مداخلهی نظامی شوروی در منازعهی درونسازمانی حزب دموکراتیک خلق، قتل امین و روی کارآمدن ببرک کارمل، جنگی را در افغانستان کلید زد که به نحوی تا حال ادامه دارد. قبل از مداخلهی آشکار نظامی شوروی هم شورش مسلحانه علیه حاکمیت حزب دموکراتیک خلق شکل گرفته بود و این شورش حمایت بیرونی هم داشت، اما با سرازیر شدن نیروهای شوروی، شورش ضد حاکمیت حزب دموکراتیک خلق از پشتوانهی بینالمللی برخوردار شد و این امر به جنگ افغانستان بعد بینالمللی داد. مقاومت ضد شوروی و حاکمیت طرفدارش به هیچ وجه یک جنبش میهنپرستانه نبود. در این شب و روزها تلاش میشود که مقاومت ضد شوروی و حزب دموکراتیک خلق افغانستان مثل مبارزهی نهضت آزادی هند از استعمار بریتانیا یا جنگ استقلال امریکا یا نبرد جنبش مقاومت فرانسه علیه آلمان نازی، یک جنبش میهنپرستانه جلوه داده شود. چنین چیزی واقعیت ندارد. مقاومت ضد شوروی افغانستان که مرکز ثقل آن دهکدهها بود، انگیزهی دینی داشت نه ناسیونالیستی و میهنپرستانه.
روایت اصلی مقاومت ضد شوروی افغانستان مثل جنگ کنونی طالبان «جهاد» و «شهادت» بود. روایت ناسیونالیستی در درجهی دوم اهمیت قرار داشت. اما برخلاف، وقتی به جنبش استقلالطلب هند نگاه کنید، در آنجا مبارزهی ضد استعمار انگیزهی میهنپرستانه دارد. مبارزان ضد استعمار، در همان زمان با انتشار آمار و ارقام نشان میدادند که قبل از سلطهی بریتانیا و کمپنی هند شرقی، هند سهم بالاتر از ۲۰ درصد در تجارت جهانی داشت ولی در دوران استعمار این سهم به ۶ درصد کاهش یافت. جنبش استقلال هند استدلال میکرد در صورتی که هند آزادی خود را باز یابد و یک جمهوری مستقل شود، دوباره جایگاه خودش را در اقتصاد جهانی به دست خواهد آورد. جنبش استقلالطلب هند همواره تاکید میکرد که هند به عنوان یک تمدن تا قبل از استعمار سهم ارزنده در رشد فرهنگ بشری داشت و همواره یک بخش مهم از جهان بود، اما استعمار اهمیت آن را کاهش داد. بحث اصلی جنبش استقلالطلب هند این بود که دوام استعمار به سود هند نیست و اقتصاد آن را نابود میکند. روایتهای دینی و متافزیکی در جنبش استقلالطلب هند، بسیار کمرنگ بود. گاندی و نهرو همیشه میگفتند که خواستار ختم سلطهی استعمار و تاسیس یک جمهوری دموکراتیک و سکولار هستند تا به تمام شهروندان هند خدماتیرسانی کند. روایت جنگ استقلال امریکا هم هدف و انگیزهی میهنی داشت و مالیهی سنگین بریتانیا بر مستعمرات سیزدهگانهی امریکایی آن را کلید زد.
