اشاره: عزیز رویش به قول خودش آموزگار مدنی و از بنیانگذاران مکتب معرفت در کابل است. او میگوید که تمام فعالیتهای جنبی بهویژه برنامههای آموزشی خلاق مکتب معرفت، متوقف شده است. آقای رویش میافزاید که محتوای آموزشی معرفت تاکید جدی بر آموزش دختران برای تغییر نگاه فرهنگی جامعه داشته است. او تصریح میکند که مکتب معرفت پارلمان دانشآموزی، گروه موسیقی، کلپ ورزشی، گالری هنری، تلویزیون و کتابخانه مجهز داشته که برای رشد دانشآموزان و فضای آموزشی آنان ارزنده واقع میشد. آقای رویش تاکید میکند که آموزش را باید مثل غذا و هوا در نظر گرفت و نان خود را بین مغز و شکم تقسیم کرد. به گفته او، به امکانات موجود در درون جامعه نباید با چشم تحقیرآمیز دید، چون در جامعه ظرفیتهای بیشماری وجود دارد که باید آن را تبدیل به فرصت کرد. او در این گفتوگو تجربههای موفقیتآمیز مکتب معرفت را روایت میکند.
۸صبح: ایده ایجاد مکتب معرفت چهگونه به ذهن شما خطور کرد و چه خلاهایی را احساس کردید که باعث ایجاد این مکتب شد؟
رویش: مکتب معرفت در پاکستان ایجاد شد. هدف اساسی این بود که برای جمعی از کودکان مهاجر که در شرایط بسیار دشوار در دوران جنگهای بعد از ۱۹۹۵ در پاکستان آواره شده بودند، زمینهآموزشی فراهم کنیم. این گام کوچک، آهسته آهسته با توجه به یک مقدار تجربه معلمی که قبل از آن در دوران جهاد و مهاجرت داشتم و اسم من بهعنوان «معلم عزیز» هم به آن دوران برمیگردد، کار و فعالیتی را که بهصورت کوچک و بسیار ابتدایی بود، به جریانی تبدیل کردم که تقریباً اکثر عمر مفیدم را تا حالا در بر گرفته است.
پیش از اینکه اسم مکتب را لیسه عالی معرفت بگذاریم، تحت نام مکتب ابتدایی افشار فعالیت میکرد. این مکتب در زیرخانه یکی از همکاران ما در شهر راولپندی پاکستان بهکار شروع کرده بود. یک سال بعدتر هم که من و برادرانم به جمع آنها پیوستیم، تا سه یا چهار سال قبل از سقوط دور اول طالبان در پاکستان فعال بود و شاخههای آن در راولپندی، اسلامآباد، اتک و پشاور فعالیت میکرد.
تجربهای که بهنام معرفت داریم، دو بخش را شامل میشود: بخش نخست این بود که چهگونه محتوای نصاب تعلیمی را مطابق دیدگاهی که داشتیم، تدوین و تطبیق کنیم و بخش بعدی ایجاد ساختاری بود که در درون خود بهعنوان یک مکتب ظرفیت پذیرش این محتوا را داشته باشد.
تجربه مکتبداری ما در دوران مهاجرت خیلی پخته و عمیق نبود؛ بهخاطری که ما در شرایط بسیار دشوار و با امکانات بسیار محدود، با دانشآموزانی سروکار داشتیم که تقریباً بیش از ۹۹ درصدشان دختران و پسران قالینباف بودند. ما آنان را با یک تعهد آورده بودیم که روزانه دو ساعت از کارگاههای قالینبافی دور باشند و بتوانند ذهن خود را بازسازی کنند. روحیه و نگاهشان اصلاح شود و بر کاری که در عرصه قالینبافی میکردند نیز تاثیر بگذارد. این فرصت مجال آن را فراهم کرد که روی محتوای برنامه آموزشی خود دقیقتر کار کنیم، بدون این که با هیچگونه مانع و مزاحمتی مواجه باشیم. تمام توجه ما این بود که چهگونه بتوانیم دخترها و پسرهایی را که با شرایط بسیار دشوار مهاجرت، آوارهگی و بیریشهگی در پاکستان دستوپنجه نرم میکردند، کمک کنیم و برای آنها امید خلق کنیم و زندهگی را برایشان معنادار بسازیم. این هدف باعث شد که کار کنیم و ایده Critical Thinking را که بعدها بهنام «تفکر خلاق» یا «آموزش خلاق» در معرفت رشد کرد، منظمتر کنیم.
درس انسانشناسی که بعدها پایه تحولات بسیار اساسی در معرفت شد، در همین محیط و دوران مهاجرت در پاکستان شکل گرفت. هدف درس انسانشناسی این نبود که یک برنامه اکادمیک را با دانشآموزان پیش ببریم. بیشتر تلاش این بود که به دانشآموزان کمک کنیم تا خود را بهعنوان یک انسان بشناسند و به ظرفیت انسانی خود توجه داشته باشند. بهخاطر انتقال همین ایده به دانشآموزان از اصطلاحات مذهبی، آموزههای مذهبی و تجربههایی که خودشان در زندهگی داشتهاند، از گنجینهای که در فرهنگ زبان فارسی داشتیم، استفاده میکردیم. تمام تلاش ما این بود که دانشآموزان را متوجه بسازیم تا درک روشنتر از توانمندیها و ظرفیتهای خود داشته باشند.
ساختار مکتب معرفت را بر همین اساس، ساختار باز و منعطفی انتخاب کردیم که دانشآموز و معلم بتواند در یک رابطه متقابل و فعال با همدیگر پیش بروند. وقتی که رژیم دور اول طالبان سقوط کرد و ما به افغانستان رفتیم، این تجربه، بستر و عرصه مناسبی برای رشد خود و این که در جامعه تاثیرگذاری داشته باشد، پیدا کرد. آنچه شما تحت عنوان «ایده معرفت» یاد میکنید، این گونه شکل گرفت.
۸صبح: در حال حاضر، مکتب معرفت در چه وضعیتی قرار دارد؟ آیا توانسته است با همان نصاب آموزشی قبلی خود ادامه دهد؟
رویش: مکتب معرفت بهعنوان یک مکتب بهکار خود ادامه داده است. نصاب تعلیمی که ما در دوران کار در معرفت داشتیم، شامل دو بخش میشد: یک بخش آن نصاب رسمی وزارت معارف بود که همچنان ادامه پیدا کرده و هیچگونه تغییری در آن بهوجود نیامده است. اما یک بخش دیگر آن که فعالیتهای جنبی در معرفت بود و در سالهای اخیر در جنب نصاب معارف جاسازی شده بود، این بخش تقریباً بهطور کامل قطع شده است. مکتب معرفت در حال حاضر از مقررات و اصول رسمیای که وزارت معارف پیشنهاد میکند، متابعت دارد.
۸صبح: فعالیتهای جنبی شامل کدام بخشها میشد که متوقف شده است؟
رویش: فعالیتهای جنبی در معرفت خیلی زیاد بود. ما در مکتب یک نظام آموزشی بسیار جامع داشتیم که از آن بهعنوان Holistic System of Education یاد میشود. مثلاً برنامهای داشتیم بهنام شورای دانشآموزی که قسمت زیادی از فعالیتهایی که به رشد تواناییهای دانشآموزان ارتباط داشت، از لحاظ عملی در آن جا دنبال میشد. ما پارلمان دانشآموزی داشتیم که همه ساله دو بار برگزار میشد و نمایندههای منتخب دانشآموزان از صنف اول تا صنف دوازدهم میآمدند و روبهروی معلمان و مدیران مکتب، تمام مسایلی را که در مکتب بود، مطرح میکردند، انتقاد میکردند، سوال میکردند و پاسخ میگرفتند و در اصلاح وضعیت سهم میگرفتند. گروه موسیقی داشتیم که یک برنامه بسیار موثر بود و هم بر ایجاد فضای مناسب آموزشی کمک میکرد و هم بسیاری از پیامهایی را که داشتیم از طریق موسیقی و آهنگ برای دانشآموزان و جامعه پخش میکردیم. کلپ ورزشی داشتیم بهنام مدرسه شائولین معرفت که در آن دانشآموزان ورزشهای رزمی را تمرین میکردند، کلپ فوتسال داشتیم که در آن دانشآموزان دختر بازی و تمرین میکردند. گالری هنری داشتیم که دانشآموزان در آن جا نقاشی میکردند و این خودش بالای دانشآموزان تأثیر میگذاشت. تلویزیون سا داشتیم که خودش یک برنامه گسترده و جامع را برای رشد دانشآموزان فراهم میکرد. کتابخانهای با امکانات بسیار خوب در اختیار دانشآموزان بود و هر گونه کتابی که میخواستند، میتوانستند بگیرند و مطالعه کنند. تمام اینها دستبهدست هم میدادند و فضای آموزشی را در معرفت پربارتر میساختند.
