ترانه یا دوبیتی
دوبیتی در پارسی دری به مانند رباعی یا چهارگانی گونهای کوتاهسرایی است. در آغاز سرودهایی بوده ملحون با وزن هجایی که در دوران ساسانیان کاربرد داشته است. چنین است که دوبیتی را میتوان حلقه پیوندی دانست میان شعر هجایی و عروضی.
نظری نیز وجود دارد که رباعی و دوبیتی شکل تحول یافته خسروانیهای دوران ساسانیان است. چون تازیان به دوره ساسانیان پایان دادند، خسروانی که در دربارها خوانده میشد به میان مردم رفت و آن جا چنین تحولی را پذیرفت. بعدها از حالت هجایی به حالت عروضی تحول یافت. برخی به این باورند که دوبیتی در شکل عروضی خود از گونهای ترانههای دوازده هجایی سرچشمه گرفته است.
دوبیتی در شکل عروضی خود نیز ریشه درازی دارد. از این دوبیتی ابوالحسن شهید بلخی، شاعر سده سوم، روشن میشود که قالب دوبیتی از همان سپیدهدم شعر پارسی دری کاربرد داشته است.
اگر غم را چو آتش دود بودی
جهان تاریک بودی جاودانه
در این گیتی سراسر گر بگردی
خردمندی نیابی شادمانه
دوبیتی به مانند رباعی دو بیت و چهار مصراع دارد که مصراع نخست، دوم و چهارم همقافیهاند. اما در دوبیتیهای عامیانه و گاهی هم در دوبیتیهای عروضی همیشه چنین نیست. گاهی هر چهار مصراع با هم، همقافیهاند، آن گونه که در رباعی چنین موردی نیز وجود دارد. بهگونه نمونه، در این دوبیتی پرآوازه بابا طاهر عریان میبینیم که هر چهار مصراع همقافیهاند.
ز دست دیده و دل هر دو فریاد
که هرچه دیده بیند دل کند یاد
بسازم خنجری نوکش ز فولاد
زنم بر دیده تا دل گردد آزاد
همگونیهای ترانه و چهارگانی آن گونه که پیش از این گفته شد، چنان است که به تعبیری میتوان آن دو را دو خواهر همزاد گفت. این همگونیها به میزانی است که گاهی شاعران رباعی خود را دوبیتی خواندهاند. آن گونه که در «دیوان شمس تبریزی» میخوانیم:
ما کار دکان و پیشه را سوختهایم
شعر و غزل و دوبیتی آموختهایم
در عشق که او جان و دل و دیده ماست
جان و دل و دیده هر سه بردوختهایم
تفاوتهایی نیز در میان چهارگانی و ترانه وجود دارد. نخست اینکه ترانه و چهارگانی در وزنهای جداگانه سروده میشوند. به زبان دیگر، قالبهای جداگانهای دارند. چنانکه دوبیتی یا ترانه بهگونه عمده در وزن «مفاعیلن مفاعیلن فعولن» سروده میشود و رباعی وزن دیگری دارد که در بخش نخست این نوشتار به آن پرداختیم. تفاوت دیگر در موضوع آنهاست. موضوع دوبیتی بیشترینه غنایی و عاشقانه است.
در یک سخن، دوبیتی خود سخن صمیمانه مردم است، از عشق و پیوندهای گوناگون زندهگی میگوید و آمیخته با موضوعات اجتماعی که پیوندهای اجتماعی و عاشقانه مردمان را بازتاب میدهد، است. گاهی هم شیوههای زندهگی مردم در دوبیتیها بازتاب دارد. از قالبهای قدیم و ریشهدار پارسی دری است. نسبت به قالبهای دیگر در لایههای گوناگون زندهگی اجتماعی مردم و عاطفههای اجتماعی و عاشقانه آنان ریشههای درازی دارد.