اما روایت مقاومت ضد شوروی افغانستان چنین نبود. در روایت مقاومت ضد شوروی، افغانستان سرزمین مسلمانان خوانده میشد که توسط روسهای خداناباور اشغال شده است و هر مسلمانی وظیفه دارد که برای رهایی آن از چنگ ارتش نامسلمان سرخ، بجنگد. روایت طالبان هم در حال حاضر همین است. در روایت مقاومت ضد شوروی، جنگ علیه روسها فرضی خوانده میشود که هر مسلمانی در جهان مکلف به ادای آن است. هدف مبارزهی ضد شوروی، ادای جنگ مقدس/جهاد برای نجات دین خوانده میشد. به همین دلیل بود که جنگجویان ضد شوروی خودشان را مجاهدین افغانستان مینامیدند، نه مبارزان آزادی میهن. رهبران تنظیمهای مقاومت ضد شوروی که در طول جنگ دههی هشتاد در پاکستان مستقر بودند، پیوسته میگفتند که هدفشان خروج نیروهای شوروی از افغانستان و تأسیس یک حکومت اسلامی است تا به دین خدمت کند. آنان همیشه خودشان را خادمان دین لقب میدادند. برای آنان اعتقادات دینی در درجهی اول اهمیت قرار داشت و بسیار به افتخار میگفتند که در میان منافع وطن و اعتقادات دینی، حاضر اند که سود میهن را فدای اعتقادات مذهبیشان کنند.
روایت مبارزه برای مسلطسازی مردم بر سرنوشتشان هم چیزی است که تازه برساخته شده است. به هیچ وجه در دههی ۸۰ هیچ جبهه، تنظیم و فرمانده ضد شوروی نگفته بود که برای گذار کشور از یک نظام بستهی لیننیستی به یک دموکراسی انتخاباتی مبارزه میکند. چیزهایی که شماری از سیاستمداران دارای سابقهی تنظیمی در وصف دههی هشتاد در حال حاضر میگویند، با واقعیتهای آن زمان سازگاری ندارد. درست است که در افکار برخی از سیاستمدارانی که در جنگ بر ضد شوروی نقش داشتند، تغییرات جدی آمده است. به طور مثال داکتر عبدالله، یونس قانونی، عطامحمد نور یا حامد کرزی دیگر همان شخصیتهایی نیستند که در دههی هشتاد بودند، اما روایت جنگ ضد شوروی در دههی هشتاد دینی بود و هدف اعلامی آن تاسیس یک حکومت دینی. ولی در مورد تعریف آن حکومت دینی و اساسات آن بین تنظیمها و رهبران تنظیمی اختلاف بود. یکی از نکات بارز اختلافی هم این بود که هر رهبر تنظیمی خودش را مستحق زعامت حکومت دینی پس از خروج روسها میدانست.
ترس عمدهی تنظیمها در سال ۱۹۸۹ پس از خروج روسها این بود که ظاهرشاه، شماری از تکنوکراتها و برخی از چهرههای سیاسی در همآهنگی با قدرتهای بزرگ دوباره نظم سیاسی پیش از کودتای داوودخان را در افغانستان مستقر کنند. نظم سیاسی پیش از کودتای داوودخان وضعیتی تصور میشد که نه امریکا با آن مخالفت خواهد کرد، نه روسها. شوروی در دهههای ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ روابط بسیار گسترده و عمیق سیاسی، اقتصادی و امنیتی با افغانستان داشت. در آن زمان مسکو بیشتر پروژههای آبادانی افغانستان را تامین مالی میکرد و هیچ خطری از ناحیهی سلطنت محمدزاییها متوجه شوروی نبود. تصور میشد که اگر پس از خروج نیروهای شوروی نظم سیاسی قبل از کودتای داوودخان برگردد، نگرانی شوروی از ناحیهی ناامنی مرزهای جنوبیاش هم کاهش مییابد. ولی برگشت نظم سیاسی پیش از کودتای داوودخان برای رهبران تنظیمها یک کابوس بود. آنان نظم سیاسی پیش از کودتای داوودخان را مخالف اعتقادات دینی و ایدیولوژیکش میدانستند. آنان پیوسته