در روزگاری که گروه حاکم نوشتن و خواندن را قدغن کرده و واژهها را به بند کشیده است، عزیز نیکیار فرسنگها دورتر از جغرافیای افغانستان در تبعید ناخواسته «…به مساحت قوطی گوگرد» را نوشته است.
در این برهه زمانی، هر شنایی که خلاف جهت آبِ طالبان باشد، قدمی است بهسوی کورسوهای مبارزه علیه پلیدی. عزیز نیکیار روزنامهنگار تبعیدی افغانستان که حالا در گوشهای از فرانسه زندهگی میکند، در کتاب «…به مساحت قوطی گوگرد» روایتی از گوشه جنگ افغانستان بیرون داده است؛ روایتی از حاشیه جنگها و درگیریها در هلمند.
نیکیار در کتاب تازهاش به سراغ کسانی رفته است که نامشان در هیچ کجای جنگ افغانستان ثبت نشده، ولی جانشان وسط میدان جنگ زیر گلوله و آتش بوده است. روایت حاشیهنشینان جنگ که صد البته در بسی موارد به مراتب مهمتر و فربهتر از اصل بوده است.
نیکیار در کتاب خود از مردان، زنان و کودکانی روایت میکند که چه بسا در اکثریت بودند، اما در اکثریت خاموشی که دردها و زخمهایشان را فریاد نزدهاند و سکوت مطلقی بر زندهگیشان سایه انداخته بوده است.
پس از سقوط افغانستان، مدتی سروکارم با بازار سردِ نشر کتاب در کابل بود و این فرصت، آشناییام را با نویسنده و ژورنالیست چیرهدست بلاروسی، سوتلانا الکساندرونا الکسویچ، رقم زد و تقریباً دو سوم آثار و نوشتههای او را خواندم.
آنچه که کار الکسویچ را از سایرین متمایز میکند و او را به قله ادبی جهان میرساند، دقت و ریزبینی او در انتخاب سوژه است. او برعکس دیگر نویسندهها، دنبال افراد بینام و نشان رفته است. الکسویچ تلاش کرده صدای قربانیانی باشد که صدایشان خفه شده و دادگری نداشتهاند. او در «صداهایی از چرنوبیل» پشت قربانیان حادثه هستهای چرنوبیل رفته و آنچه بر آنان رفته را مکتوب و ثبت تاریخ کرده است. سوتلانا در کتاب «پسرانی از جنس روی» روایتگر سربازان و خانواده سربازانی است که توسط اتحاد جماهیر شوروی به جنگ افغانستان فرستاده شده بودند. وقتی روایتها را میخواندم با خودم میگفتم که کاش کسانی از جغرافیای ما به دنبال روایت آدمهایی باشند که جنگ را با پوست و خون خود حس کردهاند، ولی صدایشان را نشنیدهایم.
نیکیار به تاسی از سوتلانا، به دنبال فرودستان و افراد بینام و نشان جنگ افغانستان رفته و با کسانی صحبت کرده و دیده است که کمتر کسی از داستان و قصه آنها باخبر است. نیکیار سراغ گورهای بینشان و مردان و زنان گمنامی رفته و تاریخ گمنامی و بینشانی آنها را ثبت و مکتوب کرده است و در جای جای کتاب میشود تاثیرپذیری وی را از الکسویچ به وضوح مشاهده کرد.
زیر پوست حاشیه جنگ
«….به مساحت قوطی گوگرد» نه تنها روایت قربانیان و جنگ افغانستان است، بلکه روایت جامعهشناختی از زیر پوست جنگ افغانستان نیز است. نیکیار به خوبی در کتابش به مسایل کوچک ولی مهم گوشهای از جنگ در این کشور پرداخته است.
«…به مساحت قوطی گوگرد» با ادبیات ضد جنگ با متن بسیار روشن و واضح درباره خونهای ریخته شده حرف میزند. نویسنده روایتهای مختلف جنگ در هلمند را بازگو میکند. او در قالب جستارهای روایی تلاش کرده است تا به صورت مستقیم و غیر مستقیم در کنار داستان زندهگی قربانیان جنگ، نظرهای سیاسی فردی خود را نیز بیان کند.
در جای جای کتاب نیکیار میشود طنز تلخ و سیاهی را نیز شاهد بود که نقدی است جدی بر عدم شناخت جامعه جهانی از زندهگی انسان افغانستانی بهویژه انسانِ زیسته در جغرافیای هلمند. روایتهای کتاب نیکیار در یک جغرافیای واحد یعنی هلمند میچرخد که زادگاه نویسنده و محل کار حرفهای وی بهعنوان یک روزنامهنگار بوده است.
روایتهای کتاب شامل تجربه زیسته نگارنده بهعنوان شاهد درگیریها و حضور نیروهای خارجی در میان بومیهای هلمند بوده و انعکاسی است از طرز تفکر بومیهای هلمند درباره بیست سال جنگ افغانستان و حضور نیروهای خارجی.
زنان در جنگ بیشتر میمیرند
سوتلانا در کتاب «جنگ چهره زنانه ندارد» روایتگر دختران روسی است که در جنگ جهانی دوم اشتراک کردند و برای کشورشان جنگیدند. سوتلانا الکسویچ مینویسد که دختران روسی در این جنگ بیشتر از مردان قربانی دادند، اما آنها هیچ وقت قهرمان این جنگ محسوب نشدند. کتاب «جنگ چهره زنانه ندارد»، روایت مستند زنانی است که بهترین سالهای جوانیشان را در جنگ گذراندهاند و سرنوشتشان برای همیشه زیر سایه جنگ باقی مانده است.
عزیز نیکیار در «…به مساحت قوطی گوگرد» صدای زنانی شده که هیچ کسی صدای آنان را نشنیده است. نیکیار با ظرافت خاصی در «…به مساحت قوطی گوگرد» از زنانی روایت میکند که جنگ داروندار آنها را بلعیده است. نیکیار در کتاب «…به مساحت قوطی گوگرد» تلاش اندکی کرده است تا به این پهلوی تاریک جنگ افغانستان روشنی بیندازد.
در نهایت، کتاب از نظر نوشتاری، متن بسیار سلیس، ساده، روان و جذابی دارد که خواننده را با اندوه فراوان به تفکر وا میدارد؛ تفکری درباره ماهیت پلید جنگ و چرایی بزرگی که غایتِ جنگ و ماهیت آن را زیر سوال میبرد و خواننده را مجبور میکند پس از خواندن آخرین ورق کتاب، بار دیگر درباره جنگ و آدمهای جغرافیای افغانستان بیندیشد.
«…به مساحت قوطی گوگرد» روایتهای غمانگیز از جنگ و ویرانی است. روایتی از «مارو»، مادری که یگانه پسرش را در حمله انتحاری از دست میدهد. روایتی از «حسیبالدین» که عاشق دختر روستایی میشود و بهخاطر یک عشق صادق یا کاذب جان میدهد؛ روایتی از «ظریف جان» که در تنورِ جنگ، دمبوره مینوازد. آدمهای روایتهای نیکیار آدمهای عادی جنگدیده هستند؛ آدمهایی که شاید در گذر زندهگی بارها از کنارشان رد شدهایم ولی پهلویشان ننشستهایم تا قصههایشان را گوش کنیم.