نخستین ویژهگی یک فرمانروای خوب در شاهنامه، دادگری و عدالتگستری است. این فرمانروای دادگر برای تنظیم امور مملکت باید مشاوران و کارداران خردورز، دانشمند، راستکار و متعهد را به کار گمارند. فرمانروا نباید آزمند و در پی جمعآوری گنج باشد – همان چیزهایی که در وجود حکمفرمایان سی سال اخیر مملکت ما وجود داشت. گنج دهقان و کارگر، گنج حکومت است و باید پادشاه از آن حراست کند. از نظر فردوسی، سرمایه مردم، سرمایه مملکت است و حکومت ملزم به حراست از آن است. فرمانروایان باید راستگوی باشند و به مردمی که بر آنان حکومت دارند، دروغ نگویند. فرمانروا نباید خشم بگیرد و کینهورزی کند. پادشاه نباید پرکین و ستیزهجو باشد. پادشاه باید به عهدی که میبندد، استوار باشد، زیرا پیمانشکنی عملی ناستوده است. فرمانروای خوب بر مردم خراجات سنگین نمیگذارد. کینهورز و نابردبار نیست.
در پادشاهی هوشنگ میخوانیم که او برای زندهگی بهتر تلاش کرد. از خوردنیها و پوشیدنیها و گستردنیها برای مردم آماده کرد و فردوسی در یک بیت، شیوه حکومت او را تعریف میکند:
برنجید و گسترد و خورد و سپرد
برفت و جز از نام نیکو نبرد
هوشنگ کوشید وسایلی برای رفاه مردم پدید آورد. همه نعمات مادی و معنوی را عادلانه تقسیم کرد. مردم به ضروریات خویش دست یافتند و هوشنگ داد گسترد. به قدر ضرورت خورد و باقی را به جانشینان خویش به میراث گذاشت و نام نیک با خود برد.
چرا حکومت نوذر دچار آشفتهگی شد؟
او با مردم خردمند درشتی کرد، از ره مردمی برگشت و گرفتار آز شد.
چُن او رسمهای پدر درنوشت
ابا موبدان و ردان شد درشت
همه مردمی نزد او خوار گشت
دلش بر ره گنج و دینار گشت (ج۱، ص۲۸۵)
پس همه مردم در برابر حکومت او شوریدند.
از نظر فردوسی سه کار سبب زوال سلطنت میشود که فرمانروایان باید از آنها بپرهیزند:
1- بیدادگری؛
2- ترجیح بیکارهگان بر مردان کارا؛
3- آزمندی ـ پادشاهی که در پی جمعآوری گنج باشد.
سر تخت شاهان بپیچد سه کار
نخستین ز بیدادگر شهریار
دگر آنکه بیسود را برکشد
ز مرد هنرمند برتر کشد
سدیگر که با گنج خویشی کند
به دینار کوشد که بیشی کند
خوب است آنچه را در باب ویژهگیهای یک فرمانروای خوب در بالا آوردیم، در اینجا با نمونههایی از شعر فردوسی روشن سازیم.
1- دادگری و بخشندهگی
دادگستری و عدالت، بخشندهگی و حمایت از مردم همانگونه که گفتیم، از اولین خصوصیات یک فرمانروای خوب است که در سراسر شاهنامه منعکس شده است. در آغاز پادشاهی منوچهر و از زبان او سخنان ماندگاری با شعر فردوسی آمده است که قابل توجه همه فرمانروایان در همه دورانها میتواند باشد:
چو دیهیم شاهی به سر برنهاد
جهان را سراسر همه مژده داد
به داد و دهش و به مردانهگی
به نیکی و پاکی و فرزانهگی
منم گفت بر تخت، گردانسپهر
همم خشم و جنگست و هم داد و مهر…
فرمانروایی که با دشمنان خشم و جنگ دارد و با دوستان داد و مهر. با دشمنان در جنگ است تا مردم خودش را از شر آنان ایمن نگه دارد، نه اینکه با بیگانه بیامیزد و به مردم خویش رنج برساند.
منوچهر گفت:
بدان را ز بد دست کوته کنم
زمین را به کین رنگ دیبه کنم
گراینده گرز و نماینده تاج
فزایندهی داد بر تخت عاج
ابا این هنرها یکی بندهام
جهانآفرین را ستایندهام
داد در شاهنامه به معنای نظم خردمندانه حکومت است؛ حکومتی که به مردم زور نگوید و باری را از دوش مردم بردارد. حکومت داد در نزد فردوسی، حکومتی است که جانب عام مردم را داشته باشد. هنگامی که عدل و داد در کشور وجود نداشته باشد، به نظر فردوسی:
نزاید به هنگام در دشت گور
شود بچهی باز را دیده کور
نپرد ز پستان نخچیر شیر
شود آب در چشمهی خویش قیر
شود در جهان چشمهی آب خشک
نگیرد به نافه درون بوی مشک
ز کژی گریزان شود راستی
پدید آید از هرسویی کاستی
بیدادگری نظم طبیعت را برهم میزند. گور در دشت به هنگام نمیزاید، بچه باز نابینا به دنیا میآید – باز به دوربینی متصف است که همه چیز را از اوجها دیده میتواند. شاید نام باز با با چشم باز و بینای او ارتباط دارد. چشمههای آب خشک میشوند، بوی مشک از نافه زدوده میشود، کژی جای راستی را میگیرد و نظم جهان برهم میخورد.
