سالها در این کشور زیستهاند، شهروندان شریف این سرزمین بودهاند، در غمها و شادیهای آن صمیمانه خود را شریک دانستهاند، گاه موقعیت و وضعیتشان بسیار خوب بوده و گاه بسیار بد. در زمانهایی که کمتر بحثهای مذهبی، قومی و نژادی در این کشور مطرح بوده، مثل همهی شهروندان با آنها برخورد یکسان صورت گرفته و گاه که این مسایل پررنگ شده، از آفت آن به دور نبودهاند. هرگز تلاش نکردهاند سرزمین آباییشان را ترک کنند، حتا در بدترین وضعیتها. وقتی طالبان ظالمانه رنگ لباسشان را تغییر دادند و مجبورشان کردند که رنگ نارنجی بپوشند، آرام و صبور آن را پذیرفتند و با لباسهای نارنجی در انزار عمومی ظاهر شدند. خانههایشان را به زور غضب کردند، مجبورشان کردند که این کشور را ترک کنند، اما آنها با دلی کلان و سعه صدر مشکلات را قبول کردند و ماندند در این ویرانکده. حتا در همین نظام که خود را متعهد به ارزشهای حقوق بشری و دموکراتیک میداند، تا بسیار وقت برایشان حتا یک کرسی در پارلمان کسی قایل نمیشد. امروز اما این اقلیت میخواهد این کشور را ترک کند. شاید همهیشان بازهم نروند و اینجا را با همهی مصیبتها و مشکلات آن ترجیح دهند، ولی انکار نباید کرد که ما حقشان را تلف کردهایم. مایی که خود را مالک این سرزمین میدانیم و فکر میکنیم دیگرانی که در آن زندهگی میکنند با ما مساوی نیستند. ما برادران خوبی نبودهایم، ما همشهریان خوبی نبودهایم، این را باید اعتراف کنیم. وقتی گروههای دهشتافکن در ننگرهار بر آنها حمله کردند و جان یگانه نامزد انتخاباتیشان را با جمعی دیگر گرفتند، بازهم بدون گلایه و شکوه حاضر شدند نامزد دیگری را پیشنهاد کنند. در غمهای این کشور همواره شریک بودهاند. وقتی مصیبتی بر دیگران رفته، حتا از برگزاری روزهای خوشی خود صرف نظر کردهاند و گفتهاند که وقتی دیگران زخم داشته باشند، ما چگونه جشن بگیریم. در حالی که ما حتا حاضر نشدیم به مردههایشان ادای احترام کنیم، ولی آنها در غمهای ما گریستهاند. هنوز اشکهای انارکلی هنریار، یگانه بانوی هندوباور این کشور که عضویت مجلس سنا را دارد و در غم از دستشدهگان کنری در صحن مجلس سنا جاری شد، از خاطرم نرفته است. او چنان از عمق دل گریست که هرگز چنان اشکهای روانی را به خاطر نداشتهام. بسیاری از شهروندان افغانستان وقتی به هند میروند و گاه با مشکلی روبهرو میشوند، تایید میکنند که سیکها و هندوهای افغانستانی به کمکشان میشتابند و در برابر پولیس هند از آنها حمایت میکنند و میگویند ما برادران یکدیگریم، از یک خاک و از یک دیاریم. اما امروز حرف و حدیثهایی در رسانهها به گوش میرسد که گویا به دلیل مشکلات امنیتی که برای این اقلیت شریف کشور به وجود آمده، کانادا و امریکا حاضر شدهاند که آنها را اسکان دهند.
یک جمع کوچک نیز به تازهگی به سوی کشور هند رفتند که جانپناهی بیابند. آیا با رفتن آنها دل ما آرام میگیرد؟ آیا فکر نمیکنیم که عضوی از تن خود را از دست میدهیم؟ چرا اینهمه قسیالقلب شدهایم؟ چرا قدر یکدیگر را نمیدانیم و فکر نمیکنیم که این کشور همانقدر که به هر یک ما تعلق دارد، به آنها نیز تعلق دارد؟ این «ما» و «دیگران» از چه زمانی در میان ما به وجود آمد؟ آیا افغانستان بدون حضور آنها زیباتر و آرامتر میشود؟ هرگز نه! ما نشان دادهایم که اهل مدارا و همدیگرپذیری نیستیم. ما نه تنها آنها را فراری دادهایم که حتا همانهایی را که «خودی» میشناسیم، نیز از این کشور راندهایم. ما فقط در شعار و گفتار مهربانی را رسالت خود دانستهایم. در عمل نه مهربان بودهایم و نه هم مهرورز. جامعهای که نتواند اعضای خود را تحمل کند، جامعهی به قهقرا رفته است؛ جامعهای که به زودی میپوسد و متلاشی میشود. من زمانی فکر میکردم که شاید روزی گره کور این کشور به دست یک سیک یا هندوباور این سرزمین حل شود. شاید روزی که ما بتوانیم به صورت مساوی حق انسانها را به آنها تفویض کنیم، به چنین هدفی برسیم. اما حالا نه. حالا ما مردان جنگ این سرزمینم. خوشحالیم که میتوانیم هموطنان خود را قصابی کنیم و یا از خانه و کاشانهشان متواری سازیم. شاید فکر میکنیم به این صورت خدا را خوش میسازیم؛ اما این را به یقین میدانم که خدا نیز از ما قهر میکند و روزی آه آنانی را که مظلومانه از این کشور بیرون راندهایم همهی ما را خاکستر میکند. ما روزی باید در پیشگاه تاریخ از آنها عذرخواهی کنیم. ما بدهکار آنها هستیم و تا روزی که نتوانیم دوباره دلهای مهربانشان را از خود کنیم، همچنان در آتش و باروت خواهیم سوخت.