دستگاه و رژیم هیتلر در آلمان نازی یکی از شرورترین دورهها و رژیمها در تاریخ قلمداد میشود که حولوحوش محتوا و حجم جنایات به کار بسته شده در آن رژیم، آثار بسیاری برجا مانده است.
پس از آنکه هانا آرنت مجموعه گزارشش از جریان محکمه یک منصبدار رژیم تمامیتخواه هیتلر را ذیل عنوان «آیشمن در اورشلیم» منتشر کرد، سیلی انتقادها و نظریات مخالف از جانب معاصران آرنت، در واکنش به گزارش و کتاب او به راه افتاد. آرنت پس از آن در نوشتهای دیگر ذیل عنوان «مسوولیت شخصی در دوران دیکتاتوری» در مقابل منتقدانش به استدلال و ارایه توضیحات بیشتر از زاویههای حقوقی، اخلاقی و سیاسی پرداخت. آیزیا برلین از منتقدان نظریه «ابتذال شر» سالها پس از مرگ آرنت نیز در یک گفتوگوی کوتاه در کتاب «در جستوجوی آزادی» نظرش را درباره نظریه او تغییر نداده بود و کماکان تأکیدش بر «مبتذل نبودن» نازیها بود. به باور برلین «آیشمن به آنچه میکرد عمیقاً اعتقاد داشت».
برانگیخته شدن هانا آرنت بر توضیح و استدالال بیشتر به منتقدان، سبب شده بود که او مفاهیم و مسایل جدیدتری را در حوزههای مسوولیت شخصی، دیکتاتوری و تمامیتخواهی و تفاوت میان این دو، گناه جمعی، گناه فردی، اطاعت و حمایت و بستر کاربردی این دو، داوری و حق داوری، مهره بودهگی، بد و بدتر و گزینش میان این دو، طرح کند.
با این حال، گمان میکنم ما بهعنوان پارهای از پیکره بشر، در زمینه و زمانه دیگری با تمامیتخواهی و دستگاههای جنایتکار دیگری مواجهیم که کماکان احساس مسوولیت فردی ناشی از برانگیختهگیهای اخلاقی فردی را، در مواجهه با رژیمها و دستگاههای سرکوبگر و تمامیتخواه در ما فرا میخواند.
آرنت با یک استدلال دومرحلهای نخست به «مسوولیت شخصی» و سپس «دیکتاتوری» میپردازد. به برداشت من، او در یادداشت خود نهتنها به مسوولیت افراد (مهرههای) شامل یا فعال در یک دستگاه دیکتاتوری، بلکه در یک نگاه فراتر به نسبت داشتن مسوولیت به همه اعضای یک جامعه، میپردازد.
به نقل از آرنت، وقتی در دادگاه از آیشمن پرسیده میشود «آیا جرمی را که بدان متهم شدهاید انجام دادهاید؟ و چرا مرتکب جرم شدهاید؟» او در پاسخ میگفت که من فقط یک مهره قابل تعویض بودم و به تنهایی خود، خواست و توانایی ارتکاب چنان جرمی را نداشتم؛ اگر من انجامش نمیدادم، شخصی دیگر جای من آن را انجام میداد. ارایه چنین پاسخی، زمینه این پرسش را هموار میکرد که آیا این بدان معناست که پس هیچکسی دیگر دارای مسوولیت شخصی نیست؟ چالشی که آرنت را برابر پاسخ متهم قرار میداد، این بود که یک مامور یا مهره نیز کماکان انسان است و به طبع انسان بودن، مسوولیت شخصی نیز به او نسبت مییابد که باید مورد پرسش و داوری قرار بگیرد. فرایند تبدیل مهره به انسان، دقیقا چیزی بود که متهم را با مسوولیت شخصی در حین ارتکاب جرم مواجهه میکرد. از ویژهگیهای بنیادین حکومت تمامیتخواه این است که نهتنها بر حوزه سیاسی، بلکه بر تمامی عرصههای زندهگی انسانها سلطه مطلق خویش را حاکم میگرداند. از همین سبب، از همه دستگاهها، ادارات، انجمنها، دانشگاهها و شوراها متقاضی حمایت بیچونوچرا میگردد. در چنین شرایطی است که جامعه توتالیتاریزهشده به وسیله فشار حکومت توتالیتار ایجاد میگردد و افراد در ردههای مختلف و با سویههای متفاوت اثرگذاری، چونان «مهرهها» در چرخش دستگاه توتالیتار نقش ایفا میکنند.
همچنان مهرهها استدلال میکنند که عدم مشارکتشان در دستگاه، اوضاع را بدتر میکرد و از اینحیث در بدنه دستگاه مشارکت ورزیدند تا از وخامت اوضاع جلوگیری کنند، یا در واقع میان دو شر یا بد، شر کمتر یعنی ماندن در دستگاه را انتخاب کردند تا اوضاع وخیمتر نگردد. مشارکتورزان دست زدن به این انتخاب را دال بر مسوولیتپذیری شخصی خویش میپنداشتند. به استدلال آرنت، آنانی که چنین دفاعیهای را به پیش میکشیدند، به تصور خود، توجیه اخلاقی خوبی یافته بودند؛ اما از لحاظ سیاسی نقطه ضعف انتخاب بد کمتر این بود که فراموش میکردند بد کماکان بد است، چه بیش و چه کم. او ترویج چنین روشی را به یکی از سازوکارهای ماشین آدمکشی نظام نسبت میداد.