درباره دادگستری فرمانروا در شاهنامه ابیات بسیار آمده است. در ذیل ببینید به چند نمونه دیگر.
گشتاسپ به جانشین خویش بهمن نصیحت میکند:
تو اکنون همیکوش و باداد باش
چو داد آوری از غم آزاد باش
اردشیر به فرزند و ولیعهد خودش، شاهپور:
ز بخشش منه بر دل اندازه نیز
مدان ای پسر تا توان ارج چیز
چنان دان که شاهی بدان بر سزاست
که دور فلک را ببخشید راست
زمانی غم پادشاهی برد
خود و موبدش رای پیش آورد
بپرسد هم از کار بیداد و داد
کند این سخن بر دل شاه یاد…
در ادامه این اندرزها بازهم برای فرزند خویش تاکید دارد:
همه داد ده باش و پروردگار
خنک مرد بخشنده و بردبار…
شاهپور همان وصایای پدر را به فرزند خود باز میگوید:
به جز داد و خوبی مکن در جهان
پناه کهان باش و فر مهان
به دینار کم یاز و بخشنده باش
همان دادده باش و فرخنده باش (ج۶، ص ۲۵۰)
همچنان در اندرزهای اورمزد به فرزندش همین مضمون را میبینیم:
دلت زنده باشد به فرهنگ و هوش
به بد در جهان تا توانی مکوش
در نصیحت بهرام به جانشینش بازهم به چنین پندی برمیخوریم:
به داد و دهش گیتی آباد دار
دل زیردستان خود شاد دار
که بر کس نماند جهان جاودان
نه بر تاجدار و نه بر موبدان (ج۶، ص ۲۶۵)
فردوسی از زبان بیشتر شاهان شاهنامه نصیحتنامههایی به جانشینانشان دارد که در صدر همه این نصایح دادگری و بخشندهگی جای دارد.
نگر تا نیازی به بیداد دست
نگردانی ایوان آباد پست…
که نپسندد از ما بدی دادگر
سپنج است گیتی و ما برگذر
به هر کار با هر کسی داد کن
ز یزدان نیکی دهش یاد کن
درباره فرمانروای دادگر در جای دیگر آمده است:
کسی باشد از بخت پیروز و شاد
که باشد همیشه دلش پر ز داد
به هر کار فرمان مکن جز به داد
که از داد باشد روان تو شاد
از آن پس بر آن کس کنید آفرین
که از دادش آباد باشد زمین
اگر میخواهی جاودانه شوی، دادگر باش و گناه ستمکارهگان را مبخش. آنانکه بر مردم بیداد میکنند و عامل بربادی مردماند، باید مجازات شوند:
اگر کشور آباد داری به داد
بمانی تو آباد و از داد شاد
همه داد کن تو به گیتی درون
که از داد هرگز نشد کس نگون
نگر تا نپیچی سر از دادخواه
نبخشی ستمکارهگان را گناه
دادگر باشید و خوشیهایتان را در شادمانی مردم ببنید:
جهاندار نپسندد از ما ستم
که ما شاد باشیم و دهقان دژم
از بهر گردآوری گنج بر مردم ظلم روا مدارید که نام نیک در داد و دهش است.
ز بهر درم تا نباشی به درد
بیآزار بهتر دل رادمرد
ز بهر درم تند و بدخو مباش
تو باید که باشی درم گو مباش
کسی کو به گنج و درم ننگرد
همه روز او بر خوشی بگذرد
یا:
کسی کو به بخشش توانا بود
خردمند و بیدار و دانا بود
و یا:
چو بخشنده باشی گرامی شوی
به دانایی و داد نامی شوی
به داد و دهش گیتی آباد دار
دل زیردستان خود شاد دار
2- انتخاب کارپردازان کارا و خردمند
یک فرمانروای دادگر باید شخصیتهای خردورز، دانشمند و جهاندیده را در دربار خود داشته باشد، افراد آزمند و بداندیش و بدآموز را در دربار راه ندهد و کار مملکت را به اهل کار بسپارد.
از زبان گشتاسپ به جانشینش بهمن آمده است:
خردمند را شاد و نزدیک دار
جهان بر بداندیش تاریک دار
از نصایح اردشیر به ولیعهدش شاهپور آمده است:
به فردا ممان کار امروز را
بر تخت منشان بدآموز را…
کسی کو بود تیز و برتر منش
نپیچد ز بیغاره و سرزنش
مبادا که گیرد به نزد تو جای
چنین مرد کژ باشدت رهنمای
همچنان در ذیل همین اندرزها تذکر میدهد:
مکن خوار خواهنده درویش را
بر تخت منشان بداندیش را
شاید بدگوییهای برخی از وزیران و افراد نزدیک به محمود که در حق فردوسی غمازی میکردند، سبب شده است که اینگونه تاکیدهای پیدرپی در باب بداندیشان و بدآموزان دوران خودش را از زبان اردشیر به فرزندش بیان میکند.