شمالی لالهزار باشه به ما چه
زمستانش بهار باشه به ما چه
شبم در پیره و روزم به تالیم
نگار جان انتظار باشه به ما چه
این دوبیتی بیانگر درد سرباز عاشقی است که دور از دهکده و معشوق خود در کدام گوشه کشور دوره سربازیاش را میگذراند. در حقیقت به معشوق پیام میفرستد که شب و روز او در آموزش سربازی و پهرهداری میگذرد و حتا در فصل بهاران نیز نمیتواند به دیدار یار بیاید. دلتنگ دوری یار است. وقتی دیدار یار میسر نیست، بهار و لالهزاران سرزمین شمالی برایش بیرنگ و حتا بیمفهوم میشود. در نمونه دیگری میبینیم که چگونه عاشقی دوری معشوق را برابر با مرگ میداند و حس میکند که این دوری سرانجام او را از پای میاندازد.
یاران و برادران مرا یاد کنین
تابوت مرا زچوب شمشاد کنین
تابوت مرا قدم قدم بردارین
در خاک سیه مانده و فریاد کنین
این جا شمشاد استعارهای است به قامت بلند معشوق. در حقیقت این دوبیتی را عاشق جوانی سروده که امیدی به دیدار و وصال معشوق نداشته است.
نکته دیگر این که زمانی به محتوای پارهای از دوبیتیهای مردمی نگاه میکنیم، بیشتر باورمند میشویم که بخش بزرگ دوبیتیهای مردمی را دختران عاشق سرودهاند.
مه قربان سر دروازه میشم
صدایت میشنوم ایستاده میشم
صدایت میشنوم از دور و نزدیک
مثال غنچه گل تازه میشم
در این دوبیتی، صدای در بند کشیده دختر جوانی را میشنویم که کسی را دوست دارد؛ اما نمیتواند یک نگاه هم او را ببیند. گوش به آواز است تا باشد صدایی از او بشنود. صدایی که مانند نفس بهاران میتواند او را چنان غنچه گلی تازه و پرطراوت سازد.
یا در این دوبیتی دیگر که زنی از پدر و برادر خود شکایت میکند که چگونه او را به سرزمینهای دوری به شوهر دادهاند. در زمانهای دور به شوهر دادن یک دختر از منطقه یا ولایتی به ولابت دیگر همان زندهجدایی دختر بود با خانواده؛ ستمی که پیوسته زنان آن را بر دوش کشیدهاند.
نماز شام غریبی رخ به من کرد
دلم جولان زد و یاد وطن کرد
نمیدانم پدر بود یا برادر
مرا گوشهنشین هر وطن کرد
فریاد غریبانه دختری را میشنویم که دست اجباری بهنام ازدواج او را به گوشه دوری پرتاب کرده است. این فریاد، خود فریاد همهگانی است برای همه دخترانی که ازدواج برایشان تبعیدی بوده در پشت سیمهای خاردار غربت و دوری.
در دوبیتی دیگر، عاشقی را میبینیم که چنان در عشق معشوق فانی شده است که کشتن بهدست او را رسیدن به خوشبختی میداند و شکایتی هم ندارد. گویی کشتن بهدست معشوق خود زندهگی دیگری است که به آن میرسد.
نمک شور اس به زخم تازه ننداز
مرا کشتی به شهر آوازه ننداز
مرا کشتی بهدست خود کفن کن
به دست مردم بیگانه ننداز
این هم دو نمونه دیگر که دختر عشق خود را فریاد میزند.
ای دلبر من الاهی صد ساله شوی
در پهلوی ما نشسته همسایه شوی
هسایه شوی که دست به ما سایه کنی
شاید که نصیب من بیچاره شوی
من میروم و نمیرود همره من
تاریک شده کوه و بیابان ره من
شیران جهان نعره زنند بر سر من
من نعره زنم کجا شده همره من
در شعر کلاسیک پارسی جایگاه بابا طاهر عریان در دوبیتیسرایی را میتوان با جایگاه حکیم عمر خیام در رباعیسرایی مقایسه کرد. به زبان دیگر، میشود گفت که بابا طاهر عریان همان عمر خیام در دوبیتی است.
بابا طاهر عریان در سده چهارم و پنجم میزیست. زادگاه او همدان است. هم اکنون نیز آنجا خوابیده است. بربنیاد یکی از ترانههایش، نام پدر او را فریدون گفتهاند. همچنان گفتهاند که بابا طاهر فرزندی هم بهنام فریدون داشت که در جوانی از جهان رفته است.
