دو سال پس از سقوط افغانستان به دست طالبان، سوالات بیپاسخ زیادی خلق شد و سردرگمیهای بسیاری برای گروههای مختلف اجتماعی به وجود آمد. افراد زیادی از کشور رفته و آنانی که ماندهاند، با دشواری زیادی مواجهاند. در این میان قصد داریم تاثیر این دگرگونی را روی مکاتب و نظام آموزشی به بررسی بگیریم.
برای عدهای، این بحث اهمیت چندانی ندارد. مادامی که دختران از رفتن به مکتب محروم شدهاند و اگر تمام امکانات لازم جهت تعلیم و تربیت فراهم نیز باشد، موفقیت این امر از ۵۰ درصد تجاوز نخواهد کرد. محرومیت دختران از آموزش، بنیادیترین مشکل حلناشده امارت طالبان است و شاید فعلا بعد از گذشت دو سال بیشتر این موضوع سیاسی شده باشد. اما امر آموزش در شرایط اکنون کشور، بیشتر از این دچار تحول و تغییر شده است.
برخی ولایات افغانستان و بهطور مشخص ولایت دایکندی بهعنوان یک نمونه، در بیست سال گذشته تمام همت خود را روی برنامههای آموزشی و تقویت مکاتب معطوف داشته بود. روستاهای این ولایت دچار خشکآبی و کمبود زمینهای زراعتی است و معادن و مشاغل غیرزراعتی در آن وجود ندارد. با این حال، پیداوار زراعتی خانوادهها در دایکندی، حداقل مصارف دانشآموزان را تامین میکرد. آنها برای موفقیت فرزندانشان در آزمون کانکور، در مراکز آموزشی آمادهگی امتحان هزینههای نسبتا زیادی را میپرداختند. در آغاز هزاره سوم و روی کار آمدن جمهوری اسلامی پسابن، در اکثر روستاهای این ولایت مکاتب فعال شدند. دانشآموزانی در همان اوایل وارد مکتب شده بودند، سطح لیسانس و برخی از آنها ماستری را اتمام کرده و از دانشگاهها فارغالتحصیل شده بودند.
حالا که دو دهه از آغاز آن موج آموزشی میگذرد، ساختمانهای مکاتب و صنوف درسی که تعدادی از آنها با سرمایه و همت شخصی مردم بنا شده است، نهتنها از حضور دختران خالی است، بلکه شاگردان پسر نیز اشتیاق و ذوق لازم برای حضور در صنوف درسی را ندارند. شاید محرومیت دختران از آموزش، از مهمترین دلایل این امر باشد. پسر دانشآموز زمانی که از مکتب به خانه آمده باشد و عقده خواهرش را ببیند که از محرومیت خویش گریه میکند، معصومیت این دانشآموز، تعاریف استاد از معنای عدالت را در ذهن او مخدوش خواهد کرد. این به این معناست که دانشآموزان پسر سخنان انگیزشی و نصایح اخلاقی معلمان و مربیان خود را حالا کمتر باور میکنند و در خانواده نیز مشوق کمتر دارند.
بعد از شوک سقوط، تعداد زیادی از جوانان دانسته و ندانسته از کشور رفتهاند. تعدادی از دانشآموزان زیر سن و شامل مکتب نیز بین آنها بودند. بهطور اوسط میتوان ادعا کرد که در صنوف ۱۱ و ۱۲ از هر صنف، ثلث دانشآموزان مکتب را ترک کردهاند. این خیلی آمار بلند و یک ناکامی بزرگ برای نظام آموزش کشور است. بدون شک در میان کسانی که مکتب را ترک کردهاند، دانشآموزان بااستعداد و باانگیزهای بودند که فروپاشی کشور و سقوط دولت به دست گروهی مانند طالبان، آنها را نسبت به آینده ناامید کرده و انگیزه آنها را کشته است. تعدادی از آنها هم به دلیل تهدیدات امنیتی از سوط طالبان، با خانوادههای خود کشور را ترک کردهاند. با فاصله گرفتن آن دسته از دانشآموزان از مکتب، باقی دانشآموزان نیز همصنفان و دوستان خود را از دست دادهاند. برخی از آنها، برای آموزش بهتر و کسب امتیاز بیشتر با هم رقابت مثبت میکردند که با از دست دادن رقیب، میدان این مبارزه نیکو را نیز از دست دادهاند. جایی که رقیبی نباشد، میدانی هم نیست.
بعد از ۱۵ آگست 2021، مشاغل زیادی متوقف شده و کارگران پرتعدادی در نتیجه آن بیکار شدهاند. از سویی، زنان شاغل و متصدی تامین معیشت خانوارها، کارشان را از دست دادهاند. بنابراین کودکان آن خانوادهها مجبور شدهاند تا به جای مادران بیکار و پدران مهاجرشان کار کند و بار سنگین هزینه زندهگی خانواده را روی بازوان ضعیف خود حمل کنند. اکنون در روستاها این کودکان به زراعت و مالداری میپردازند و تعدادی هم با مشورت خانوادهها مهاجر میشوند و در کشورهای مثل ایران به کار شاقه میپردازند.
امری دیگر که بر این موضوع تاثیر گذاشته، کمبود معلم و مربی مسلکی است. معلمان بسیاری در جریان تحولات اخیر جابهجا شدهاند. تعدادی از آنها مهاجر شده، تعدادی هم وظیفه را ترک کرده و عدهای هم از مکاتب دور به مکاتب نزدیک مطابق به میل خود جابهجا شدهاند. معلمان جدید مطابق به خواست طالبان و از سوی این گروه استخدام شدهاند که اکثرا سابقه جنگی دارند، سختگیر و ملایند و با متود تدریس آشنایی ندارند، در کنار آنکه از لحاظ سطح سواد نیز با معلمان مسلکی قابل مقایسه نیستند. این دسته از معلمان در صدد بیان معایب حکومت قبلی و توجیه کار امارت طالبان هستند و بیشتر سابقه خود دانشآموزان را نقد میکنند. این کار، باعث میشود که دانشآموزان علیه آنها واکنش ذهنی خوبی نداشته باشند. این نفرت از معلم، نیز سد راه آموزش خواهد شد.
علاوه بر این مشکلات، مکاتب از رونق افتادهاند. نسل بعدی که قرار است چرخه دولتداری در کشور را بگرداند، از همین حالا سرخورده، ناامید و بیبرنامه است. حالا شاید 10 درصد از دانشآموزان نیز معتقد نباشند که میتوانند در آینده از طریق درس شغلی برای خود پیدا کنند. ۹۰ درصد متباقی حتا اگر تحت فشار خانوادهها هنوز به مکتب میروند، برای آینده خود راهی غیر از دانشگاه و کارهای علمی متصور هستند. در چنین وضعیتی، فاجعهای که در نظام آموزشی کشور ایجاد شده، به محرومیت دختران از آموزش خلاصه نمیشود. آنهایی که توسط فرمانهای رهبری طالبان از رفتن به مکتب منع نشدهاند، حداقل توسط اقدامات دیگر آنها از قبیل گمارش افراد بیسواد در ادارات دولتی و استخدام استادان نیمهباسواد و کمسواد، از آموزش باکیفیت محروم شدهاند. اکنون محرومیت از آموزش، یک وضعیت کلی است.