در مسیر اندراب افغانستان

شجاع‌الدین امینی

زمانی‌ که افغانستان در چنگ طالبان رها می‌شود، ابوالفضل شکیبا، نویسنده کتاب «در مسیر اندراب افغانستان» نیز چون دیگران شوکه می‌شود. برای او، برگشت مجدد طالبان و سقوط دولت پیشین که روی شکل‌گیری و دوام آن، آن‌همه هزینه شده بود، قابل باور نبود. اما به قول او، شده بود آن‌چه نباید می‌شد. تماشای سه اتفاق او را بیش از هر چیزی تکان داده بود: ۱- فرار محمداشرف‌غنی، رییس جمهور پیشین؛ ۲- آویزان شدن مردم به بال هواپیما در میدان هوایی؛ ۳- رجوع سیل‌آسای مردم به مرزهای همسایه‌هایی که در استقبال از مهاجران کارنامه خوبی ندارند. مهم‌ترین عاملی که او را وادار به سفر به افغانستان می‌کند، موجودیت سنگر مقاومت در جغرافیای اندراب و ضرورت آشنایی با آن است. او با خود زمزمه می‌کند که امریکا رفت، سران دولت پیشین همه رفتند، ارتش با آن‌همه توپ و تانک چون برف آب شد، ولی سنگر مقاومت در اندراب برقرار ماند. او، بیش از آن‌که یک نویسنده باشد، مستند‌ساز یا فلم‌ساز است. به بهانه دیدار از جاذبه‌های گردشگری وارد افغانستان می‌شود و مخفیانه خود را به اندراب می‌رساند و مستندی به نام «با مقاومت در هندوکش» می‌سازد. جزییات سفر خود را می‌نویسد و در قالب کتابی به نام «در مسیر اندراب افغانستان» در قید ۱۶۴ صفحه در سال ۱۴۰۱ در تهران به دست نشر می‌سپارد.

با مرور سفرنامه او، چند نکته را مهم و درخور دقت یافتم که در ذیل بدان پرداخته می‌شود:

۱- شکاف میان فرمانده و فرمان‌بر

نویسنده قبل از رفتن به اندراب با ذبیح‌الله مجاهد، سخنگوی گروه طالبان، در کابل دیدار و نامه جواز دریافت می‌کند و قطعه عکسی هم به رسم یادگاری با او می‌گیرد. زمانی‌ که ایستگاه بازرسی طالبان در مسیر اندراب، نویسنده را توقف می‌دهد، ضمن نشان‌ دادن نامه به جن‍گ‌جویان طالب، عکس ذبیح‌الله مجاهد را نیز نشان می‌دهد. قوماندان آن‌ها به نامه توجهی به خرج نمی‌دهد و با تماشای عکس به حیرت می‌افتد و خطاب به سایر همراهانش می‌گوید: «ببینید این مرد ایرانی با فرمانده مجاهد عکس دارد، اما من که سربازش هستم ندارم[۱]

این سخن با آن‌که از زبان یک جنگ‌جوی طالب بیان شده، ولی واقعیت تلخ جامعه افغانستان است. فاصله میان فرمانده و فرمان‌بر معضل بزرگ دولت‌داری در افغانستان بوده است. فرمانده عمدتاً کاخ‌نشین است و فرمان‌بر کوخ‌نشین. برای فرمانده همه‌چیز در دست‌رس است و برای فرمان‌بر هیچ‌چیز. فرمان‌بر به فرمانده دسترسی ندارد، ولی به اطاعت از او، مجبور است. این معضل در دولت پیشین خیلی چهره نمایان کرده بود. در یک‌ سو سربازی بود همیشه نشسته در سنگر، ولی تشنه و گرسنه و از هر سو در محاصره دشمن که به صدای او برای نجات گوش داده نمی‌شد. در سوی دیگر فرماندهی بود همیشه نشسته در دفتر با نشان‌های نظامی رنگارنگ که غبار جنگ بر تن و چهره‌اش ننشسته بود. شکاف میان فرمانده و فرمان‌بر و نداشتن روایت واحد در ضرورت دفاع از وطن، در روند فروپاشی موثر بود.