۸صبح: با قطع فعالیتهای جنبی، میزان حضور و علاقهمندی دانشآموزان در وضعیت موجود چهگونه است و چه تاثیری گذاشته است؟
رویش: قطعاً تاثیر میکند. مکتب معرفت، یک مکتب غیردولتی است. با وجودی که یک مکتب غیرانتفاعی بود، ولی در شمار مکاتب غیردولتی گرفته میشد. ما از دانشآموزان فیس میگرفتیم که منبع درآمد مکتب حساب میشد و معاش معلمان و به کمک آن هزینههای جاری مکتب را پرداخت میکردیم. در آن زمان در مکتب تقریباً ۲۳۰۰ تا ۲۴۰۰ دانشآموز داشتیم که در بخشهای مختلف درس میخواندند. لیسه سواد حیاتی معرفت که ثبت وزارت معارف بود، تنها لیسه خصوصی بزرگسالان در چارچوب وزارت معارف محسوب میشد. حالا تعداد دانشآموزان به حدود ۱۳۰۰ تا ۱۴۰۰ نفر تقلیل یافته است. دختران صنف هفتم تا دوازدهم هیچکدامشان در معرفت نیستند.
۸صبح: فکر میکنید چرا تجربه مکتب معرفت بهعنوان یک تجربه تحولآفرین آموزشی در افغانستان در مناطق غیر از هزارهنشین تعمیم نیافته و یا جاذبههای آموزشی معرفت، در جامعه غیر از هزاره جاذبه نداشته است؟
رویش: اولاً از لحاظ فزیکی، مکتب معرفت در همین ساختمانی که در پلخشک دشت برچی است، محدود بود و ما هیچ شاخهای از معرفت را در هیچ جای دیگری باز نتوانستیم، نه در کابل و نه در بیرون از کابل. دلیلش این بود که امکانات لازم را – از لحاظ مادی و نه هم از لحاظ نیروی انسانی – در اختیار نداشتیم که بتوانیم مکتب دیگری را با تجربه معرفت در جای دیگر بهصورت موفق اداره کنیم. دومین چیزی که در خود معرفت اتفاق افتاد، از یک طرف الگویی خلق کرد که بر سهمگیری اجتماعی اتکا داشت و از طرف دیگر در موقعیت محدودی ساخته شده بود که مردم اطراف آن فوقالعاده فقیر و بیبضاعت بودند. معرفت مکتبی بود در یک زمینه بسیار فقیرانه که در جامعه هزاره دشت برچی داشتیم. مثلاً، وقتی مکتب را در پلخشک کابل شروع کردیم، ۳۷ دانشآموز داشتیم که دختران و پسران را در سنین مختلف، از ۶-۷ ساله تا ۲۵-۲۶ ساله در بر میگرفت. معلمانی را که ما در ابتدای فعالیتهای خود در مکتب معرفت داشتیم، هشت نفر بودند. از هشت نفر پنج نفر طلبههای مدرسه بودند که سن اکثریتشان کمتر از ۲۰ سال بود. از مدرسهای در کویته پاکستان بیرون شده بودند، زبان انگلیسی را یک مقدار بلد بودند و با زبان فارسی و ادبیات عربی آشنایی داشتند. بیشتر از آن چیزی را نمیدانستند. دو نفر از معلمان ما سند صنف دوازده داشتند که در دورههای رشد سریع در زمان جهاد درس خوانده و قبل از حاکمیت طالبان در مزار تحصیل میکردند. یک نفر انجنیر که دگروال نظامی بود و ادعا میکرد ریاضی بلد است، ولی ما دقیقاً نمیدانستیم که چهقدر میتوانست ریاضی را تدریس کند.
ما با همین امکانات و نیروی بشری کار خود را شروع کردیم. در طول دوران کاری ما رشد معرفت یا به اصطلاح گسترش برنامههای معرفت متکی بر امکانات و منابع داخلی و درونی جامعه بود. در طول بیست سال به استثنای یک مورد که USID حدود ۱۸ هزار دالر کمک کرد تا سیستم برق مکتب کهنه ما جور شود. این کمک متاسفانه هیچ کار نداد؛ بهخاطری که ما برق نداشتیم. مکتب را سیمکشی کردند و با همان سیمکشی کارش نیز تمام شد. از آن پس، نگهداری و حفاظت این سیم برقها و لامپها و ساکتهای آن یکی از کارهایی بود که سالها روی دوش ما قرار داشت. غیر از همین مورد، ما از هیچ یک از موسسههای خارجی که به افغانستان کمک میکردند، یک افغانی برای مکتب معرفت پول دریافت نکردیم. نه درخواست کردیم و نه پول گرفتیم؛ اما منابع اصلی ما را خود جامعه فراهم میکرد که هزاران نفر با امکانات بسیار محدود خود، در آن سهم میگرفتند. بعضی از دوستان ما در بیرون نیز بودند – بهشمول خارجیها و داخلیها – که کمک میکردند. این تجربه یک تجربه خاص بود که در مکتب معرفت پیش آمد و متأسفانه کس دیگر خارج از جامعه هزاره این الگو را جدی نگرفت. در حالی که ما در این زمینهها با بسیاری از دوستان خود صحبتهای طولانی و مفصل داشتیم. دوستان پشتون، تاجیک و اوزبیکی داشتیم که بهصورت دایم در مکتب معرفت میآمدند. اتفاقاً معرفت جایی بود که از اکثریت این چهرهها بهطور مداوم پذیرایی میکرد و ما هر هفته یکی دو نفر از آنها را مهمان داشتیم. اما وقتی الگوی مکتب معرفت را مطرح میکردیم که در همین سطح باید بروند از امکانات و ظرفیتهایی که در درون جامعه بود، از نقطههای صفری شروع کنند و رشد بدهند، این الگو را تقریباً هیچ کسی از این دوستان ما جدی نمیگرفت و کسی آن را در پنجشیر یا جلالآباد و قندهار و بدخشان یا حتا در نقطه دیگری در خود شهر کابل عملی نمیکرد. این در حالی بود که معرفت در بین هزارهها از لحاظ فزیکی گسترش پیدا نکرد، اما الگوی آموزشی آن بهزودی پذیرفته شد و هر کسی به سهم خود آن را عملی کرد. دانشجویان ساده دانشگاه کابل از الگوی معرفت در جاغوری، بامیان یا در دایکندی و لعل استفاده کردند و برای کودکان قریه خود، یا حداقل برای خواهران و برادران خود آموزش دادند، در خود کابل تعداد زیادی از مکاتب به سبک معرفت و با الگوپذیری از معرفت ایجاد شد که اتفاقاً جمع کثیری از آنان دانشآموختهگان خود معرفت بودند. کسی به تردید نماند که مثلاً مدرک خیلی معتبر دانشگاهی نداریم و امکانات نداریم. رفتند و این الگو را تعمیم دادند. دلیل این که معرفت در جامعه هزاره تأثیرگذار شد، فکر میکنم بیشتر به همین دلیل بود که در این جامعه با این الگو یک نوع برخورد جدیتر صورت گرفت.