میگفتند جنگی که علیه شوروی صورت گرفته است جهاد است نه مبارزهی مسلحانه میهندوستانه که حاصل آن یک حکومت دموکراتیک باشد. در نشریههای تنظیمها در آن زمان نوشته میشد که پس از خروج شورویها جنگ مقدس/جهاد باید برای آزادی آسیای میانه هم به آنسوی آمو گسترش یابد. عربهایی هم که برای «جهاد/جنگ مقدس» به افغانستان و پاکستان آمده بودند، نیز در همان زمان میگفتند که تجربهی «جنگ مقدس» را به کشورهای خودشان میبرند. با زمینگیر شدن ارتش سرخ در افغانستان، فروپاشی اتحاد شوروی از داخل و سقوط حکومت داکتر نجیب، جنبش دینی مقاومت ضد شوروی به اهدافش رسید. درست است که رهبران تنظیمها موفق به تاسیس آنچه که حکومت اسلامی میخواندند، نشدند و روی زعامت توافق نکردند، اما گروه طالبان مدعی است که در نیمهی دوم دههی نود همین هدف را تحقق بخشید. طالبان به تعبیر خودشان یک امارت اسلامی در افغانستان تاسیس کردند. امارت اسلامی طالبان یک حکومت غیر انتخابی بود که مشروعیتاش را از دین میگرفت و خودش را مکلف میدانست که از دیگر نیروهای جهادیست در سراسر دنیا حمایت کند. از آنجایی که روایت مقاومت ضد شوروی جهاد برای نجات دین بود، اسلامگراهای سراسر دنیا به افغانستان و پاکستان آمدند. نسل اول رهبران این اسلامگرایان، القاعده را ساختند و نسل جدید آنان خلافت تروریستی داعش را تاسیس کردهاند. حکومت طالبان خودش را مکلف به حمایت از تمام جهادیستهایی میدانست که در قلمرو شوروی سابق و جاهای دیگر مصروف جنگ بودند. طالبان مدعیاند که پس از سقوط خلافت عثمانی اولین نیرویی بودند که «حدود» را تطبیق کردند. البته خلافت عثمانی دههها قبل از سقوط زیر فشار قدرتهای اروپایی از تطبیق احکام سختگیرانه دست برداشته بود.
در کتابهایی که در مورد تیوری جنگ نوشته شده است، همواره میآید که روایت جنگ تشکیلدهندهی روابط قدرت و نوع حکومت پس از جنگ است. اگر روایت جنگ میهنپرستانه باشد، در فردای پیروزی یک جنبش میهندوست، منافع وطنی تامین میشود. پس از پیروزی جنگ استقلال امریکا یا جنبش استقلالطلب هند، این دو کشور در مسیر پیشرفت و ترقی قرار گرفتند و زندهگی مردمان آن بهتر شد. اما پس از خروج شوروی از افغانستان، زندهگی مردم عام بهبود نیافت، توسعهی اقتصادی نیامد، جایگاه افغانستان در نظم بینالمللی ارتقا نیافت و صاحب تجارت مدرن و صنعت پویا نشد. یکی از دلایل این امر این است که روایت جنگ ضد شوروی، رسیدن به پیشرفت اقتصادی، مدرنشدن تجارت و دیگر اهداف میهنی نبود. پس از سقوط داکتر نجیب و چند سال هرجومرج تنها چیزی که افغانستان به آن دست یافت، یک حکومت استبدادی بود که ادعا میکرد مشروعیت دینی دارد و احکام شرعی را اجرا میکند. تأسیس یک حکومت دینی مجری احکام شرعی در قلب روایت مقاومت ضد شوروی دههی ۸۰ جا داشت. همین روایت وضعیت پس از خروج شوروی و سقوط نجیب را شکل داد. اگر طالبان هم به پیروزی نظامی دست یابند، افغانستان به ترقی اجتماعی، توسعهی اقتصادی و دولت مدرن نمیرسد، بلکه بار دیگر امارت مخلوع آنان بر میگردد. درسی که از این تاریخ خونبار میتوان گرفت این است که منافع وطن، باید فدای اعتقادات مذهبی و ایدیولوژیک نشود و نیروهای سیاسی برای اهداف میهنی کار کنند.