قومیت چیست؟ این پرسش کوتاه، در عین سادهگی، پاسخ آسان و متفقعلیه ندارد. جامعهشناسان و قومشناسان تعاریف متنوع و گوناگونی از قومیت ارائه کردهاند، تعاریفی که تمامیشان هنوز هم میتواند محل بحث و مناقشه باشد. در این نوشته به اختصار به برخی از تعاریف قومیت اشاره میشود و سپس سعی میشود تا از زاویهی جدیدتر و متفاوتتری به چیستی قومیت و بحث قومیت در افغانستان پرداخته شود.
تعریف لغوی
قومیت منسوب به قوم است. قومیت یعنی حالتی که «وابستگی قومی» فرد یا گروهی را بیان میکند. فرهنگ دهخدا به تأسی از منتهیالارب و اقربالموارد، قوم را واژهی عربی به معنای «گروهی از مردان و زنان» میداند. از نظر دهخدا، قوم از ریشهی «قیام» آمده است و از آن جهت «قوم» گفته شده که اعضای آن به کارهای بزرگ و مهم «قیام» میکنند. در این لغتنامه، قوم به معنای کسان و خویشاوندان نیز ذکر شده است. فرهنگ فارسی معین «قوم» را گروهی از مردم و خویشاوندان و همچنان به معنای زینپوش و نیی که میان آن کاواک نباشد، معنا کرده است. قومیت در فرهنگ معین به مفهوم «اشتراک گروهی از مردم در تاریخ و زبان و آداب و رسوم که عامل پیوند و اتحاد بین آنان است»، نیز آمده است. گذشته از آن، قوم به لحاظ لغوی به معنای امت و پیروان، به معنای طایفه و عشیره، به معنای همسر (زن) و امثال آن نیز یاد شده است.
تعریف اصطلاحی
جامعهشناسان و قومشناسان، تعاریف متعددی از قوم و قومیت صورت دادهاند. قوم واژهی قدیمی و کهنی است. در یونان قدیم کلمهی «Ethnos» یا قوم به معنای قبایل کوچکی بود که بیرون از شهر زندهگی میکردند و از حقوق سیاسی شهروندان رسمی برخوردار نبودند. واژهی «Ethnicity» یا قومیت در غرب، واژهی جدیدی است و ظاهراً اولینبار در سال ۱۹۵۳م توسط دیوید رایزمن به کار گرفته شده است. (بابا صفری، ۱۳۹۵). در منابع فارسی و عربی نیز قوم به کثرت ذکر شده و در قرآن نیز چندینبار لفظ قوم مطرح شده است.
آنتونی اسمیت (جامعهشناس) در تعریف قوم و قومیت میگوید: «قوم یک اجتماع انسانی مرتبط به یک سرزمین و دارای اسطورههای مشترک، یک یا چند عنصر فرهنگی مشترک و حداقل همبستهگی در میان نخبهگان» است. «در قومیت، صحبت از نژاد و یا نیایی واقعی نیست، بلکه از هویت و نیایی که مردم آن را در اختیار دارند، صحبت میشود و به خاطر اسطورهها و ارزشهای که در سنن و رسوم و سبکهای هنری، قوانین حقوقی و نمادها مجسم شدهاند، توجه می شود.» (اسمیت،۱۳۸۳: ۲۵)
از نظر ماکس وبر، قومیت یک «باور ذهنی به اجداد مشترک است که معمولا بر مبنای شباهتهای فیزیکی، شباهت در رسوم، حافظه و خاطرات مشترک پدید میآید.» (فرهنگ سدید، ۱۳۹۷). رضا داوری قومیت را یک نوع «سنت فرهنگی و گونهای از احساس هویت» میداند. (همان). رولان برتون «فقدان نهادهای ملی، نبود توسعه، کوچکبودن و قرابت میان گروهی از افراد» را در تشکیل قومیت مهم میداند که «وجودشان را به صورت قومیت تداعی کند.» (رولان، ۱۳۸۰). از نظر جنکینز، قومیت به «گروههای اجتماعی اشاره دارد که در ویژهگیهای انتسابی واقعی یا فرضی، از قبیل اصل و نسب و میراث فرهنگی – زبانی اشتراک دارند.» (پایدیا، ۱۳۹۸: ۳۶)
قومیت همچون تخیل و افسانه
در افغانستان، مردم خودشان را به اقوام تاجیک، هزاره، پشتون، اوزبیک، ترکمن، بلوچ و غیره تقسیم میکنند. هر کدام از اعضای این اقوام، خودشان را به نیا و نیاکان واحد ربط میدهند و خیال میکنند که تبارشان سرانجام به شخص واحدی میرسد. این باور و خیال، باور واقعی و بر مبنای شاخصها و یافتههای بیولوژیک نیست، بلکه یک نوع ذهنیت و یا احساس و تخیل است. یک نوع افسانه که مردم به آن باور و اعتقاد پیدا کردهاند.