۸صبح: چه فکر میکنید، چرا در جامعه غیرهزاره الگوی معرفت جدی گرفته نشد؟
رویش: دو دلیل را که خودم احساس میکردم، یکی بیشتر این بود که آن فقری را که جامعه هزاره احساس میکرد، احتمالاً بسیاری از جوامع دیگر به شکل خیلی محسوس شاهدش نبوده است. فقر به معنای این که احساس کنند ما هیچ امکانات نداریم و در پایینترین وضع از لحاظ اقتصادی و سهولتهای رفاهی قرار داریم. از طرف دیگر راه حلی را هم که برای نجات از فقر پیدا شود، جامعه هزاره صرفاً در آموزش میدید. این جامعه احساس میکرد با تبعیض و تعصب و محدودیت و ممنوعیتهایی در روابط و مناسبات جامعه افغانی مواجه است که ممکن است حکومت به آنها رسیدهگی نکند و اگر احیاناً هم رسیدهگی کند، خیلی دیر خواهد بود. دقیقاً همین استدلال بود که ما برای جامعه میکردیم و جامعه را به استقبال از آموزش تشویق میکردیم. برایشان میگفتیم که آموزش نیاز روزانه شماست. لذا نباید منتظر بمانید که کس دیگر این نیاز شما را برآورده کند. این حرف در جامعه هزاره، بهصورت جدی مقبول افتاد. در جاهای دیگر اکثر فعالان مدنی و اجتماعی فکر میکردند که ما در حکومت هستیم، چرا از امکانات حکومتی استفاده کرده مکتب نسازیم؟ ما با منابع خارجی تماس داریم، چرا پولها و مثلاً سرمایههای هنگفت خارجی را گرفته مکتب نسازیم که برویم از فقر مردم، از زمینه بسیار بیبضاعتی که مردم دارند، استفاده کرده مکتب بسازیم؟ فکر میکنم یکی از دلایل عمده همین بود.
بعد، از لحاظ فردی چیزی که ما نتوانستیم حتا قشر روشنفکری را که در حلقه دوستان ما بودند، قناعت دهیم، این بود که احساس میکردند کاری که ما در مکتب معرفت میکنیم یک کار بسیار ساده و کوچک است که در شأن یک آدمی که خود را روشنفکر احساس میکند یا فکر میکند تأثیرات کلانی در جامعه دارد، نیست. آقای اتمر یکی از نمونهها در این زمینه است. زمانی که در وزارت معارف بود، بسیار اصرار میکرد که شما از مکتب بیرون شوید و بیایید در اداره کار کنید. خیلی از دوستان دیگر ما طعنه میدادند که شما استعداد و ظرفیت خود را که میتوانید برای اصلاح جامعه مصرف شود، برده و در مکتب، در کلاس درس، هدر دادهاید. در درون جامعه هزاره هم کم نبودند کسانی که دوست داشتند و اصرار میکردند ما درگیر مسایل سیاسی باشیم. این در حالی بود که ما، به هر حال، در حدی که یک فرد فعال جامعه میتواند داشته باشد، درگیریهای سیاسی داشتیم؛ اما مصروفیت اصلی ما که بهعنوان کار اصلی میگفتیم، در معرفت بود. این یک خلا از لحاظ درک و تعیین نسبتهایی بود که متأسفانه در جامعه داشتیم و موفق نشدیم مخاطبهای جدی در بین غیرهزارهها پیدا کنیم؛ حالانکه، همانگونه که گفتم، هزارهها آن را جدی گرفتند. تقریباً هر دانشجوی هزاره که در هر جایی درس میخواند، عین الگوی معرفت را در پیش گرفت. این دانشجو حس میکرد که نمیتواند خواهرش را بیسواد بگذارد، نمیتواند کودکان قریهاش را بیسواد بگذارد. بنابراین، منتظر نمینشستند. از کابل میرفتند به دایکندی و لعل و شهرستان، تلاش میکردند زمینههای آموزشی را در آن جاها گسترش دهند و از همین الگو استفاده کنند و پیش بروند.
۸صبح: شما در بسیاری از سخنانتان از آموزش مدنی یاد کردهاید و زمانی هم با مدرسه خاتمالنبین یک اختلاف جدی پیدا کردید تا آن جا که شورای علمای جمهوری اسلامی افغانستان در آن زمان حکم کرده بود که مکتب معرفت بسته شود. این تنش، تنش میان مکتب و مدرسه بود یا چیز دیگر؟
رویش: تنش میان مکتب و مدرسه که نه. بهخاطری که استفاده از این اصطلاح بسیار کلشیهسازی میشود. جامعه از یک وضعیتی که در آن باورهای سنتی حاکم بود، داشت به طرف دیگری که در آن باورهای مدرن، باورهایی که جامعه باز بر آن بیشتر تکیه دارد، حرکت میکرد. ما در این مسیر نقش تسهیلکننده داشتیم. مکتب معرفت در درون جامعه هزاره، در واقع، مثل یک حلقه واسطه عمل کرد تا یک جامعه بسته و سنتی را به یک جامعه مدرن انتقال دهد. ما زمانی که کار خود را در مکتب معرفت در کابل شروع کردیم، احساس میکردیم بیش از ۹۵ درصد نفوس جامعه هزاره بهطور مطلق بیسواد بودند و پنج درصدی اگر سواد داشتند، اکثراً سواد مذهبی ملایی داشتند. کسی که در مکتب و دانشگاه درس خوانده باشد، تعدادشان در مقایسه با نفوس هزارهها اندک بود. نفوذ عناصر مذهبی سنتی تقریباً صد درصد بود. جامعه الگوهای رفتار خود را از چهرههای مذهبی میگرفت و در رأس سیاست ملاها، چهرهها و مراجع مذهبی قرار داشتند. جامعه از وضعیت جنگی بیرون آمده بود و جنگ هم متأسفانه یک جنگ ایدئولوژیک بود که در یک طرف آن مجاهدین قرار داشتند و این مجاهدین بهطور طبیعی در برابر خود کمونیستها را داشتند که خود به خود جبهه مذهب یا جبهه باورهای سنتی مذهبی را در موضع غالب و پیروز نشان میداد. ما در همچون جامعهای طرح مکتب معرفت را ریختیم. وقتی حرکت خود را به پیش بردیم، تقریباً حدود چهار سال تنها مکتب خصوصی بودیم که در وزارت معارف درخواست رسمیت ما از یک فورمه به دو فورمه تبدیل نشد. با وجودی که در قانون اساسی نوشته شده بود که مکاتب خصوصی و تحصیلات خصوصی اجازه دارند، وزارت معارف نمیتوانست ما را بهطور رسمی اجازه دهد؛ زیرا با نظامی که آن را نظام غیردولتی میگفتند، هیچ آشنایی نداشتند.
از جانب دیگر، از لحاظ محتوای آموزشی هم تأکیدی که ما بر آموزش دختران داشتیم و احساس میکردیم که آموزش دختران بر تغییر نگاه فرهنگی جامعه اثر میگذارد، بهطور سنتی با باورهایی که در درون جامعه بود، در تعارض قرار میگرفت. ما این پروسه را تا جایی دوام دادیم که رسیدیم به چیزی که شما از آن تحت عنوان تنش مدرسه و مکتب یاد میکنید. در سال ۲۰۰۹، زمانی که قانون احوال شخصیه تشیع به پارلمان رفت، تقریباً یک جمع کثیر از فعالان مدنی در افغانستان در برابر آن اعتراض کردند. مکتب معرفت، بهخصوص دخترانی که در مکتب معرفت با یک ذهنیت بسیار باز درس خوانده بودند، این قانون را برای خود یک قانون غیرقابل قبول میدانستند. نمیدانم که شما چهقدر با این قانون آشنایی دارید، ولی در آن زمان اعتراض داخلی و خارجی را برانگیخته بود. به دلیل محتوایی که داشت، حتا به دلیل زبان و ادبیاتی که در آن بهکار رفته بود، در پارلمان و حتا در کمیتههای پارلمانی مورد بررسی قرار نگرفت. لحن و ادبیات این قانون برای زنان بسیار غیرقابل قبول، کهنه، توهینآمیز و تحقیرکننده بود. دانشآموزان و دختران دانشآموخته معرفت از جمله کسانی بودند که اعتراض کردند و به پارلمان رفتند. این اعتراض باعث شد که مدرسه خاتمالنبین که آقای محسنی در رأس آن قرار داشت، با تلویزیون تمدن، مکتب معرفت را آماج حمله قرار دهند. بهخاطری که دیگر مرکزی را بهطور رسمی نمیدیدند که بتوانند آن را متهم کنند که در برابر مذهب و اعتقادات مذهبی ایستادهگی کرده باشد. من این رویارویی را جنگ مدرسه و مکتب و جنگ بین ملا و روشنفکر و سنت و مدرنیته نمیبینم. احساس میکنم یک گذار بسیار طبیعی بود که پیش میآمد و نتیجهاش هم این بود که شکست نخوردیم. نیروهای سنتی در جامعه واکنش نشان دادند و بر مکتب معرفت حمله کردند، اما مکتب بیش از دو روز تعطیل نماند؛ با وجودی که وضعیت بسیار خطرناک پیش آمده بود. روز چهارشنبه که این حمله صورت گرفت، روز پنجشنبه مکتب تعطیل شد. روز جمعه دانشآموزان آمدند، مکتب را دوباره ترمیم کردند، شیشههای شکستهاش را جور کردند، اطراف مکتب را گل گرفتند و تصور ما این بود که مکتب را باید باز نگه داریم. هرچند که پیهم شبنامه پخش میکردند و میگفتند ما میآییم مکتب معرفت را میسوزانیم و خاکستر میکنیم و مرا بهطور اختصاصی واجبالقتل میدانستند؛ اما ما تصوری که داشتیم، این بود که اگر پانزده درصد از دانشآموزان خود را روز شنبه بیاوریم و دروازه مکتب باز بماند، کار خوبی است تا این ذهنیت القا نشود که گویا مکتب بسته شده است. اما تغییری را که میخواهم اشاره کنم، همین بود که جامعه هزاره متوجه شده بود تا این تغییر را جدی بگیرد. روز شنبه، بیش از ۹۵ درصد دانشآموزان ما که آن زمان بالاتر از سه هزار نفر بودند، به مکتب برگشتند، دست در دست خانوادههای خود برگشتند و بعد از آن عده بسیار کمی از دانشآموزان را داشتیم که به دلیل فشارها و تهدیدهایی که وجود داشت، مکتب را ترک کردند. تعدادشان از پانزده نفر بیشتر نمیشد؛ اما فعالیتهایی که بعد از آن در معرفت صورت گرفت، فعالیتهای بسیار معنادارتر و روشنتری بود که نشان میداد این تقابل به سود یا با پیروزی مکتب معرفت پیش رفته بود.
