عادت کردهایم هر بار که بحثی را در پیوند به چیزی میآغازیم باید در آغاز با سطرهایی چند به سراع تعریف آن پدیده برویم و گویا بخواهیم تا همه اجزای آن را در محدودهای بهنام تعریف گردآوری کنیم. چه بسا که موفق هم نمیشویم.
چنین است که در بیشتر عرصههای دانش و هنر تعریفهای ناتمامی داریم. گاهی هم شماری از تعریفها را ردیف میکنیم؛ اما تازه متوجه میشویم که هنوز نتوانستهایم همه اجزای آن پدیده را در محدوده تعریف یا تعریفهای خود گرد آوریم.
البته این امر در پیوند به پدیدههای هنری، ادبی و اجتماعی – سیاسی بیشتر مشکلآفرین میشود.
گاهی هم میگویند، نخست باید اجزای یک پدیده را بشناسیم تا بعد بتوانیم یک چارچوب ذهنی برای تعریف آن داشته باشیم. یعنی نخست شناخت پدیده و بعد رسیدن به تعریف آن.
تعریف بسیاری از پدیدهها برای آن ناتمام میماند که یا ذات آن پدیده پیوسته در تحول است یا هم هنوز شناخت ما از اجزای آن کامل نشده است. چنین است که بهگونه کلی در پیوند به شعر و بهگونه خاص در پیوند به هایکو همیشه تعریفهای ناتمامی داشتهایم. شاید هم بتوان گفت که شماری از پدیدهها تعریف گریزند. یا این که در چارچوب تعریف نمیگنجند.
در پیوند به هایکو بسیار به این تعریف ساده برخوردهایم که هایکو گونهای از کوتاهسرایی در شعر جاپان است.
هایکو شعر کوتاه است که دارای سه مصراع میباشد، وزن هجایی دارد و بدون قافیه است. شمار هجاها هم در آن به ترتیب در مصراع نخست پنج، در مصراع دوم هفت و در مصراع سوم پنج میباشد.
این تعریف کامل نیست، برای آنکه نمیتواند مفهوم هایکو را مرزبندی کند. این تعریف تنها صورت بیرونی هایکو را برای ما روشن میسازد. با این وجود، یک محدوده ثابت و غیرقابل نفوذ نیست.
نخست اینکه اگر هایکو شعری است سه سطری و وزن هجایی دارد، «خسروانی» در پارسی نیز چنین بوده است. این تعریف مفهوم خسروانی و مفهوم هایکو را با هم میآمیزد.
افزون بر این، «نوخسروانی» نیز در سه سطر سروده میشود و تنها این وزن است که آن دو را از هم جدا میسازد. برای آنکه نوخسروانی دارای وزن عروضی است.
به همینگونه، این تعریف با تعریف سهگانی نیز میآمیزد. سهگانی شعر سه سطری است که در وزن عروضی، نیمایی یا هم بدون وزن در فرم سپید سروده میشود. گاهی قافیه دارد و گاهی هم نه.
چیزی که در این تعریف هایکو از نظر دور مانده، چگونهگی نگاه و جهاننگری شاعر و چگونهگی بینش شاعر نسبت به طبیعت و هستی است.
هایکو نگاهی دارد مستقیم و بیواسطه به طبیعت و گویی میخواهد انسان را با اجزای طبیعت پیوند زند، در حالی که طبیعت در شعر پارسی دری اگر از سدههای چهارم و پنجم بگذریم، تنها طبیعت نیست، بلکه طبیعت است به اضافه پیوندها و پیامهای اجتماعی، عرفانی، مذهبی و حتا سیاسی.
در هایکو، شب، تاریکی، کوه، سنگ، دره، دریا، نور، بامداد، ماه، خورشید و جانوران … همه همان اجزای طبیعتند که در کنار هم تصویری از آن را رقم میزنند. شاعر جز بیان این اجزا دیگر هدفی را دنبال نمیکند. در حالی که همین مفاهیم در شعر پارسی دری در گونهای از نمادها نیز پدیدار میشوند و پارهای از مسایل عرفانی، عاشقانه، سیاسی – اجتماعی و اندرزهای عارفانه را نیز بر دوش میکشند.
احمد شاملو در کتاب «هایکو، شعر جاپانی از دیروز تا امروز» در مقایسه شعر پارسی دری و هایکو چنین نوشته است: «شعر فارسی در بافت کلام است که متجلی میشود؛ اما در هایکوی جاپانی، نقش تعیینکننده مستقیماً بر عهده اشیاست و کلام در آن (تقریباً فقط) نقش واسطه را بازی میکند.
این جا شعر، عرضهداشت جان انسان و جهان در امکانات و ظرایف زبان نیست، بلکه به یک تعبیر هایکو یک راه، یک وجه زندهگی و یک دین است. راهی که به هر حال میتوان شناخت، وجهی که میتوان فرا گرفت و دینی که میتوان با آن آشنا شد.