واقعیت مهم دیگری که در یک جامعهی مردسالار، در بحث قومیت همیشه نادیده انگاشته میشود، نقش مادر است. در جامعهی ما و بسیاری از جوامع، نقش مادر، صفر و هیچ تلقی میشود و نژاد و نسب، فقط از طریق پدر محاسبه میشود. به طور مثال اگر کسی خود را تاجیک حساب دارد و با دختر قزلباش، یا پشتون و عرب ازدواج میکند، فرزندانشان نیز خودشان را تاجیک حساب میکنند. این پسری که مادرش به فرض پشتون است، اگر با یک دختر هزاره ازدواج کند، باز هم فرزندشان، به خاطر قومیت پدر، تاجیک حساب میشود و نقش مادر در تشکیل ژنهای او نادیده گرفته میشود. یک سید به طور نمونه در هزارهجات، با دختر هزاره ازدواج میکند، فرزند این شخص باز هم سید شمرده میشود، در حالی که ۵۰ درصد از طریق مادر، هزاره است. این اختلاط و خویشاوندی فراقومی، صدها بار اتفاق میافتد و صدها بار باز هم، نقش مادر هیچ تلقی میشود.
حقیقت این است که مردم افغانستان از نظر قومی به شدت با همدیگر مخلوط هستند. انسانها هنوز از ژنهای نئاندرتالها و انسان ماقبل خردمند، میراث میبرند. از نظر تاریخی از اسکندر مقدونی گرفته تا چنگیزخان مغول، از اعراب گرفته تا پارتها و اشکانیها و چینیها و هندیها، از تیموریها گرفته تا سلجوقیها و غزها و خوارزمشاهیان از نادر افشار گرفته تا انگلیس و روس و امریکا در این سرزمین رفتوآمد کردهاند. در دوران قدیم، این رفتوآمدها و لشکرکشیها همیشه با ازدواج و اختلاط و کنیز و برده و غنیمت و تجاوز و خویشاوندی همراه بوده است و آن وضعیت و شرایط، مردم را به صورت عمیقی با هم در آمیخته است.
تعدادی از جوانان به گونهی نمونه علی هزاره، اسد بودا و دیگران که نتایج آزمایش DNA خویش را نشر کردهاند، نژادشان از آسیای میانه تا جنوب و شمال اروپا و از افریقا تا خاورمیانه و هندوستان پراکنده بوده است. این آزمایشها و مطالعات مشابه دیگر، نشان داده است که ادعای نژاد یگانه و خالص، ادعای افسانهای و تخیلی بوده است. از نظر فرهنگ و رسوم مشترک نیز که در تعاریف قومیت مطرح شده است، اوضاع چندان راهگشا نیست. هزارهها، تاجیکها، قزلباشها، بیاتها، ایماقها همه زبان واحدی دارند، اما خودشان را اقوام جداگانهای میدانند. رسم و رواج و عنعنات سید و هزاره و تاریخ و فرهنگ و مذهبشان نیز مشترک است. سرزمین مشترک نیز عنصر راهگشایی نیست. بلوچها در حال حاضر دارای سرزمین مشترک نیستند اما در ایران و افغانستان و پاکستانشان را قوم واحد حساب میکنند. کردها، اوزبیکها، پشتونها، عربها و غیره نیز در کشور واحدی زندهگی ندارند. از جانب دیگر اقوام مختلف نیز در سرزمین واحدی زندهگی میکنند و خودشان را با همدیگر قوم نمیدانند. دین و مذهب نیز گاهی میان اقوام مختلف مشترک است. نمادها و اسطورهها و هنر و فرهنگ نیز گاهی میان اقوام مختلف مشترک است و گاهی در میان اقوام واحد مختلف.