عزیزا! مردی از نامرد ناید
فغان و ناله از بیدرد ناید
حقیقت بشنو از پور فریدون
که شعله از تنور سرد ناید
زندهگی عارفانهای داشت لبریز از شور و شیدایی. چنین است که پارهای از دوبیتیهای او با موضوعات عرفانی میآمیزد.
خوشا آنان که پا از سر ندانند
مثال شعله خشک و تر ندانند
کنشت و کعبه و بتخانه و دیر
سرای خالی از دلبر ندانند
محتوای ترانههای بابا طاهر آمیزهای است از عرفان، عشق، اندوه مرگ، ناپایداری زندهگی و جهان، قضا و قدر، پند و اندرز. چون عرفان و عشق را از میان برگیریم دیگر همهاش در دایره همان اندیشههایی قرار میگیرند که بهنام اندیشههای خیامی یاد میشوند.
زبان ترانههایش چنان ساده، روان و دلنشین است که از روزگار شاعر تا امروز به مانند ترانه یا دوبیتیهای عامیانه در میان مردم با سرود و تغنی خوانده میشوند. در افغانستان ترانههای بابا طاهر عریان در موسیقی محلی پارسی زبانان همیشه جاری بوده و تا چند دهه پیش که این همه با فروپاشی فرهنگ و هنر مردمی خود روبهرو نبودیم، پارهای از ترانههای او را دهقانان و شبانان جوان در دشتها، کوهستانها و کشتزارها با زیبایی میخواندند.
در کلیت میتوان دوبیتیهای بابا طاهر عریان را از نظر محتوا به دو بخش دستهبندی کرد. نخست دوبیتیهای عاشقانه که زبانی دارند ساده و دور از هرگونه پیچیدهگیهای تصویری که با زبان گفتار آمیختهاند، محتوای ساده عاشقانه دارند و در حافظه مردم و موسیقی محلی جای گرفتهاند. چنان که در این نمونهها میبینیم.
غم عشقت بیابان پرورم کرد
فراقت مرغ بیبال و پرم کرد
به من گویی صبوری کن صبوری
صبوری طرفه خاکی بر سرم کرد
هر آن کس عاشق است از جان نترسد
یقین از بند و از زندان نترسد
دل عاشق بود گرگ گرسنه
که گرگ از هی هی چوپان نترسد
وقتی چنین دوبیتیهای او در سرودهای آوازخوانان در شهرها و دهکدههای دور طنین میاندازند و بر زبان مردم جاری میشوند، شماری چنین میپندارند که این دوبیتیها از سرودههای مردمند.
بخش دوم ترانههای بابا طاهر، محتوایی دارند پیچیده که با موضوعات و پرسشهای فلسفی آمیخته است. چنانکه شکایت از چرخ فلک، مرگاندیشی، هیچانگاری، ناپایداری زندهگی، جبرگرایی، بیاعتباری جهان، اعتراض نسبت به آفرینش و پند و اندرز محور محتوایی چنین دوبیتیهای او را میسازند. این بخش از دوبیتیهای بابا طاهر با رباعیهای عمر خیام پیوند محتوایی دارند.
یکی برزیگرک نالان در این دشت
به خون دیدهگان آلاله میکشت
همی کشت و همی گفت ای دریغا
بباید کشت و هشت و رفت از این دشت
دنیا، همان سرای سپنج است و نباید به آن دل بست. انسانها نسل به نسل به این سرای، به تعبیر بابا طاهر به این دشتستان میآیند و میروند. دشت، این جا نماد گیتی است و آلاله نماد زندهگی. آلاله گونهای از گلی زیباست، اما عمر کوتاهی دارد. انسانها نسل به نسل در این دشتستان پدیدار میشوند. آلاله کشت میکنند. یعنی دانههای زندهگی را که همان نسلهای بعدیاند، میافشانند و میروند. نسلهای بعدی نیز چنین میکنند و هیچ کسی تا آخر مقیم این دشتستان نمیماند. روزی به این دشتستان میآیند و روزی از آن میگذرند و میروند. گونهای از مرگاندیشی یا هراس از مرگ مضمون پارهای از ترانههای بابا طاهر عریان را میسازد.