آنچه را که شما در مورد شورای علمای جمهوری اسلامی افغانستان مطرح میکنید که مکتب را بهطور رسمی تهدید کرد و حتا محدودیت ایجاد کرد، در سال ۲۰۱۲ بود. بعد از این حادثه، وقتی محسنی و شورای علمای شیعه نتوانستند مکتب معرفت را بهصورت جدی آسیب برسانند و جامعه از آن حمایت کرد، به شورای علمای جمهوری اسلامی افغانستان مراجعه کردند. یک متن در حدود پنج صفحه تهیه کرده بودند که در آن مواردی را برشمرده بودند که مکتب معرفت را تکفیر میکرد و اتهامات گوناگون از قبیل اشاعه داروینیسم، کمونیسم و لیبرالیسم و امثال آن را نسبت داده بودند. بعد، شورای علما آن را به ستره محکمه و لوی سارنوالی ارجاع کرد. بعد، وزارت معارف براساس حکم شورای علما دستور صادرکرد که مکتب معرفت بسته شود، دانشآموزانش در مکاتب دیگر جذب شوند و تمام مسوولان و معلمان مکتب به محکمه بروند و پاسخ بگویند که چرا این حرکتهای ضدمذهبی را در معرفت انجام دادهاند.
این واقعه در سال ۲۰۱۲ بود. من در واشنگتن مصروف نوشتن کتابم، «بگذار نفس بکشم»، در موسسه نید بودم. وقتی که این اتفاق افتاد، با صحبتهایی که انجام دادیم، هیأت رهبری معرفت تصمیم گرفت که تا برگشتن من به افغانستان قضیه را به تعویق بیندازد. گفته شد که همه این حرفها و تدریس این مضامین به معلم عزیز مربوط میشود و او حالا در این جا نیست. هر وقت که برگشت، خودش پاسخ میدهد. سایر برنامههای ما در معرفت برنامههای عادی است که با نصاب تعلیمی وزارت معارف همخوانی دارد. تا آن زمان ما درسهای انسانشناسی داشتیم، علوم سیاسی داشتیم، منطق درس میگفتیم، مطالعات اجتماعی و حقوق بشر داشتیم. اعضای هیأت رهبری معرفت گفتند که همه اینها را از نصاب تعلیمی معرفت برمیداریم. وقتی که این را گفتند، وزارت معارف قناعت کرد و گفت که این مضامین را که برمیدارید، ما با شما مشکل نداریم. هر وقت که رویش آمد بیاید در وزارت معارف با او صحبت میکنیم. من وقتی به افغانستان برگشتم، با دو نفر از همکاران ما رفتیم با مسوولان وزارت معارف صحبت کردیم. اتفاقاً جلسهای بسیار طولانی بود. اکثر اعضای ارشد وزارت معارف از ریاست تفتیش و نصاب تعلیمی و تدریسات ثانوی و ریاست معارف شهر کابل بهشمول آقای پتمن که بهعنوان معین وزارت معارف در رأس بود، حضور داشتند. از ساعت ۹ تا ۱۲ و نیم در وزارت معارف در دفتر آقای پتمن جلسه داشتیم. جلسه بسیار صمیمانه و خوبی بود که همه موارد را یکی یکی بررسی کردیم و پاسخ دادیم. از آن جا که بیرون شدیم، در واقع اینها همه ادعاهای خود را پس گرفته بودند و قبول کردند که وقتی مضامین اضافی را از نصاب تعلیمیتان پس کردید، کارهای دیگرتان را ادامه دهید. بنابراین، تقابلی که از آن یاد میکنید، تقابل خیلی جدی نبود که جامعه را به مرحله بحران رسانده باشد. یک مرحله گذار در درون جامعه را نشان میداد که از باورهای سنتی به باورهای مدرن عبور میکرد.
۸صبح: نصاب آموزشی ۲۰ سال گذشته مملو از کلیشههای جنسیتی است. باری در زمان جمهوریت کمپاینی هم در این مورد به راه انداخته شده بود که دانشآموزان دختر از وزارت معارف پرسیده بودند که جایگاه ما در ترانههایی که در کتابها نشر شده است، کجاست؛ چون مدعی بودند که آن ترانهها مربوط پسران است. آیا کتابهای مکتب معرفت و نگاه آن به مسایل جنسیتی، جدا از نصاب آموزشی وزارت معارف بود و مسایل حقوق بشری و مدنی را بهگونه دیگری تدریس میکرد که حتا اتهامهایی علیه معرفت وارد شده بود؟
رویش: اتفاقاً نظام آموزشی معرفت، به تعبیرات انگلیسی آن Girls-oriented Education و Girls-oriented Civic Dducation بود. آموزش مدنی بود؛ اما آموزش مدنیای که بیشتر بر توانمندسازی دختران و زنان تأکید داشت. دلیلش این بود که ما فکر میکردیم جامعه از لحاظ نگاه فرهنگی خود وقتی متحول میشود که زنان در آن مشارکت فعال و آگاهانه داشته باشند. این مشارکت صرفاً از طریق آموزش صورت میگیرد و آنهم آموزش دختران. به همین دلیل بود که ما بر آموزش زنان و دختران تأکید کردیم. فکر میکردیم که اگر پسران در جامعه هر قدر باسواد شوند، نگاه فرهنگی جامعه تغییر نمیکند؛ همان نگاه مردسالارانه یا به اصطلاح نگاه مردانه باقی میماند؛ اما وقتی که زنها و دختران وارد عرصه میشوند، نگاه فرهنگی جامعه تغییر میکند. تأکید بر نگاه زنانه یا دخترانه به معنای نفی نگاه مردها نیست؛ اما یک نگاه متفاوت وارد جامعه میشود و ورود این نگاه متفاوت است که در نگاه کلان فرهنگی جامعه تحول ایجاد میکند. این همان نکتهای بود که ما نتیجهاش را در مکتب معرفت دیدیم.