چهرهی واحد هم همیشه بیانگر، قومیت واحد نیست. به عنوان مثال سیدها در میان پشتونها قیافهی پشتونی دارند و در میان تاجیکها قیافهی تاجیکی. همینطور در میان هزارهها و اوزبیکها. سیدی که در میان پشتونها بودوباش دارد، اگر خودش را معرفی نکند، کسی از نظر چهره متوجه نمیشود که او پشتون نیست. واقعیت این است هر اقلیتی که سالیان دراز در میان اکثریت زندهگی میکند و با آنها خویشاوندی دارد، از نظر بیولوژیک به همان جامعه تعلق دارد، حتا اگر خودش خود را به قوم دیگری منسوب بداند. عنصر لباس در قومیت، گاهی حتا بیشتر از فیزیک چهره، اهمیت دارد. تفاوت یک هزاره و اوزبیک و ترکمن شاید بیشتر از چهره در لباس و شکل موی و نحوهی گذاشتن ریششان نمود پیدا کند. اگر یک پشتون، لباس بلوچی بپوشد، بیش از آنکه پشتون به نظر برسد، بلوچ معلوم میشود. لباس نیز همیشه متغیر است و گاهی فقط لباس است که اقوام را از همدیگر جدا میکند. مذهب نیز، شاخص جداکنندهی ملموسی نیست. اقوام مختلف، دین و مذهب واحد دارند و گاهی اقوام واحد، مذهب مختلف و متفاوت.
از جانب دیگر مفهوم و درک ما از قومیتمان پیوسته دچار تغییر و تحول است. اقوام کوچک پشتو زبان در زمان احمدشاه ابدالی یکبار تحت نام درانی به قوم بزرگتری تبدیل شدند. اقوام و طوایف غلزی و مهمند و سالار و وردک و اسحاقزی و منگل و نورزی وغیره نیز روزگاری نام بزرگتری یافتند و تحت نام پشتون گرد آمدند. هزارهها، زمانی خودشان را مغول میدانستند. داود سرخوش میخواند که «نسل مغول از هر جا بل موشونه.» امروزه اما بیشتر تاریخنگاران و قومنگاران هزاره، خودشان را مغول نمیدانند. این ذهنیت ممکن است فردا تغییر کند. پشتونها زمانی به نام افغان یاد میشدند، اما حالا بنا بر این است که لفظ افغان به سایر اقوام کشور نیز تعمیم پیدا کند.
بحث قومیت در واقع، بعد از قرن هژدهم و نزدهم و بیشتر توسط شرقشناسان و قومنگاران غربی در کشورهای مثل افغانستان تشدید شد. ما، مولانا و حافظ و فردوسی و سنایی را به صورت بلخی و شیرازی و طوسی و غزنوی میشناسیم. در آن زمان، مردم بیشتر با هویت جغرافیایی خودشان شناخته میشدند تا با هویت قومی. کسی نمیداند که سنایی غزنوی از چه قومی بود، چرا که قومیت در آن زمان چندان مطرح نبود. بعد از قرن دوازدهم و سیزدهم هجری است که اقوام پشتون و هزاره و اوزبیک و غیره مطرح میشوند. لفظ تاجیک هرچند در دوران بیهقی و جوزجانی و حتا پیشتر از آن وجود دارد، ولی بیشتر حالت فرهنگی و اداری دارد تا حالت قومی و نژادی. تاجیک به عنوان قوم، همزمان با پشتون و هزاره و اوزبیک و ایماق مطرح شده است.
