برای بسیاری، 8 ثور یک روز پرخاطره است؛ پرخاطره برای همه، برای زنان و مردان و برای سربازان تفنگبهدست. این سربازان تفنگبهدست بودند و هستند که از این روز دید و شنید بیشتر دارند. گاهی روایت کرده، گاه حکایت کرده و هنوز روایتهای گفتنی دارند. بسیاری وقت کرده و آنچه دیده و شنیده را به طریقی گفته و نوشتهاند و تعدادی هم برای دیگران ارایه کردهاند، اما هستند سربازان تفنگبهدست و سپربهسینهای که خاطرههایشان از این دو روز در سینههایشان هنوز خوابیده و مجالی برای بیان و عیانش نیافتهاند. سربازانی که خاطره تلخ و شیرین دارند و گاه آنقدر خاطرههایشان در تلخی تلخ است که طاقت شنیدنش نیست؛ اما هیچگاه شیرینی خاطرهها شبیه قند نیست.
فرمانده اکبر، از فرماندهان احمدشاه مسعود که شاهنامهخوانی نیز بلد است، چند بار در مجلسی گفت: «قصههای جهاد و جنگ بعضی از مجاهدین تلختر از قصه رزم رستم و سهراب است. آنجا پدری پسرش را میکشد تا قهرمانی برای خاکش و منطقهاش کسب کند، اینجا برادری برادرش را میکشت تا جایگاه بگیرد و در نهایت یک قوماندان شود که شش و هفت یا بیست نفر زیر دست داشته باشد. گاهی شده است که یک قوماندان یک منطقه را با خاک یکسان کرده تا مهمات بگیرد و اسلحه بگیرد و ما به این کار و این گرفتن «غنیمت جنگی» میگفتیم که حلال دانسته به دست میآوردیم. گاهی نیز با زور داخل یک خانه میشدیم و هر چه را که میخواستیم با خود میبردیم. آن وقت نه کسی اعتراض میکرد و نه کسی جرئت و شجاعت اعتراض داشت؛ چون واقف بودند که در نهایت کارشان به ضرر خودشان است. یا از سوی ما شتم میخوردند یا ضرب و گاهی به حبس برده میشدند. البته همه ما یکسان نبودیم، بل تعدادی انگشتشمار از ما چنین بودند. نهتنها ما جمعیتیها، افراد حزب اسلامی و افراد حزبهای دیگر نیز مرتکب چنین فعل میشدند. اگر چند گذشته است، اما من شدیدا از کارم پشیمان هستم و اگر روزی ممکن شود و راهی باز باشد، از مردم خود معذرت میخواهم.»
فرمانده اکبر یادگار تفنگبهدست 8 ثور بود. او با شادی و طرب برای «فتح کابل» رفته بود و با غرور راه خود را پیموده بود. از خوشیهای 8 ثور حکایت میکرد و از تلخیها گلایه. گلایه از همسنگرانش که خواسته و نخواسته مرتکب کژی و نادرستی شدند. با وجود این، گاهی یادآور میشد که اگر چند تعدادی انگشتشمار کژی کردند، ولی نباید شبیه فاتحان 7 ثور پیش مردم خود سرافکنده میبودند. به گفته او، باید با قامت بلند و پیشانی سپید در راه و در میدان و پیش مردم میایستادند و احساس غرور و پیروزی میکردند، اما یک تعداد از ایستادن در مقابل مردم میترسند و احساس شرم میکنند. از نظر او، این نهایت کژی است که مرتکب شدند.
8 ثور برای بسیاری، طعم شیرین دارد. از نظر آنها، «فتح کابل»، گرفتن کشور از دست خلقیها و شکست قشون سرخ نشانههای این شیرینی است. شکستاندن استبداد قومی-قبیلهای و از میان برداشتن برتریجویی قومی نیز از خوبیهای این روز خوانده شده است. اما رگ تلخ آن تندتر میزند. جنگهای تنظیمی و کشتار بدون اینکه گناه کسی ثابت شود و براساس نگاه حزبی و ویران ساختن کابل، از این دستهاند، از دسته تلخیهای کشنده و اذیتکننده.
تفنگبهدستان آن روز از بدیهای 8 ثور نیز روایت میکنند. حکایت و روایت آنها در سینههایشان حبس مانده است و شاید نابود شود؛ زیرا عمر صاحبان سینهها به پایان نزدیک شده است. حکایتهای نانوشته و تلخ و شیرینی که بسیاری شبیهاش ندیده و بسیاری مثلش نشنیدهاند؛ روایتهایی از جنس تلخی و زهرناکی که بیشتر مجال گفتنشان را نیافتهاند. در گذشته صاحبان این روایتها هم چیزی نمیگفتند و دوست نداشتند چیزی بگویند. حال از نگفتن پشیمان شدهاند و علاقه به روایت و حکایت دارند. شاید دوست دارند آنچه اتفاق افتاده است، گفته شود و جامعه و بقیه و نسلهای پسین پند بگیرند. شاید درد وجدان سبب شده که بگویند و مایل به گفتن شوند. شاید هم توبه کردهاند و صلحطلب و آبادیدوست شدهاند.
فرمانده اکبر عاشق گفتن آن خاطرهها و روایتهای خوابیده در سینه است و باری برای من چند کاغذ حکایت از جنگ و جهاد تعریف کرد. فرمانده محمد و زبیر، از همسنگران او، نیز میل به حکایت اتفاقات تلخ و شیرین آن روزها دارند. مثل اینها بسیاری از یادگار 8 ثور عاشق حکایت، روایت و گفتن شدهاند. یادگار 8 ثور «مجاهدین» هستند که در این روز پیروز شدند و پیروزی خود را جشن گرفتند.
روایت و حکایت از گذشته چراغی برای آینده و پندی برای دیگران میشود. هر پند زیبا و آموختنی، روزنهای برای درست رفتن میشود. روایتهای تلخ نیز در نهایت شیرین هستند. همین که درس و پند میشوند، بار شیرین آن است. حکایت نیز از همین قماش است. پس اگر راهی مسیر شود تا ناگفتهها گفته شود و نانوشتهها نوشته، روشنی برای آینده بیشتر میگردد و از آمار شکست و ستم کم میشود.