اندرز شاهپور به فرزندش اورمزد که میگوید خریدار جهاندیدهگان باشد:
تو بیدار باش و جهاندار باش
جهاندیدهگان را خریدار باش
در اندرز اورمزد به فرزندش همه این ویژهگیها دیده میشود. اطرافیان پادشاه، بیدانش و سفله و آزمند نباشند:
در آز باشد دل سفله مرد
بر سفلهگان تا توانی مگرد
هر آنکس که دانش نیابی برش
مکن رهگذر تا زیی بر درش
به مرد خردمند و فرهنگ و رای
بود جاودان تخت شاهی به پای
از نظر فردوسی بزرگترین درد آن است که بر مردم دانشمند، ابلهان سروری کنند:
بپرسید شاه از دل مستمند
نشسته به گرم اندرون با گزند
بدو گفت: بادانشی پارسا
که گردد بدو ابلهی پادشاه
3- رفع خراجات سنگین از رعیت و دوری از آز
یکی از مشکلات همه دولتها در طول تاریخ، جمعآوری مالیه به نامهای مختلف از مردم است. فردوسی خود یکی از قربانیان این خراجات بود که ترک زادگاه خود کرد و به غزنه پناه برد. مطابق یک روایت، او به مرکز مملکت آمده بود تا از کارداران خراج شکایت کند.
فردوسی محمود را به اینکه خراج را کاهش داده است، میستاید:
از این مژده دادند رسم خراج
که فرمان بد از شاه با فر و تاج
که سالی خراجی نخواهند بیش
ز دیندار بیدار و از مرد کیش
فردوسی فرمانروا را به پیروی از شهریاران نامآور پیشین که به دادگری متصف بودهاند، تشویق میکند:
بدین عهد نوشیوان تازه شد
همه کار بر دیگر اندازه شد
از زبان منوچهر میگوید که راه فریدون را میرویم؛ یعنی همان راهی که مردم در آن به رفاه و آسایش رسیده بودند:
به راه فریدون فرخ رویم
نیامان کهن بود گر ما نویم
همه دست بر روی خندان زنیم
همه داستانها ز یزدان زنیم…
نمایندهی رنج، درویش را
زبون داشتن مردم خویش را
برافراختن سر به بیشی و گنج
به رنجور مردم نماینده رنج
همه سربهسر نزد من کافرند
از آهرمن بدکنش بترند
هر آن دینوری کو بر این دین بود
ز یزدان و از منش نفرین بود (همان: ۱۶۲)
منوچهر به راه فریدون میرود. این تاکید که «نیامان کهن بود گر ما نویم» برای همه نسلهای بشری است. همه باید مانند فریدون راه دادگستری را پیش گیرند، آز را از جان خویش بزدایند و از پی اندوختن گنج به مردم خویش رنج نرسانند. هر که آزمند است و با اذیتوآزار مردم به جمعآوری ثروت میکوشد، بدتر از اهریمن است. بیت را تکرار میکنم که بهتر از فردوسی نمیتوان گفت:
نمایندهی رنج، درویش را
زبون داشتن مردم خویش را
همه سربهسر نزد من کافرند
از آهرمن بدکنش بترند
گویی فردوسی در زمانه ما ظهور کرده و از مشکل امروز ما سخن میراند. او از زبان منوچهر میگوید: هر کسی که به بهانه دین چنین به سرکوب مردم خویش کمربسته و ظلم روا میدارد، نفرین خدا و نفرین من همراهش است.
در جایی دیگر، خطاب اردشیر به فرزندش چنین است:
نگر تا نباشی نگهدار گنج
که مردم ز دینار یازد به رنج
اگر پادشاه آز گنج آورد
تن زیردستان به رنج آورد
کجا گنج دهقان بود، گنج اوست
وگرچند بر کوشش و رنج اوست
نگهبان بود شاه گنج ورا
به بار آورد شاخ رنج ورا
به بهانه جمعآوری خراج مردم را اذیت نکنید. از زبان فرمانروایی برای کارگزاران خودش آمده است که مردم را تاراج نکنید، به گنجی نیاز نیست که از جور و بیداد فراز آمده باشد:
بدان خواسته نیست ما را نیاز
که از جور و بیداد آمد فراز
ز چیز کسان بینیازیم نیز
که دشمن شود دوست از بهر چیز
ز چیز کسان دست کوته کنیم
خرد را سوی روشنی ره کنیم
یا:
فزونی نجوید تنآسان شود
چو بیشی سگالد هراسان شود
به چیز کسان کس میازید دست
هر آنکس که او هست یزدانپرست
ز چیز کسان دور دارید دست
بیآزار باشید و یزدانپرست