در بخش پایانی یادداشت مسوولیت شخصی در دوران دیکتاتوری، دو پرسش اساسی مطرح شده است که میتوان مدعی شد نفس پرسشها و نیز پاسخهایشان به درد امروز و روزگار ما نیز میخورد. پرسشها چنین مطرح شدهاند:
یکم، آن معدود کسانی از همه اقشار که با رژیم همکاری نکردند و حاضر نشدند در زمینه سیاسی مشارکت کنند – با آنکه سر شورش و مخالفت نیز نداشتند – از چه لحاظ متفاوت بودند؟ دوم، آنانی که در خدمت نظام بودند و مشارکت داشتند – هیولا نیز نبودند – پس چه چیزی سبب شد که چنان مرتکب جنایت شوند؟ و به چه قاعده اخلاقی رفتارهای خود را پس از فروپاشی رژیم توجیه کنند؟
در پاسخ آمده است که افراد گروه اولی دارای قوه داوری مستقلی بودند که از ویژهگیهای شخصیتی شکاکیت و متردد بودن ناشی میشد. دسته نخست نسبت به هر پیشآمدی با شکاکیت مینگریستند و آن را نه امری نهایی و از قبل داوریشده، بلکه موضوعی درخور سنجش و داوری میدانستند. آن گفتوگوی خاموش میان خود و خویشتنشان «اندیشیدن» بود که آنان را از توسل و پیوستن به دستگاه شرارت باز میداشت. آنان جرئت داوری داشتند و از خود میپرسیدند که با ارتکاب اشتراک در حمایت از اقدامات رژیم تا چه حد خواهند توانست با خودشان در صلح زندهگی کنند و سر راست برگزیدند که شریک جنایت نشوند. بهترینها کسانیاند که از یک چیز کاملا اطمینان دارند: اینکه هر اتفاقی بیفتد، تا زندهایم ناچاریم با خودمان زندهگی کنیم.
گروه دومی نهتنها بدون هیچ سنجشی در جرم اشتراک کردند، بلکه اعمالشان را نیز زیر نام اطاعت از قوانین کشور و اطاعت از مافوق توجیه مینمودند. آرنت یکی از ویژهگیهای شخصیتی این گروه افراد را چالش در نظام ارزشیشان میپندارد که بدون هیچ سنجش و داوریای با هر تغییری فقط نظام ارزشیشان را جاگزین میکنند. از آنان هر چه خواسته میشد، چونان وظیفه خود به انجام آن توسل میورزیدند. آرنت در توجیه و پاسخ گروه دومی، یک مغلطه را قابل برملاسازی میدانست و آن اینکه واژه «اطاعت» را جای واژه «رضایت» میگذاشتند، در حالی که فرد بالغ رضایت میدهد، نه اینکه اطاعت کند.
به باور آرنت، آنچه را انسانها بهصورت جمعی انجام میدهند، در یک تقسیمبندی به دو مرحله دستهبندی میشود که مرحله نخست ابتکار عمل توسط رهبر و مرحله دوم عملیسازی یا اقدام مشترک جمعی را شامل میشود. او با تأکید بر اهمیت فوقالعاده بصیرت یا اندیشیدن، خاطرنشان میکند که هیچ فردی ولو به هر میزان قدرتمند باشد، نمیتواند کاری را به تنهایی انجام دهد.
دو حوزهای که مفهوم اطاعت در بستر آنها شکل گرفت، مهد کودک و حوزه بردهداری بود. در مهد اگر کودک از مربی اطاعت نکند، خود کودک ضعیف میشود و تنها میماند؛ در حالی که در حوزه سیاسی اگر رهبر را همکاران و همراهان همراهی نکنند، رهبر درمانده میشود. بهصورت نهایی، اطاعت در حوزه سیاسی معنا ندارد و آنچه یک رژیم یا دستگاه شرور و ستمگر را حیات و استمرار میبخشد، نه اطاعت، بلکه حمایت و همراهی است.
او در چنین شرایطی حمایت نکردن از دستگاه شرارت را – حتا بیآنکه شورش و مقاومت فعالانهای در کار باشد – خود نوعی سلاح موثر جهت از میان رفتن آن دستگاه میداند. این شیوه از نظر آرنت یکی از شیوههای مقاومت غیرخشونتآمیز تلقی میگردد. در جامعه و جایی که علیه شرارت نهتنها اقدامی صورت نمیپذیرد، بلکه عدهای یا بخشی زیاد از مردم به حامیان، مطیعان و مهرههای دستگاه مبدل میشوند و پیشرفتهتر از آن، به ستایشگری میپردازند، فروپاشی و اُفت اخلاقی به پیمانه وسیعی رخ داده است.
به هر انجام، ما امروز و چه بسا در زمانههای گذشته، با رژیمهای شرور و ستمگر مواجه بودهایم. در چنین شرایطی، کاوش و بالا گرفتن مساله مسوولیت شخصی یا فردی، از اهمیت ویژهای برخوردار میگردد. ابعاد و سویههای مسوولیتپذیری در فردفرد از جامعه ما را در بر میگیرد. از سوی دیگر و مهمتر از همه، بصیرت، تفکر و اندیشیدن، پیدا کردن جرئت تفکر و داوری پیرامون پیشآمدها، از مایههای اساسی حرکت به سمت مقابل دستگاههای ستم و تمامیتخواهی است.
آموختن از تجارب پیشینیان و تمسک به کارشیوههای موجود در تاریخ گذشتهگان، میتواند پارهای از ابزارهای اثربخش در یک مبارزه مفید علیه ستمگری و دستگاههای جنایت باشد. این ما نیز هستیم که فردفرد مسوولیت و بلکه وجیبه داریم تا برای اعاده کرامت جمعیمان که در زیر پای ماشینهای وحشت و ظلم له شده است، ابزار و امکان فراهم آوریم.