رهنورد زریاب یکی از نویسندهگان «صاحب سبک» در ادبیات داستانی افغانستان بود. صاحب سبك را در اينجا به معناي دقيق آن به كار ميبريم؛ چرا كه او از جمله نویسندهگان توانا و صاحب اندیشهای بود که شاخصه فکری خاصی را به عنوان مُهر نامریی چشمانداز سبکساز در کلامش رقم میزد. یکی از زیرساختهای اساسی و بنیادین در جریان فکری زریاب، داشتن چشمانداز یا بینش خاص فکری او است که منجر به پروردن عنصر سبکساز در بیان اندیشههای داستانی او شد و با داشتن چنین مسیری در بازنمایی اندیشههایش، جهان و دنیای داستانهایش را معنادار و بافتمند کرده است.
رهنورد زریاب با دید و بینش خاصی که نسبت به جهان و پیرامونش داشت، ساختهای زبانی داستانهایش را گزینش کرده و اینگونه خاص نگریستن به پدیدهها منجر به شکلگیری سبک زبانی او در بیانی که شاخصه ذهن و اندیشه او است، گرديد. چشمانداز یا بینش سبکساز در دنیای داستانهای رهنورد زریاب به عنوان لایه اساسی و شکلساز در بازنمایی صورتهای زبانی او عمل میکند، زیرا نویسنده تنها ابزاری که با آن اندیشه و تفکراتش را شکل میدهد، همانا دوربین یا عینک معناساز زاویه دید است که هر پدیدهای را در چشمانداز او معنادار و رمزگونه خلق میکند. بسامد بالاي سمبولها و رمز و راز در داستانهای رهنورد، محصول همين چشمانداز سبکساز او بود که مدام با توسل جستن به نمادها به معناسازی جهان داستانهایش میپرداخت و زمینه تفسیر و تأویل کلامش را برای خواننده فراهم ميكرد؛ یعنی آنچه را زریاب از جهان درک میکرد، در مؤلفه چشمانداز سبکساز ميتوان صورتبندی کرد. اینگونه است كه صورتبندی زبانی، شاخصه سبکساز خاص کلام او را شکل میدهد. رهنورد در داستانهایش بر محور اندیشه کار کرده و تمام عناصر داستانیاش حول همین محور در حرکت و معناسازی است.
یکی از کارکردهای بنیادین چشمانداز سبکساز در داستانهای رهنورد زریاب، انسجامبخشی درونی عناصر داستانی و به نحوی ارتباط تنگاتنگ آن با بافتی است که رمان در آن خلق شده است؛ یعنی نویسنده توانسته چشمانداز خاص خود را پلی ارتباطی میان این دو مؤلفه داستانی سازد و دنیای درون داستانهایش را متفاوت از دیگر نویسندهگان، خاص و منحصر به فرد سوژهپردازی کند.
بینش سبکساز در اکثر داستانهای زریاب مخصوصاً در رمان «گلنار و آیینه» منجر به روایتگری راوی از زبان شخصیتهای مختلف داستان شده است؛ مثلاً وقتی راوی از زبان «گلنار» رشته روایتگری را آغاز میکند، گویی زنی با همان زبان زنانه قصههایش را روایت ميکند، یا در قسمتی از داستان که «شیرین» با همان لحن زنان سالخورده و کلمات خاص لهجه و زبان پیرانه قصهگوییاش را با گلنار در میان میگذارد. جابهجایی رهنورد در نقش هر یک از شخصیتهای داستان و روایتگری از زبان شخصیتها با ویژهگی و کارکردهای زبانی خاص شخصیتها، منجر به شکلدهی سبک زبانی او شده است.
اینگونه پرداختن به صحنههای داستان، از ویژهگیها و شاخصههای نویسندهگان صاحب سبک و بینش سبکساز بوده که زریاب با توانایی در کاربرد صورتهای زبانی و شکلبخشی ساختارهای زبانی براساس حرکت اندیشه و لایههای زبانی از این اصل سبکساز به دور نبوده و مدام با این حرکت معنادارِ بینش سبکساز، صحنههای داستانش را خاص زبان و اندیشهاش رقم زده است. بوفن تعبیری از سبک دارد که «سبک خود انسان است» و با قیاس این تعریف بوفن، باید گفت که رهنورد با رعایت این اصل در رمان گلنار و آیینه، خود او شخصیت داستان است که در قسمتهای مختلف داستان به بیان محتوای درونی و آنِ خودِ اصلی پرداخته و با ظرافتهای عنصرپردازی رمان گلنار و آیینه، این خودبازنمایی را در فضای رمان تجسم کرده است.
همچنان تعریف تازهای که جمکرانی و فرهمندفر از سبکشناسی دارند، این است که «سبکشناسی مطالعه روشهای آفرینش معنا در ادبیات و دیگر متون، از طریق زبان است.» با توجه به این تعریف، ما در رمان گلنار و آیینه میبینیم که نویسنده با بیان نمادهای اسطورهای و پناه بردن به رمز و راز داستانی، معنای بافته در ذهن و اندیشهاش را با چه مهارت هنرمندانه و باریکاندیشانه در ساختارهای زبانی بازنمایی کرده و اینگونه معناپردازی در این رمان، سبک زبانی خاص او را ساختاربندی کرده که در حقیقت ویژه ذهن، زبان و اندیشه ناب او است.
البته ناگفته نباید گذاشت که در شکلدهی اینگونه بینش سبکسازِ منسجم که بیان ویژهای برای بازنمایی پیدا کرده، عوامل دیگر دانشی رهنورد زریاب نیز در آن دخل و تصرف دارد. بینش فلسفی که او نسبت به جهان و پدیدههای زندهگیاش دارد، در رشد و تکامل و بارور شدن این چشمانداز سبکی کارکرد بنیادین و اساسی دارد. همچنان تأثیر عمیقی که فلسفه هندوییزم بر روان درونکاو او دارد، در ساختاردهی این اصل سبکی بیتأثیر نبوده است. داستانهای رهنورد زریاب با داشتن چنین زبان و سبک خاص فکری، قابلیت خوانشهای متعدد را با رویکردهای مختلف نظری دارد، به خصوص رویکرد سبکشناسی لایهای که رویکردی میانرشتهای و بافتمحور است و پیکره متنی داستانهای زریاب برای این نظریه در لایههای مختلف زبانی پاسخگو است.