(هایکو، شعر جاپانی از آغاز تا امروز،۱۳۸۴، ص ۱۵)
زبان هایکو با آن بازیها و پیچیدهگیهای زبانی که در شعر پارسی دری وجود دارد، سروکاری ندارد. اجزای طبیعت است که در کنار هم تصویری از طبیعت را ارایه میکنند. سیما و اجزای طبیعت چه در طبیعت جاندار و چه در طبیعت بیجان جلوه نیکو دارند. شاعر در برابر اجزای طبیعت نه داوری میکند و نه هم پیامی را بر دوش آنان میگذارد.
در حالی که در شعر پارسی دری بخشی از اجزای طبیعت نمادهای منفیاند. زندهجانهایی جایگاه بلند دارند و زندهجانهای دیگری هم نکوهش و نفرین میشوند و چنان نمادهای منفی در شعر پدیدار میشوند.
انسان خود بخشی از طبیعت است و طبیعت مادر همهگان. انسان پیش از آنکه یک موجود اجتماعی و مدنی باشد، یک موجود طبیعی است.
نزدیکی با طبیعت انسان را آرامش میدهد و زمینهسازی پیوند بیشتر و حتا یکی شدن انسان با طبیعت چیزی است که هایکو به دنبال آن است و میخواهد انسان را به آرامش برساند.
«در جهان هایکو هر آنچه هست، همانی است که هست و جز خود بیانگر چیز دیگری نیست. گویی جهان از بینهایت “بود”ها و موجودیتهای مستقل از یکدیگر فراهم آمده است و “نمود” آن در کار شاعر، تنها دیدن و نشان دادن وجود هر یک از این عناصر که مستقل از شاعرند، میباشد. بنابراین، آنچه او مینویسد برای ادای مقصودی خارج از آنچه میبیند نیست.»
(کوتهسرایی، ۱۳۸۸، ص ۲۲۷)
در حالی که بازتاب طبیعت و اجزای آن در شعر پارسی دری، تنها طبیعت نیست. طبیعت و اجزای آن، این جا با رشته مفاهیم دیگری میآمیزند و شعر میشود طبیعت به اضافه اندیشهها و پیامهایی که شاعر از توصیف طبیعت در نظر دارد.
در این بیتهای بیدل که در توصیف سنگ در مثنوی «طور معرفت»، میبینیم، بیدل با استفاده از توصیف سنگ به بیان اندیشهها و ارایه پیامهای خود پرداخته است.
به پای بیخودی افتاده هر سنگ
هم از خود پای هر یک خورده بر سنگ
نمیدانم به این مستان چه رو داد
که هر جا هر کدام افتاد افتاد
(کلیات، طور معرفت، ص ۷)
یا در وصف بیرات:
دل هر ذرهاش تخم بهاری
کجا سنگ و چه خشت آیینهزاری
به هر آیینه حیرت خفته چندان
که تمثال دو عالم کرده پنهان
(کلیات، طور معرفت، ص ۲۳)
از این تفاوتهای زبانی که بگذریم، نگاه شاعر هایکوسرا همان بینش یا منطق ذِن است و هایکو در حقیقت نگاه ذِنگرای شاعر است به طبیعت. ذِن و هایکو چنان پیوند درونی دارند که گفتهاند هایکو را باید از دیدگاه ذِن نگریست. این سخن به این مفهوم نیز میتواند باشد که بدون درک جهاننگری ذِن نمیتوان هایکو را درست شناخت یا هایکو سرود.
این پیوند آنقدر ژرف و بااهمیت است که ع. پاشایی در کتاب «هایکو، شعر جاپانی از آغاز تا امروز» نوشته گستردهای دارد زیر نام «ذِن و هایکو». او در این نوشته کوشیده است تا خواننده را در امر شناخت ذِن و هایکو و پیوند آنها با یکدیگر بیشتر کمک و یاری رساند. همانگونه که گفته شد، شناخت هایکو بدون شناخت ذِن یک شناخت ناقص است.
افزون بر این، شاملو در مقدمهای که بر این کتاب نوشته، در این پیوند نیز بحثی دارد: «… ذِن (در مفهوم کلی خود) آن جهاننگری، تمرین و تجربهای است که بُدی دُرمَه با خود از هند به چین برد؛ اما در مقوله هایکو مراد از ذِن آن حالت “خاص” جان است که ما را با دیگر چیزهای هستی یگانه میکند. در این حالت ما از چیزهای دیگر، از مفردات دیگر جهان هستی جدا نیستیم، بل با آنها یگانهایم. یک و همانیم، و با این همه استقلال و فردیت و ویژهگیهای شخصی خود را نیز داریم.
