سی و دو سال قبل از امروز دولت داکتر نجیبالله، آخرین یادگار اتحاد جماهیر شوروی سابق، سقوط کرد و مجاهدین قدرت را در اختیار گرفتند. ظهور نیروهای جهادی و همینطور به قدرترسیدن آنها مهمترین اتفاق سیاسی آن زمان بود. احزاب جهادی که هر کدام هواخواه خود را در میان مردم داشتند، چهاردهسال تمام علیه نیروهای شوروی سابق و همینطور دولت چپی مستقر در افغانستان جنگیدند. ضرورت دفاع از خاک در برابر تجاوز بیگانه و همینطور آنچه حراست از دین در برابر تهاجم فرهنگ غیردینی عنوان میشد، دو مولفه موثر بر پیوستن مردم به احزاب جهادی بود. ارتش شوروی که بر خاک افغانستان تجاوز کرده بود، دفاع از میهن در برابر آن را ضروری میکرد. همینطور ادعا میشود که دولت آن زمان به رهبری حزب دموکراتیک خلق، به ارزشهای اسلامی و میهنی مردم کمتر پابندی داشته و در مواردی مرز حرمت را میشکسته است. این دو مساله موجب تسریع روند پیوستن مردم به نیروهای جهادی شده بود.
تنظیمهای جهادی که به قدرت رسیدند، طعم قدرت را نچشیده یخن همدیگر را دریدند. مساله دفاع از وطن و اسلام که قبلاً برایشان اهمیت داشت، خیلی زود ارزش خود را باخت و چیزهای دیگر جای آن را پر کرد. درست است که نیروهای جهادی در آنچه مبارزه علیه شوروی وقت و حکومت تحت حمایت آن میخواندند، ظاهراً پیروز شدند، ولی در زمینه ایجاد دولتی که بتواند از کلیت افغانستان نمایندهگی کند، ناکام ماندند. آن ناکامی محصول تلخی روی دست مردم افغانستان گذاشت: جنگ داخلی که به میلیونها انسان و خانواده آسیب زد. افغانستان شاید در کمتر برههای بهپیمانه دوره حاکمیت گروههای جهادی، آسیب جدی دیده باشد. مردم انتظار نداشتند که حاصل مبارزه و جهادشان جنگ داخلی باشد. افغانستان قبل از به قدرترسیدن مجاهدین هم بحرانهای خطرناکی را تجربه کرده، ولی جنگ ویرانگر و تمامعیار با ماهیت قومی را نه.
ناکامی نیروهای جهادی در ایجاد دولت فراگیر و پرهیز از جنگ داخلی ضرورت بحث روی چند نکته را برای ما آشکار کرد که یکی از آنها «اسلام سیاسی» است. نسخه اسلام سیاسی در افغانستان آنگونه که نیروهای اسلامگرا میخواهند بیکموکاست پیاده کنند، حداقل تا این دم زیاد موفق نبوده است. گروههای جهادی که بهزعم خودشان بساط رژیم غیراسلامی را برچیدند، نهتنها به جای آن، قادر به ایجاد دولت مدرن و افغانستانشمول نشدند که وطن را در گرداب جنگ قومی انداختند. مجاهدین تجسم آشکار از اسلام سیاسی در آن زمان بودند. گروه طالبان نیز همینطور. این گروه نیز زمانی که گروه اولی را از میدان به در کرد و قدرت را در اختیار گرفت، به مراتب بدتر از آن عمل کرد، تا جایی که مردم آرزوی برگشت «کفنکش سابق» را کردند. طالبان در مرحله دوم هم دارند طوری رفتار میکنند که هنوز قادر به کسب مشروعیت ملی و بینالمللی نشدهاند. اگر نتوان گفت که اسلام سیاسی فینفسه ناکارآمد است، ولی میتوان مدعی شد که در افغانستان و برخی کشورهای دور و نزدیک از کوران آزمون پیروز بهدر نیامده است. عوام مردم هم توجه به طبیعت اسلام سیاسی نمیکنند، بل نگاه به کارگزاران و منادیان آن دارند. هر چه باشد، ناتوانی اسلام سیاسی در ایجاد دولتداری مدرن در افغانستان روز تا روز دارد آشکارتر میشود. البته نمیتوان ادعا کرد که سایر جریانهای فکری و سیاسی در زمینه فوق موفق بودهاند.