نکتهی مهم دیگر در بحث قومیت موضوع منافع است. در حقیقت این منفعت بوده است که مردم را به نام قوم گرد هم جمع کرده است. زمانی که در جامعهی شهری و مدرن، وابستهگی منافع و قومیت به هم میخورد، مناسبات قومی در شهرهای مدرن تقریباً محو میشود و بحث شهروندی و طبقات اجتماعی مطرح میشود. قومیت به منافع افراد ارتباط دارد. ممکن است گاهی منافع، باعث شود که مردم خودشان را به قومی منسوب کنند که از آن قوم نیستند. سید بودن یکی از این زمینهها است. کسانی هستند که از اول سید نبودهاند، اما روزی پسر تازهتولدشان را با پیشوند «سید» نام گذاشتهاند و بعد از دو سه نسل به سید بدل شدهاند. چرا که سید بودن برایشان منفعت مالی و اجتماعی داشته است. شاید کسانی خودشان را به قومی نیز منسوب کنند که به دستگاه قدرت ارتباط دارد. سیاست و منافع سیاسی نخبهگان نیز گاهی بحث قومیت را داغتر کرده است و تعدادی به خاطر رسیدن به منافع سیاسی خودشان، به تفاوتهای قومی و نژادی دامن زدهاند.
نتیجهگیری
بر مبنای تعاریف و مباحثی که در بالا آورده شد، قومیت بیشتر یک نوع باور ذهنی، یک نوع احساس و تخیل و یک نوع اعتقاد به ویژهگیهای فرضی و افسانهای مشترک است. هر چند ممکن است این باور مشترک، گاهی واقعی هم باشد، ولی بیشتر اوقات چنین نیست. قومیت همیشه دچار تحول است. اقوام گاهی بزرگتر و گاهی کوچکتر میشوند. اقوام گاهی خودشان را به یک نژاد و زمانی به نژاد دیگر مرتبط میدانند. ۵۰۰ سال قبل، در این سرزمین، بحث قومیت چندان شدید نبود و مردم بیشتر با هویتهای جغرافیایی خویش شناخته میشدند. داغشدن بحث قومیت از جهتهای به دانش دوران استعمار نیز ارتباط پیدا میکند. اقوام مختلف هرچند خودشان را قوم واحد و خالصی میدانند، ولی واقعیت این است که به صورت عمیقی از نظر بیولوژیک، با هم مخلوط هستند. یک هزاره همان قدر که هزاره است، تاجیک و ازبیک و ترکمن هم است و یک بلوچ همان قدر که بلوچ است، شاید پشتون و کُرد و خراسانی نیز باشد.
اگر قومیت، بیشتر اوقات یک افسانه و تخیل و احساس واهی باشد، آیا عاقلانه است که مردم به خاطر یک احساس و افسانهی خیالی دشمن همدیگر شوند و تمام سال، به خاطر یک تخیل و باور کاذب، با همدیگر جنگ و دعوا کنند و کشتوکشتار راه بیندازند؟ پاسخ به این پرسش حتماً منفی است.
منابع
۱. اسمیت، آنتونی دی (۱۳۸۳)، ناسیونالیسم، نظریه، ایدئولوژی، تاریخ؛ ترجمهی منصور انصاری، تهران، انتشارات تمدن ایرانی.
۲. برتون، رولان (۱۳۸۰)، قومشناسی سياسی، ترجمهی ناصر فکوهی، تهران، نشر نی.
۳. فصلنامهی پایدیا (۱۳۹۸)، قومیت و نژاد، سال سوم، شمارهی نهم و دهم، انتشارات بنیاد اندیشه، کابل.
۴. بابا صفری، نافع (۱۳۹۵). قومیت و ناسیونالیسم قومی، https://www.cgie.org.ir
۵. فرهنگ سدید، http://farhangesadid.ir