زادگاه هایکو آن سُنت ویژه است که براساس آن آدمی تنها از درون به چیزهایی مینگرد که با آن نگرش سَر آن ندارد که اساس شکوهمندی و بیکرانهگی و جاودانهگی کند.
نکتهای که بهتر است بیدرنگ گفته شود این است که برخلاف نخستین تصوری که به ذهن میآید، آنچه هایکو را میسازد ذِن نیست، بلکه اندیشه ذِنگرا میباید چندان دگرگون شود و تغییر و تبدیل یابد تا با هایکو همساز شود.»
(هایکو، شعر جاپانی از آغاز تا امروز، ص ۲۱)
یک چنین دیدگاههایی ما را به این نتیجه میرساند که زمانی از هایکو میگوییم دو مفهوم در ذهن ما بیدار میشود. یک، مفهوم ساختار بیرونی هایکو است که در همان تعریفی که آورده شد این مفهوم بازتاب دارد. دیگری هم برمیگردد به نگاه و جهاننگری شاعر نسبت به طبیعت و هستی که همان جهاننگری ذِن است که شناخت درونی هایکو به همین نکته برمیگردد.
برای روشن شدن موضوع میتوان گفت همانگونه که شناخت هایکو با شناخت جهاننگری ذِن پیوند دارد به همانگونه در پارسی دری شناخت درونمایه شعر شاعران عارف تنها و تنها وابسته به رمزگشایی بافت کلامی شعر آنان نیست، بلکه باید با عرفان و رمز و راز جهاننگری عارفانه چنین شاعرانی آشنا بود تا بتوان به شعر آنان پی برد.
بعضی از گونههای شعری چون هایکو در زبان جاپانی، دوبیتی محلی در پارسی دری و لندی در پشتو تنها و تنها گونهها یا قالبهای شعری نیستند، بلکه خود یک فرهنگند یا پنجرههای گشودهایاند به سوی خورشید بزرگ فرهنگ یک قوم. یا آیینههاییاند که همه روشنایی این خورشید بزرگ را در خود جذب میکنند و بازتاب میدهند.
دوبیتی چنان با روان پارسی زبانان آمیخته است که جلوههای گوناگون زندهگی آنان با دوبیتی پیوند دارد. دوبیتی در متن فرهنگ مردم زاده میشود. عشق، توصیف طبیعت، مناسبات اجتماعی، باورداشتهای مردم و انگیزه آنان برای زندهگی، اندوه و شادمانی آنان و چیزهایی از این دست در دوبیتی در صمیمانهترین زبان بازتاب دارد.
در لندی پشتو نیز چنین است. از این نگاه دوبیتی و لندی همانندیهای زیادی دارند.
دوبیتی محلی و لندی در گونههای محلی، مال مردمند. سرایندهگان مشخص و شناختهشدهای ندارند و در متن یک فرهنگ اجتماعی شکل گرفتهاند. هایکو نیز چنین است. در متن یک فرهنگ خاص اجتماعی پدید آمده و پنداشته میشود که در آغاز به مانند دوبیتی و لندی مال مردم بوده است.
باری در سفری در یکی از کشورهای غربی شب و روزی با یک نویسنده بودایی نپالی هماتاق بودم. او هر بار که به اتاق میآمد به زمین سجده میکرد و زیر لب چیزی میخواند. متوجه شدم که هر بار به سویی سجده میکند.
از او پرسیدم چرا؟
گفت: خداوند در طبیعت جاری است. خداوند نیرویی است در طبیعت. ما طبیعت را دوست داریم و احترام میگذاریم، برای آنکه خداوند در طبیعت است.
فکر کردم که از این نقطه نظر در میان چنین اندیشهای و عرفانی برخاسته از وحدتالوجود پیوند نزدیکی وجود دارد. وقتی بیدل میگوید: هجوم جلوه یار است ذره تا خورشید/به حیرتم من بیدل، دل از که بردارم؛ چنین چیزی را بیان میکند. بیدل همه اجزای طبیعت را آیینهزاری میداند که جلوههای آن یار برتر را بازتاب میدهد.
حال میشود گفت که این همه طبیعتستایی در هایکو، همان یکی شدن انسان با طبیعت و نزدیکی انسان با خداست که در طبیعت جاری است.
هایکو نیز یک فرهنگ است و یک جهاننگری است. چنین چیزهایی است که ترجمه شعر را بیشتر دشوار میسازد. تنها ساختار بیرونی نیست.
اگر مترجمی با نگرشهایی که در دوبیتی، لندی و هایکو وجود دارد و با فرهنگی که این شعرها در متن آن آفریده میشوند آشنا نباشد، بدون تردید پیروزی لازم را در ترجمه نخواهد داشت.