تا زمانی که وزارت معارف ما را وادار نکرد که بهخاطر رسمیت و راجستر شدن، نظام تعلیمی خود را جدا کنیم، ما نظام Co-education یا نظام مختلطی داشتیم که دختران و پسران در یک صنف درس میخواندند. از ابتدایی که کار خود را در پاکستان شروع کرده بودیم، با همان تجربه در محیط مهاجرت پیش رفتیم. در این نظام مختلط آموزشی، دختران و پسران بسیار بهراحتی کنار هم در کلاس درس مینشستند و رشد متوازن و خوبی داشتند. در آن زمان اثراتش را وقتی برای جامعه و برای خود دانشآموزان تفسیر میکردیم، میگفتیم که در این نظام، خیلی از ویژهگیهای مثبتی که در دختران است، به پسران انتقال پیدا میکند و پسرانی که در یک محیط خشن و درشت به بار آمدهاند، منعطفتر و سازگارتر میشوند. به همین ترتیب، خیلی از ویژهگیهایی که در پسران است، مثلاً جرأت و جسارت و توانمندی، به دختران انتقال پیدا میکند. در نتیجه، اینها همدیگر را به یک رشد متوازن کمک میکنند.
در سال ۲۰۰۴، وقتی خواستیم مکتب را راجستر کنیم، مقامات وزارت معارف پافشاری کردند که باید نظام مختلط خود را پایان دهیم. به همین دلیل، تقریباً یک سال راجستر مکتب را به تأخیر انداختند و بعد از یک سال ما ناچار قبول کردیم که دستورشان را اجرا کنیم. شاگردان ما سرانجام به دانشگاه میرفتند و کانکور میدادند. به همین دلیل، از خیر نظام مختلط گذشتیم.
با اینهم، برنامههایی را که پیشتر بهعنوان برنامههای جنبی در مکتب معرفت یاد کردم، ادامه دادیم و فکر میکردیم که این برنامهها میتوانست خلای ارتباط و همکاری و رشد همسان دختران و پسران را رفع کند. البته این حادثه از لحاظ روحی و روانی، بهخصوص برای دختران، تأثیر بسیار ناگواری داشت که حس میکردند با یک تحقیر بسیار شرمآور مواجه شدهاند. اما به هر صورت، ما اثرات آن را در مکتب معرفت جبران کردیم.
این که چرا نگاه جنسیتی در وزارت معارف باقی مانده است، فکر میکنم به دلیل آن است که نگاه نظام سیاسی افغانستان و نگاه وزارت معارف نسبت به آموزش هیچگاهی جدی نبوده است. آموزش همیشه یک فرع بوده در کنار سایر کارها و برنامههای اصلیای که نظامهای سیاسی افغانستان داشته است. از دوران شاهی تا دوران داوود خان تا نظام حزب دموکراتیک خلق افغانستان و مجاهدین و حتا جمهوری اسلامی، اینها همیشه احساس میکردند اولویتهای دیگری در جامعه وجود دارد که نظام سیاسی باید به آن بپردازد و آموزش برای آنها بیشتر یک امر تزیینی بوده است. گاهناگاهی که از اهمیت آموزش و تعلیم و تربیه صحبت میکردند، بیشتر اهمیت صوری و نمادین قایل بودند نه اهمیت واقعاً جدی. این نگاه متاسفانه در وزارت معارف فاجعه خلق کرده بود. فاجعه این بود که با بنیادیترین کاری که روی دست داشتند، برخورد بسیار سهلانگارانه میکردند. وزارت معارف کمیت بسیار بالایی از نفوس جامعه را تحت پوشش و تأثیر خود قرار میداد، بودجه بسیار سنگین دولت را به خود اختصاص میداد؛ اما با خود آموزش برخورد بسیار سبک، سطحی و غیرمسوولانه میکرد. در وزارت معارف هیچگاه کسی به اصلاح نصاب تعلیمی و رابطه بین آموزش و نیازهای جامعه توجه نکرد. هدف نظام آموزشی را کسی توجه نکرد و در نتیجه ما هم امکانات خود را از دست دادیم، هم جامعه خود را از دست دادیم و هم کشور را به انحطاط و تشتت بسیار زیاد دچار کردیم. به همین دلیل بود که نگاهی در بین دختران و زنان در جریان زمان رشد کرد و تقویت شد که شما از آن یاد کردید. همه دختران احساس میکردند که وزارت معارف نگاه جنسیتی به آموزش دارد.
۸صبح: پس شما در مکتب معرفت نگاههایی را که براساس کلشیههای جنسیتی شکل گرفته بود، تغییر داده نتوانستید و از صحبتهای شما برمیآید که به نحوی آن را در فعالیتهای جنبیتان جبران کردید. درست است؟
رویش: فعالیتهای جنبی که میگوییم، بازهم یک مقدار به توجه نیاز دارد. این فعالیتها در خود نصاب تعلیمی هم تأثیرات خود را داشت. ما نصاب تعلیمی وزارت معارف را تطبیق میکردیم؛ اما کتاب دری ما کتابی بود که خود ما ساخته بودیم. کتاب وزارت معارف بیشتر بهعنوان یک کتاب جنبی استفاده میشد؛ بهخاطری که چیز خاصی در آن کتاب وجود نداشت. ما کتابهای دری را بهعنوان یک مضمون ممد و تقویتی تالیف کرده بودیم که از صنف اول تا ۱۲ تدریس میشد. به همین شکل، برنامههایی در مطالعات اجتماعی که تعلیمات مدنی میگفتند، داشتیم و تحت همان نام تعقیب میشد. حتا در بخشهایی از تفسیر ما تفسیر خود را تدریس میکردیم نه آنچه که وزارت معارف تدوین کرده بود. در مجموع، آنچه را بهعنوان برنامههای ممد درسی در معرفت داشتیم، در واقع بیش از ۸۰ درصد یا ۹۰ درصد از محتوای نظام آموزشی ما را تشکیل میداد؛ اما از لحاظ صوری همان نصاب تعلیمی وزارت معارف را دنبال میکرد. برنامههای دیگری که از آن بهعنوان تمرینها یا فعالیتهای جنبی یاد کردیم، برای تطبیق ایدههای ما میدان میداد و دانشآموزان بهراحتی میتوانستند خیلی از خلاها را در آن جا جبران کنند.
۸صبح: مسأله دیگری که میخواهیم به آن پاسخ دهید و در نصاب آموزشی افغانستان اختلافبرانگیز و مناقشهآمیز بوده، مسایل تاریخی است که گفته میشود واقعیتهای تاریخی وارونه جلوه داده شده یا به نحوی کتمان حقایق شده است. یک مورد که نقد شده، «جنگ اسکندر با افغانها» در تاریخ صنف یازدهم است که با یوسفزیهای کنر درگیر و زخمی شد. برخورد معرفت با تاریخ و کتابهای تاریخی چهگونه بوده است؟ آیا کتابهای تاریخ که از سوی وزارت معارف چاپ شده بود، درس داده میشد یا نصاب تاریخی جداگانهای داشتید؟ در کل برخورد معرفت با تاریخ چهگونه است؟
رویش: نگاه ما در مکتب معرفت، بیشتر نگاه معطوف به تحول بود. احساس میکردیم که ما در مجموع در یک میدان اشتباه راه رفته و بازی کردهایم. این میدان هر قدر ما را به خود مصروف بسازد، نتیجهای جز سرگردانی و هدر رفتن نیروها و امکانات ما ندارد. به همین خاطر، ما میدان خود را در مکتب معرفت تغییر داده بودیم. در عرصه مسایل دینی و باورهای اعتقادی جامعه به مصداقها کاری نداشتیم، هیچگاه هیچ باور مذهبی و سنتهای اجتماعی مردم را مورد نقد قرار ندادیم. میدانی را باز کرده بودیم که دانشآموز خودش بهراحتی میتوانست بهعنوان یک فرد فعال با یک تفکر خلاق با مسایل برخورد کند. به همین دلیل برای ما این که در یک جنگ مثلاً اسکندر مقدونی با یوسفزیها مقابله کرده، کدامشان راست بوده یا کدامشان دروغ، مسأله نبوده است. احمدشاه درانی چند بار به هند رفته و هر بار از هند چه مقدار اموال غارتشده را به قندهار آورده و در کجا مصرف کرده، هیچکدام برای ما مسأله نبوده است. این که شاهان و امیران افغانستان با چه نگاهی در برابر هم جنگیدند، برای ما مسأله نبوده است. اینها حرفهایی بود که در نصاب تعلیمی وزارت معارف وجود داشت و دانشآموزان ما بهصورت مواد تحقیقی و سندی برای مطالعه و دقت روی آنها کار میکردند.