۲- نابرابری اقتصادی

چیز دیگری که نویسنده روایت می‌کند، فقر مزمن و تکان‌دهنده در افغانستان است. او نرفته است تا معضل فقر در افغانستان را بررسی کند، رفته است تا سنگر مقاومت در اندراب را مستندسازی کند، ولی در مسیر عبور از شهرها نشانه‌های فقر مزمن را دیده است، نه این‌که به عمق آن دست یافته باشد. هم از ثروت انباشت‌شده در دست عده‌ای می‌نویسد و هم از فقری که عمومیت یافته و بدنه جامعه را چون موریانه دارد می‌خورد و می‌فرساید. او می‌نویسد:‌ «اما مهم‌تر از ماشین‌ها، کودکانی بودند که با یک بیست‌لیتری و شلینگ‌هایی در دست، اطراف این ماشین‌ها پرسه می‌زدند. بچه‌هایی که از فرط فقر و نداری سعی می‌کردند تا از راننده‌گان کامیون‌های بزرگ، ته‌مانده گازوییل‌های‌شان را بگیرند. شاید با جمع ‌کردن ذره‌ذره گازوییل‌ها موفق شوند روزی آن روز خانواده‌شان را به دست آورند. با دیدن این صحنه ناخودآگاه ذهنم به سمت ماشین‌های مدل بالایی رفت که در حیاط کنسول‌گری افغانستان در مشهد پارک شده بودند؛ ماشین‌هایی مثل بنز و بی‌ام‌دبلیو. چطور می‌توان چنین تعارضی را تحمل کرد. عده زیادی از مردم در افغانستان نانی برای خوردن ندارند… اما در این‌جا هر کارمندی برای خودش ماشین گران‌قیمتی با پلاک دیپلماتیک تدارک دیده است[۲]

فقر به‌ویژه نابرابری اقتصادی چالش بزرگی برای افغانستان بوده است. هیچ‌ حکومتی تا این دم قادر به حل این معضل نشده است. از طالبان گلایه‌ای نیست؛ چون این گروه عامل فقر است. در بیست ‌سال گذشته که دولت شبه‌مدرن در افغانستان برقرار بود، مشکل فقر و نابرابری اقتصادی حل نشد. هر جا که آسمان‌خراشی اعمار شده بود، در کنار آن کلبه محقر گلی نیز دیده می‌شد. فرصت‌ها در چنگ بخش کوچکی از جامعه بود، نه بخش بزرگ یا اکثریت. مزمن‌ شدن فقر و نابرابری اقتصادی مانع خلق روایت مشترک میان دولت و ملت برای دفاع از کلیتی به نام افغانستان شد. در برگ دیگر از روی منظره تلخ دیگر پرده بر‌می‌دارد: «پسربچه‌ای با سماجت به ماشین چسبیده بود و از مصطفا (همکار نویسنده) طلب پول یا به قول افغانستانی‌ها «پیسه» می‌‌کرد. مصطفا در حال ضبط ‌کردن این صحنه بود. پسربچه ماشین را رها کرده و ناگهان چنگ خود را به سمت موبایل پرتاب کرد. مصطفا دستش را بلافاصله عقب کشید و ماشین دور شد[۳]

۳- میزبانی و پاسداری از مهمان

نویسنده با طی کردن پیچ‌وخم‌های زیاد و گذر از ایستگاه‌های بازرسی طالبان در نهایت به هدف خود می‌رسد: دیدار با مقاومت‌گران اندراب به‌ویژه فرمانده آن‌ها خیرمحمد خیرخواه اندرابی. از میزبانی خوب آن‌ها حکایت‌های قشنگی دارد. مهمان‌داری از خصلت‌های برازنده مردم افغانستان است. هر سفرنامه‌ای که در‌باره افغانستان نوشته شده، در آن به حتم از خصلت مهمان‌نوازی افغان‌ها گفته شده است. رسم مهمان‌نوازی محصور در جغرافیای خاصی نیست و شرق و غرب و شمال و جنوب افغانستان همه به این رسم پابندی دارند. او می‌گوید زمانی ‌که می‌خواسته با فرمانده خیرخواه خداحافظی کند، کسی کنارش دیده نمی‌شد جز یک ‌سرباز. فقط کتابی به او تحفه داده و عکس یادگاری گرفته است. غمگین بوده که نمی‌توانسته بقیه سربازان را هنگام خداحافظی خوب‌تر تماشا کند. پس از رسیدن به ایران، دریافته است که همه سربازان در مسیر راه در پشت سنگ‌ها و صخره‌ها پنهان شده بودند تا اگر خطری از نشانی طالبان متوجه آن‌ها شود، نجات‌شان دهند. او می‌نویسد: «باورم نمی‌شد! آقای خیرخواه گفته بود، من نمی‌توانم فردا روزی، ننگ آسیب ‌دیدن و اسارت مهمان‌هایم را بر پیشانی داشته باشم[۴]

[۱] . شکیبا، ابوالفضل (۱۴۰۱). در مسیر اندراب افغانستان؛ ص ۷۸.

[۲] . پیشین، ص ۳۷.

[۳]. پیشین، ص ۵۲.

[۴] . پیشین، ص ۹۸.

دکمه بازگشت به بالا