و کشتار افراد ملکی از سوی تروریستان اوج گرفته بود، مثنوی طولانی در تمجید انتحاری سرود و در آن از جنگ کفر و ایمان و اندوه مادر یک فرد انتحاری سخن گفت و با درد که آن شعر تا ارگ و سپیدار زمزمه شد و آه‌ها و اشک‌ها را برانگیخت. در محافل ادبی بسیار استقبال شد و تفسیرهای بسیار را در پی داشت. به‌ندرت کسی افکار عقب‌مانده در آن احساسات منظوم را نقد کرد.

هنگام خواندن شعر و نامه آقای جهانی، مردم شعرزده به ‌یاد نمی‌آورند که او در دور اول حاکمیت طالبان به ملا عمر سر خم کرد و به قندهار نزد ملای کلان رفت تا او را مشوره دهد. در دور دوم حاکمیت آن گروه نیز او در آغاز از آن «تحول» با اشعار و بیانات حماسی و استعاری استقبال کرد، به نقد جمهوریت زبان گشود و چشم‌به‎‌راه ملاهای قندهاری‌اش نشست تا شمله قوم را بالا کنند. وقتی دید که ملاهای ذهن او با ملاهای میدان سیاست فاصله دارند، یگان شکایت سر داد و آه و ناله کرد که چرا «مشران قدرمن» فرصت را می‌سوزانند، اما همچنان حامی امارت و ملا هبت‌الله ماند. چند ماه قبل کار به‌ جایی کشید که آوازه برگشت او به کابل یا قندهار و همکاری با طالبان سر زبان‌ها افتاد و عاقبت او مجبور شد اعلام کند که پیر شده و توانایی برگشتن ندارد و از بسته شدن مکتب خوش نیست، چند آه و شکایت سر داد و گفت حاضر نیست با این وضعیت به وطن برگردد. او متاسفانه در این روزهای سخت کنار مردمش نایستاده و شعرش را ابزار مبارزه برای وطن فروخته‌شده و ملت دربند، نساخته است.

با همراهی شاعران و ملاهای نادان، وطن به صلح نخواهد رسید؛ مبارزه در برابر شاعران قوم‌باز و عقب‌مانده، به اندازه مبارزه با ملاهای مزدور، ضد تعلیم و دشمن ترقی، مهم است.

دکمه بازگشت به بالا