سوال ما این بود که از کل اینها چه نتیجه میگیریم. گیریم در جنگ بین امیر دوست محمد خان با فلان نفر دیگر مثلاً شاهشجاع کدام یک برحق بوده یا نبوده، جنگشان در مجموع برای ما چه نکتهای را میرساند؟ احساس میکردیم که جامعه در مجموع گرفتار یک وضعیت غیرمدنی بوده است. در این وضعیت غیرمدنی هر تجربهای را که داشتیم، تجربهای از جنس تجربههای زیانبار و غیرعقلانی بوده است. بنابراین، ما در مکتب معرفت نه نقد دین داشتیم، نه نقد فرهنگ داشتیم و نه نقد تاریخ و ادبیات داشتیم. اما موضوع را تغییر داده بودیم. وقتی موضوع تغییر میکرد، دانشآموزان با یک نگاه متفاوت میآمدند و خودشان فکر میکردند. هر دانشآموز پیدا میکرد که کدام نکته تاریخی برایش قابل قبول است یا نیست.
۸صبح: شما از تغییر موضوع یاد کردید. وقتی استاد مضمون تاریخ، به این موضوع میرسید، از کنار آن رد میشد یا تدریس میکرد؟
رویش: بلی. تدریس میکرد. دانشآموز را کمک میکرد که بداند مثلاً کتاب تاریخی نوشته یک فرد است. این کتاب به منبع ضرورت دارد. به سند ضرورت دارد. آیا تاریخ در افغانستان واقعاً مبتنی بر سند است؟ روش تحقیق تاریخی رعایت شده یا نشده، منابع درست ذکر شده یا نشده؟ این چیزها را به دانشآموز میگفت. دانشآموز بسیار بهراحتی میفهمید، بدون این که معلم قضاوت کند که چه کسی راست گفته و چه کسی دروغ. دانشآموز میفهمید که این حرف درست است یا نیست. در وزارت معارف از این قبیل اشتباهات و کاستیها تنها در تاریخ نبود. شما کتاب فزیک را میخواندید، موارد بسیار آشکاری از غلطفهمی و اشتباه را در آن پیدا میکردید. کتابهای ریاضی و دری هر کدام مملو از اشتباهات بودند و دلیلش این بود که در وزارت معارف یک نگاه سیستمی به آموزش وجود نداشت که احساس کند تمام اینها مثل اجزای بههمپیوسته با هم ارتباط دارند و وقتی یک موضوع را به دانشآموز میگویید، همین موضوع میتواند دلیلی برای موضوع دیگر باشد. در نتیجه، شما در افغانستان پروژههای ازهمگسیخته کاری را به نام کار معارف داشتید که همه نتایج آن میآمد بر مکتب تحمیل میشد و معرفت نیز یکی از همان مکتبها بود که ناگزیر بود آنها را رعایت کند. مکتب معرفت هم ترقی تعلیم وزارت معارف را دنبال میکرد، هم حاضری و هم ساعات درسی را. اما میدانستیم که وزارت معارف در هیچ چیزی جدی نیست، حتا در تطبیق کردن کلشیههای خود جدی نیست و فقط تفتیش میفرستد تا ببینند و مطمئن شوند که حاضری دارند، ترقی تعلیم دارند، و امثال آن. اما هیچ وقت ما کسی را ندیدیم که آمده و با دانشآموز صحبت کرده باشد که مثلاً شما در تفسیر چه میخوانید. تفسیر وزارت معارف تفسیری بود که اهانت به هر چیز از جمله اهانت به قرآن بود. شما در تفسیر میخواندید که مثلاً حضرت سلیمان قالینچهای داشت که صبح روی آن سوار میشد و از شام حرکت میکرد، چاشت به کابل میرسید و شب به هند یا چین میرفت. یا دیگی داشت که در آن غذایی پخته میشد که چهل هزار نفر از آن غذا میخوردند. بعد، این را هم استناد میکردند که طیارههایی که امروز ساخته شده، قالینچه حضرت سلیمان هم مثل اینها بوده است. بعداً مینوشتند که شاید مردم شک کنند که مگر میشود با قالین پرواز کرد. میگوییم حالا که مردم با خروارهایی از آهن پرواز میکنند، مگر پیامبر خدا نمیتوانست با یک قالین پرواز کند؟ اینها مسایلی بود که ما داشتیم، اما همه آنها را به موضوعاتی برای تفکر خلاق تبدیل میکردیم تا دانشآموزان فکر کنند و تحقیق کنند که آیا واقعاً همین حرف در قرآن هست، در تفسیر منطق دارد یا ندارد.
۸صبح: از نگاه تحولپذیر یاد کردید. منظور شما از تفکر انتقادی در معرفت چه بود؟
رویش: مثالهای آن بسیار زیاد بود. اول از لحاظ مفهومی مواردی که مطرح کردم، ذهن دانشآموز را باز میکرد. مثلاً ما برای خانمهایی که در مکتب سواد حیاتی میآمدند، میرفتیم درس انسانشناسی را تدریس میکردیم و بهسادهگی پرسان میکردیم که شما انسان هستید یا نه؟ طبعاً همه با غرور میگفتند: بلی! میگفتیم فرق شما با خر چیست؟ این سوال بسیار تکاندهنده بود؛ بهخاطری که در اول احساس میکردند که به آنها توهین شده است. میگفتیم حالا زیاد جنجال ندارد؛ با خر فرق دارید یا ندارید؟ میگفتند که فرق داریم. میپرسیدیم که خوب، بگویید فرقتان در چیست؟ از همین جا فکرشان شروع میکرد به بازشدن. میگفتند که جسم ما فرق دارد. تا میرسیدند به این که بگویند ما فکر میکنیم خر فکر نمیتواند. هوش ما نسبت به هوش خر بالاتر است. ما عقل داریم. همین عملیه ساده دانشآموز را ولو در هر سنی که بود، با تفکر خلاق آشنا میکرد. این یک نمونه بود.
به همین ترتیب، ما کلشیههای ذهنی دانشآموز را همیشه در کلاس درس میشکستیم. تمام نظامهای آموزشی بر مهارتهای یادگیری تأکید میکنند؛ اما ما به دانشآموزان خود گفته بودیم که «یادگیری عملیه خرسازی است». بهخاطر این که خر را شما یاد میدهید که وقتی اوش گفتید ایستاد میشود، چو گفتید حرکت میکند. خری که با اوش گفتن ایستاد نشد و با چو گفتن حرکت نکرد، مردم آن را چموش میگویند و چوب میگیرند و میزنند. استاد هم یاد میدهد. اگر خوب یاد گرفتی، صد درصد نمره میدهد یعنی صد درصد خر شدهای؛ اگر کمی از ذهن خود کار گرفتی، نمرهات را کم میکند و مجازات میکند، چون هنوز خوب خر نشدهای. این عملیه از مکتب تا دانشگاه عملیه خرسازی است. طبعاً این نکته در مکتب در رابطه دانشآموز و معلم بسیار بحران خلق میکرد.
مثال دیگر مربوط به شکستن کلیشه هوش و آموزش بود. در نظامهای آموزشی تأکید میشود که دانشآموزان خوب درس بخوانند و کار خانهگی انجام دهند و بازیگوشی نکنند. من روزی به صنف ششم رفتم و دانشآموزان از من خواستند که لحظهای برایشان گپ بزنم و یک درس نمونه بگویم. روی تخته صنفشان نوشتم: «آموزش احمقانهترین کاری است که انسان انجام میدهد.» در ابتدا دانشآموزان فکر کردند که من دارم با آنها شوخی میکنم؛ اما گفتم که نه خیلی جدی هستم. آموزش کار بسیار احمقانه است که آدم انجام میدهد. بعد گفتم که آدم احمق کسی است که کاری را انجام میدهد که ضرر آن زیاد است و فایدهاش کم. حالا ببینید که آموزش چهقدر ضرر دارد و چه فایده دارد. گفتم، احمقانه یا عاقلانه بودن هر کار را با هدف آن سنجش میکنیم. هدف شما از آموزش این است که در ختم روز راحت و آرام و باعزت شوید. اما با آموزش این هدف برآورده نمیشود.