دلم زار و حزینه چون ننالم
وجودم آتشینه چون ننالم
به من گویند طاهر چند نالی
چو مرگم در کمینه چون ننالم
بابا طاهر از مرگ چنان گرگی توصیف میکند که پیوسته در کمین ماست. اگر صد سال هم که بگذرد امروز یا فردا برای شکار ما از کمین بیرون میآید.
اگر جایت به چرخ چارمین بی
مدامت گرگ مرگ اندر کمین بی
اگر صد سال در دنیا بمانی
در آخر منزلت زیر زمین بی
اگر در چرخ چهارمین هم که باشی، روزی مرگ ترا به زیر خاک فرو میکشد. این چرخ چهارمین، مبالغهای است برای بیان جایگاه انسانهایی که این همه دم و دستگاه و کاخهای بلند دارند، سلطان و امیرند. با این همه، ناتوانتر از آنند که بتوانند از مرگ خود پیشگیری کنند.
درخت غم به جانم کرده ریشه
به درگاه خدا نالم همیشه
رفیقان قدر یکدیگر بدانید
اجل سنگ است و آدم مثل شیشه
از ناتوانی و بیچارهگی انسان در برابر مرگ میگوید. پیوند انسان با مرگ، همان رابطه سنگ و شیشه است. سنگ اجل همیشه شیشه عمر انسانها را شکسته و میشکند. کسی را از مرگ گریزی و گزیری نیست. پس بهتر آن است که قدر همدیگر را بدانیم و زیبا زندهگی کنیم.
بابا طاهر از کجرفتاری چرخ گردون بسیار نالیده است. گردش چرخ فلک را حاکم بر سرنوشت انسان میداند. انسان در برابر آن ناتوان است. او در این بخش ترانههایش به همه هستی از دریچه تقدیرگرایی نگاه میکند و تقدیر را حاکم بر همه چیز میداند. با این حال در برابر فلک پرخاش دارد و فلک را طعنه میزند که تو نه زن داری، نه خانواده داری، نه فرزند و خویشاوند داری، پس چگونه درد مردم را میتوانی حس کنی و اندوه مردمان را بفهمی. تنها کارت همین است که چراغ هر دودمانی را خاموش کنی!
فلک نه همسری دارد، نه هم کُف
به خونریزی دلش اصلاً نگفت اُف
همیشه شیوه کارش همینه
چراغ دودمانی را کند پُف
بیعدالتیهای حاکم بر جامعه را نیز وابسته به گردش چرخ فلک میداند. گردش فلک را گردش بر مدار داد و دادگری نمیداند. چنان که در برابر آن به دادخواهی برمیخیزد.
اگر دستم رسد بر چرخ گردون
از آن پرسم که این چون است و آن چون
یکی را میدهی صد ناز و نعمت
یکی را نان جو آلوده در خون
در ترانه دیگری ارزش این جهان را با پر کاهی برابر میکند. با گونهای از بدبینی فلسفی و پوچیگرایی آمیخته است.
به گورستان گذر کردم صباحی
شنیدم ناله و افسوس و آهی
شنیدم کلهای با خاک میگفت
که این دنیا نمیارزد به کاهی
در چنین دوبیتیهایی بابا طاهر به مانند خیام ما را با واقعیتهای جهان و زندهگی روبهرو میسازد. در رباعیات خیام و دوبیتیهای بابا طاهر گورستان همیشه نماد بیوفایی زندهگی و دنیاست که دل بستن را نمیارزد.
ای دیده اگر کور نهای گور ببین
وین حال پر فتنه و پرشور ببین
شاهان و سران و سروران زیر گلند
روهایی چو ماه در دهن مور ببین
بابا طاهر از زبان کلهای در گورستانی روایت میکند که این دنیا به پر کاهی نمیارزد. در حقیقت بیارزشی جهان را در کله انسانی و استخوانهای شکسته و ریخته گورستان نشان میدهد. خیام نیز چنین کرده است. هیچ کدام بهگونه مستقیم نمیگوید که جهان و زندهگی بیارزش است، بلکه نشان میدهند و داوری را میگذارند به خواننده.