دوم، در آنچه بر افغانستان گذشته و میگذرد، نقش بازیگران خارجی را نمیتوان نادیده گرفت. همین دو رویداد 7 و 8 ثور که عبرتآموز است، با دخالت نیروهای خارجی رقم خورده است. البته که نقش زمینههای داخلی در جای خود محفوظ است. اگر حمایت شوروی سابق نمیبود، رویداد معروف 7 ثور ثبت تاریخ کشور ما نمیشد. همینطور اگر دخالت امریکا، شماری از دولتهای عرب و پاکستان نمیبود، نیروهای اسلامگرا در افغانستان شاید پیروز نمیشدند. در حقیقت، هر دو رویداد محصول حمایت خارجی بوده است. در حالی که هواداران آن رویدادها ادعا میکنند که با امکانات ناچیز دستداشته خود به پیروزی نایل شدند. البته دفاع شهروندان از خاک و میهنشان که از پیچیدهگیهای بازیهای سیاسی خارجی خبر نداشتند، حایز اهمیت است.
ایالات متحده نیروهای جهادی را تا دم در قدرت خوب همراهی کرد، ولی یکدفعهای پُشت آنها را خالی کرد و خیلی هم زود برافتادند. حمایت امریکا و متحدانش از نیروهای اسلامگرا به قصد فروپاشاندن شوروی سابق بود، نه لزوماً آزادسازی افغانستان و ایجاد دولت مقتدر و فراگیر در این کشور. لذا، زمانی که شوروی از افغانستان رفت، اهمیت نیروهای جهادی در نظر امریکا رنگ باخت. اگر واشنگتن آنگونه که جهادیها را قبلاً حمایت کرده بود، همچنان در کنارشان میماند، به گمان غالب فروپاشیهای پیهم بعدی را تجربه نمیکردیم.
آن معامله امریکا با مجاهدین دقیقاً چیزی شبیه معامله آن با حکومت پیشین افغانستان است. امریکا پس از امضای توافقنامه دوحه متحد جدید یافت و حکومت پیشین را که سالها قویاً حمایت کرده بود، به حال خود رها کرد. نهتنها چنین کرد که به گواهی آگاهان، زمینه را برای برگشت طالبان به قدرت بهشیوههای دیگر آماده ساخت. خروج از افغانستان حق امریکا بود، ولی میتوانست روند خروج را طوری هدایت کند که منجر به بقای حکومت قبلی شود، نه روی کارآمدن مجدد طالبان.
حالا داستان دارد بار دیگر از نو تکرار میشود. ایالات متحده که عامل برگشت طالبان به قدرت خوانده میشود، نه رژیم این گروه را بهرسمیت میشناسد، و نه هم برای اصلاح آن تلاش جدی به خرج میدهد. این که بخواهد بساط طالبان بهگونه کامل برچیده شود، حداقل برای فعلاً دور از ذهن به نظر میخورد. مهمتر از آن، وقتی امریکا به حکومت پیشین که بیش از هر حکومتی در افغانستان به حقوق و آزادیهای شهروندان اهمیت میداد، وفا نکرده، به طالبان که یک گروه تروریستی و ناقض همه ارزشهاست، وفا نخواهد کرد. البته که بسته به اقتضای منافع خود مدتی از آن استفاده خواهد کرد.
یک دلیلی که امریکا گروههای جهادی را در آن زمان در مرحله پس از جنگ یاری نرساند، نگرانیاش از تاسیس دولت اسلامگرای سنی متاثر از آموزههای اخوانالمسلمین در افغانستان بود. واشنگتن از ظهور اسلام سیاسی در ایران در هیات جمهوری اسلامی به هراس افتاده بود و نمیخواست که آن تجربه در افغانستان هم تکرار شود. دولت جو بایدن با آنکه به تجربه میفهمید تعلل دولت وقت امریکا در حمایت از دولت پهلوی باعث سقوط آن و ظهور جمهوری اسلامی شد، ولی باز هم با کوتاهی در حمایت از متحد خود در افغانستان موجب برگشت مجدد طالبان به قدرت شد؛ گروهی که در بسی زمینهها بدتر از احزاب جهادی و آخوندهای ایرانی عمل میکند.
صعود و نزول مجاهدین باید درس عبرت برای طالبان باشد. البته خود طالبان نیز این مسیر را یک بار طی کردهاند و اگر وضعیت به همینگونه باشد، بار دیگر نیز خواهند پیمود. نه حمایت مالی امریکا بقای طالبان را در درازمدت تضمین میکند و نه هم تلاشهای روسیه برای خارجکردن این گروه از فهرست تروریسم و دادن کرسی سازمان ملل به آن. تا دیر نشده بهتر است که طالبان به اراده مردم افغانستان اقتدا کنند و برای ایجاد دولت فراگیر مبتنی بر رضایت شهروندان آمادهگی نشان دهند.