از صنف اول شروع کردیم که سن شش سالهگی است تا پایان دکترا که به سن حدود سی و سی و پنج سالهگی میرسید، در تمام این مدت خورد و خواب و تفریح شما را میگیرد و همیشه درس میخوانید و استرس دارید که نمرهتان کم نشود. خواب ندارید، تفریح ندارید، تعطیلات ندارید، بازی و خوشی و شادی ندارید که نمرهتان کم نشود و از درجه نمانید و دانشگاه بروید و بورسیه بگیرید و دکترا بگیرید و در یک رشته متخصص شوید. حالا وقتی دکترایتان را گرفتید، سنتان شده است سی و پنج ساله، به غم نان میمانید و باید با سند و تخصصتان شغل پیدا کنید. آن زمان آقای محقق یک حرف گفته بود که فلانی پنج بار ملاق زده پیش من میآمد که او را معین معرفی کنم. شما هم ملاقزده میروید پیش آقای محقق تا شما را معین بسازد، یا میروید مثلاً پیش اشرف غنی که شما را وزیر و معین بسازد یا میروید پیش حاجی نوروز گردنتان را خم میکنید تا شما را در شفاخانه یا دانشگاه خود مقرر کند. وقتی عذر شما را قبول کرد، مثلاً گفت که ده هزار دالر برایت معاش میدهم بیا داکتر و معین و وزیر ما شو، از آن لحظه به بعد، شما نوکر حاجی نوروز یا اشرف غنی هستید و هر روز مجبور هستید صبح وقت بروید و شام ناوقت برگردید تا اربابتان ناراحت نشود و ده هزار دالر و معاش را از شما نگیرد. این چه آرامش و عزت است که شما تمام زندهگی خود را بهخاطر آن هدر میدهید؟
این مثال و شرح آن، دانشآموزان را تکان میداد و به گریه میرساند. میگفتند، استاد ما گفته که آموزش کار احمقانه است. این تکانه، یک ماه تمام دانشآموز را با معلمان درگیر میساخت که به آنها توصیه و تأکید داشتند که آموزش را جدی بگیرید و کوشش کنید که نمره بگیرید.
در این جا بود که ما میآمدیم و زاویه نگاه دانشآموز را تغییر میدادیم و برایش میگفتیم که هدف آموزش تنها متخصص شدن و دکترا گرفتن نیست، آموزش هوشتان را بلند میبرد و شما را باهوش میسازد و بعد در مورد هوش و کارکرد و اهمیت آن گپ میزدیم و کار میکردیم. بعد از این بود که دانشآموزان هم درس میخواندند و هم کار میکردند. در برنامههای جنبی که برای تقویت تفکر خلاق داشتیم، نقاشی و موسیقی و ورزش نقش داشتند. اینها در یک نظام بههمپیوسته آموزشی هر کدام مکمل یکدیگر میشدند. اگر اینها را پس میکردید یا از هم جدا میکردید، معرفت هیچ چیز دیگری نداشت که آن را متمایز بسازد. همه اینها در کنار هم، در روشنایی یک نگاه روشن آموزشی، معرفت را بهعنوان یک پیکر زنده مطرح میکرد و راز تأکید ما بر آموزش خلاق هم در همین جا بود.
۸صبح: نقش دانشآموز و معلم در مکتب معرفت چهگونه تعریف میشد؟ نگاه معرفت به روانشناسی کودک چهگونه بود؟
رویش: سوال خوبی است. ما از حرمت به انسان گپ میزدیم. بعد همین نکته در ارتباط با کودک به شکل مشخص دنبال میشد. وقتی شما مخاطبتان را انسان میبینید، هیچگاه برخوردی نمیکنید که مغایر با شأن انسانی او باشد. مثلاً یک کودک را سر به خود رها نمیکنید. این همان عملیهای است که «اعتماد توأم با نظارت» میگویید. شما به کودک اعتماد میکنید و برای او مجال میدهید که با انتخاب و آزادی خود عمل کند؛ اما مراقب او هستید که دچار خطا و اشتباه نشود. در این عملیه رابطه بین دانشآموز و معلم صمیمانه میشود. معلم همه چیز را نمیداند. نمیدانم کارهایی را که در معرفت داشتیم، چه مقدار با روانشناسی، فلسفه و اصول آموزشی مدرن سازگار بود. شاید کسان دیگر میآمدند مکتب بهتر از معرفت میساختند، اما برای ما مهم نبود. مهم این بود که مکتب معرفت یک مکتب انسانی است. ادعا نداشت که میتوانست الگوی کل افغانستان شود، اما میتوانست بگوید که یک الگو است برای آغاز یک حرکت آموزشی که هر کسی میتواند با یک امکانات ناچیز و محدود آن را دنبال کند.
۸صبح: بسیاریها راهحل بحران افغانستان را در سرمایهگذاری در عرصه آموزش میدانند. آیا در بیست سال گذشته در میان پالیسیسازان افغانستان آموزش بهعنوان یک راه حل مطرح بود؟ شما که گفته میشود نویسنده منشور اشرف غنی بودید، آیا او به آموزش بهعنوان راه حل بحران میدید؟
رویش: من خودم را یکی از قربانیان آفت بزرگی در جامعه میدانم؛ قربانی طاعون افراطیت، نفرت و خشونت. این روند از کودتای حزب دموکراتیک خلق در هفتم ثور ۱۳۵۷ شروع شد. من صنف سوم مکتب بودم. در صنف پنجم مکتب بودم که روسها آمدند و از مکتب بیرون افتادم. همیشه در دورانی که در کودکی مهاجر شدم، بعد از آن در دورانی که در جهاد اشتراک داشتم، دورانی که در جنگهای کابل اشتراک داشتم، همیشه احساس میکردم که بهعنوان یک کودک حق داشتم شاد و آزاد زندهگی کنم، اما از این حقوق خود بهعنوان بخشی از حقوق طبیعی خود محروم شدهام. درک این نکته، حس قربانی بودن را همیشه در من نگه داشته است. اما راه حلش برای من، بهخصوص بعد از آن که مکتب معرفت را ساختیم، در آموزش بوده است. تا زمانی که ما وضعیت انسان را در درون جامعه تغییر ندهیم و جامعه از آفت افراطیت، نفرت و خشونت نجات پیدا نکند، به هیچ صورت از جنگ، تعصب و تحقیر انسان نجات پیدا نمیکنیم. همین نکته در مکتب معرفت برای ما و برنامههایی که داشتیم، بهعنوان یک نشانه و یک الگو بود. وقتی من در جریان انتخابات ۲۰۱۴ با اشرف غنی کار میکردم، او برای من یکی از کسانی بود که احساس میکردم در پروسه انتقال از افراطیت، نفرت و خشونت ما را کمک میکند. احساس میکردم که نظام سیاسی در تحول جامعه نقش بسیار کلانی دارد. نظام سیاسی باید در یک جایی مدیریت شود. سازوکار این مدیریت از طریق انتخابات تعیین میشود. احساس میکردم که اشرف غنی کسی است که میتواند حرف ما را درک کند. اتفاقاً هم در نوشتن منشور اشرف غنی شاهدش بودم و تجربهاش را داشتم که وی حرف ما را درک میکرد؛ البته حرف را بهعنوان حرف یک فرد توسط یک فرد درک میکرد. اما تجربهای که برای من در این دوران پیش آمد، این بود که احساس کردم کار با فردی مثل اشرف غنی هم منجر به نتیجه نمیشود؛ زیرا ما زمینه و بستر مساعدی را در درون جامعه برای تحول نداشتیم. اشرف غنی وقتی که بهعنوان یک فرد با من سخن میگفت، یک استاد دانشگاه و یک اکادمیسین بود. اشرف غنی را بهعنوان یک شخص اکادمیک میتوانید در منشورش بشناسید و اتفاقاً هیچکدام از آنها را در منشور با فشار یا فریب ننوشته است. نوشتنش را من کردهام، کار کردهام، اما بعد از آن که باهم به توافق رسیدیم، اشرف غنی یک کلمه آن را تغییر نداد. زمانی که بهسوی انتخابات رفتیم، اشرف غنی به دلیل فشارهای اتمر و خیلیهای دیگر حاضر نشد منشور را چاپ کند، اما در نزدیکیهای انتخابات وادار شد که آن را بهصورت انترنتی نشر کند. بعد از آن، در انتخابات دور دوم، من از کمپاین اشرف غنی بیرون آمدم و هیچ نقش و تاثیری بر او و اقداماتش نداشتم. اشرف غنی همین منشور را در نیم میلیون نسخه به پشتو و فارسی نشر کرد، بدون این که هیچ بخشی از آن را دست زده باشد، بهشمول بخش کوچیها که بخش منازعهبرانگیز در روابط ما با اشرف غنی بود. او حتا یک کلمه آن را دست نزده بود. این نشان میداد که اشرف غنی از لحاظ فردی، این منشور را قابل درک میدانست و میفهمید که به درد میخورد؛ اما از لحاظ عملی منش اشرف غنی و نگاهش به قدرت و زمینههای تربیتیای را که داشته است، برایش حکم میکرد که ولسمشر بودن و خودکامهبودن بسیار لذتبخشتر و خوبتر است تا این که رییس جمهوری باشد که به قانون اساسی، منشور انتخابات و یا تعهدات خود به مردم عمل کند. به همین خاطر بود که من از انتخابات و کمپاین اشرف غنی بیرون شدم. از اشرف غنی خوش هستم که حداقل در طول هفت سال حکومت خود، هر کار دیگری کرد، با من سختگیری نکرد؛ هیچگاهی مکتب ما را مورد آزارواذیت قرار نداد. من در قیام تبسم و جنبش روشنایی اشتراک کردم، حتا یک بار یک پولیس یا یک نفر از امنیت ملی را نفرستاد که مزاحم ما شود. حس میکنم دلیلش این بود که اشرف غنی از لحاظ ذهنی درک میکرد که من برایش چه گفته بودم و با او چه کار کرده بودم. من از لحاظ عملی با اشرف غنی نرفته بودم و دلیلش این بود که فکر میکردم اشرف غنی راهی را که در پیش گرفته است، راه تحول نیست.
۸صبح: چرا مکتب و دانشگاههای دولتی روایتی را بهوجود آورده نتوانستند که در مقابل روایت طالبانی ایستادهگی کند؟ طالب تنها در جبهه جنگ غالب نشد. گفته میشود که در عرصه کار فرهنگی و گسترش روایت خود نیز از صف جمهوریخواهان پیش بوده است. اگر شما بهعنوان یک سیاستمدار صحبت کنید، دیدگاه شما در این مورد چیست؟
رویش: من بهعنوان یک آموزگار مدنی گپ میزنم. متأسفانه زمامداران سیاسی افغانستان یا کسانی که در نظام جمهوریت قرار داشتند، هرگز به چیزی بهنام روایت توجه نداشتهاند. اینها به پول، قدرت،کرسی و فرمان و حکم و امثال اینها توجه داشتهاند. اینها از کمک و امکاناتی که جامعه بینالمللی در اختیارشان قرار داده بود، سرمست بودند؛ اما به چیزی بهنام روایت نمیاندیشیدند؛ در حالی که طالبان صد درصد بر روایت اتکا داشتند. طالبان احساس میکردند که باید روایت کنیم که تو مسلمان هستی، تو افغان هستی و خارجیها در کشورت آمده و تو باید جهاد کنی. تو باید با جهاد خود رضایت خدا را بهدست بیاوری و اگر در این دنیا چیزی را بهدست نمیآوری، در دنیای دیگر متاع ارزشمندتری را بهدست میآوری. اینها همه روایت بودند که طالبان روی آنها سرمایهگذاری میکردند و به همین خاطر بود که در جامعه برای خود مخاطب پیدا کردند. در حالی که جمهوریت روایت خلق نکرد. اینها یک مجموعه انسانهای دزد، دغل، فریبکار و مافیایی را در نظامی بهنام جمهوری در ماحول خود جمع کردند که هرکدامشان از متاع بادآوردهای که از دنیا سرازیر شده بود، به فکر چاپیدن و خوردن بودند. ما در تعبیراتی که با دانشآموزان داشتیم، بهخصوص بعد از تجربه ما در جنبش روشنایی که تجربه بسیار تلخی بود، دقیقاً همین را میگفتیم که ما از کسانی هستیم که بر شاخ نشستهایم و بن میبریم. هرکدام ما آمدهایم اساس ساختار را میشکنیم، اما بر شاخ آن خوشحالی میکنیم. مثلاً آقای کرزی میدانست که بُن حکومتش جامعه بینالمللی و امریکاست، اما با امریکا با یک زبان بسیار توهینآمیز برخورد میکرد. وقتی که امریکا این بُن را کند، کرزی را سرنگون کرد. جبهه شمال که در آن زمان بود، اینها همه از کسانی بودند که بر شاخ نشسته بودند و بن میبریدند. تکنوکراتها و بروکراتها کسانی بودند که در اداره نشسته بودند، دزدی میکردند، رشوت میخوردند و اداره را بدنام میکردند. این یعنی بر شاخ نشسته و بن میبریدند. در ختم بیست سال، شاید صد هزار نفر که فرار کردند، اغلبشان از کسانی بودند که بر شاخهها نشسته بودند، از شاخهها چیدند، اما بن بریدند. فراموش کردند که ما برای حفظ بقا و ثبات و آرامش عمومی خود به روایت و خلق روایت ضرورت داریم. بیست سال فرصت زیادی بود که در اختیار داشتیم. مردم به جایی رسیده بودند که به همدیگر احترام کنند و باهم آشتی کنند. شعف و شوق مردم در انتخابات بیمثال بود. وقتی یک زن را در دایکندی یا یکاولنگ میدیدی که رأی میدهد و میگرید، به صحنه خیلی معناداری برمیخوردید. با هر قطره اشک این پیرزنان آرایی که استفاده میکنند، معنادارتر میشود. این اشک بسیار معنادارتر میشود. کی بود که اینها را توجه کند. شما وقتی که میگویید نظام جمهوری شکست خورد و دلیل شکستش در روایت آن بود، درست است؛ اما من میگویم که نظام جمهوری به چیزی که اصلاً فکر نمیکرد، روایت بود و اصلاً روایت نداشت. یک مجموعه نازپرورده، مفتخوار و لاشخوار انجیاویی و سیاسی بود که اغلبشان در آرمانهای ایدئولوژیک خود شکست خورده، اما در عرصه سیاست به اپورتونیستهای بسیار خطرناک تبدیل شده بودند. در ختم روز دیدیم که طالب با شلاق، دستار و موترسایکلهای خود همه آنها را، بهشمول امریکا و ناتو، از کشور بیرون کرد و حالا میبینیم که بسیار با غرور حکومت میکند و من برایشان میگویم آفرین، بهخاطری که صاحب روایتند و هر کسی که روایت دارد، باید مسلط شود.
۸صبح: بهعنوان آخرین سوال، درسهایی را که شما از مکتب معرفت گرفتید و نیاز است که دیگران نیز آن را بدانند، چیست؟
رویش: درسهای بسیار مهمی که از معرفت گرفتیم، در چند نکته ساده خلاصه میشوند: اول، آموزش نیاز اساسی جامعه است؛ آن را باید مثل غذا، هوا، لباس و ضرورتهای روزانه خود داخل جدول نیازهای روزانه کنیم. دوم، برای این نیاز هیچ کسی نیست که آن را پاسخ بگوید و دست کسی را بگیرد. در نتیجه، هیچ کسی باید منتظر نماند و اگر یک نان دارد این نان را بین مغز و شکم خود نصف کند و به آن رسیدهگی کند. سوم، هیچگاهی از امکانات موجودی که در جامعه هست، با چشم تحقیرآمیز عبور نکنیم. ما جامعهای داریم که به حد کافی آدم باسواد دارد، به حد کافی قلم دارد، کتابچه دارد، کتاب دارد، دسترسی به اطلاعات دارد و هیچ کسی نمیگوید که آقای کاوه نمیتواند یک معلم خوب برای خانم و مادر خود باشد. شما هر خانوادهای را که میبینید، بدون استثنا یک یا دو نفر تحصیلکرده در درون خود دارد. وقتی چنین باشد، ما آن را بهعنوان یک امکان در نظر بگیریم.
مکتب معرفت با همین الگو توانست آموزش را در جامعه هزاره عام بسازد و ما هنوز هم در سطح کلان کشور خود به همچون یک نهضت آموزشی ضرورت داریم. تجربه مکتب معرفت قابل تعمیم است: آموزش را مهم بدانیم و خود را در پروسه نظام آموزشی شریک حساب کنیم.