تکرار صداها، تناسب و تقابل واژهگان، کاربرد صنعت تشخیص، استعاره، تضاد، تصاویر پارادوکسیکال، تجنیس و گونههای دیگر آرایههای ادبی در رباعیهای خیام چنان به کار گرفته میشوند که نه تنها محتوای شعر را دشواریاب نمیسازند، بلکه خواننده را در امر رسیدن به محتوای شعر ذهنانگیزی میکنند.
برخیز و مخور غم جهان گذران
بنشین و دمی به شادمانی گذران
در طبع جهان اگر وفایی بودی
نوبت به تو خود نیامدی ز جهان
رباعیات، ص ۴۳
در این رباعی نیز صنعت تضاد را در واژهگان برخیز و بنشین میبینیم. مردم زمانی که کسی را به اجرای کاری فراخوانند، میگویند: برخیز چنین یا چنان کن! گاهی هم بهگونه یک هشدارباش گفته میشود. چنانکه میگویند: تو در خوابی، برخیز که فرصت کم است!
این جا هم خیام هشدار میدهد که برخیز، یعنی هشیارباش و زندهگی به بیهودهگی مگذران که این دنیای در گذر است. بیهوده در غم دنیایگذران مباش که سودی در پی ندارد.
به همین گونه، در قافیه گذران صعنت جناس کامل به کار رفته است.
جهانگذران، یعنی جهانی که در گذر است و پایستهگی ندارد. در مصراع دوم: به شادمانی گذران، یعنی زندهگی را به شادکامی بگذران.
وقتی که غم خوردن ما چیزی را تغییر نمیدهد، پس بهتر است زندهگی را به شادمانی بهسر بریم.
در زبان گفتار مردم، ترکیبهای خوشگذران، بدگذران، خوشگذاره، بدگذاره، سختگذاره و بیگذاره وجود دارند. خوشگذران به انسانهای خوشکرداری میگویند که زندهگی در شادکامی و محبت با دیگران بهسر میبرند. بدگذران هم کنایه از انسانهای بدرفتار و ممسک است که زندهگی را برای خود و دیگران دوزخ میسازند.
به همین گونه، خوشگذاره انسانی را گویند که با همه پیوند خوب دارد و خوش زندهگی میکند. بدگذاره یعنی بدکردار، بدبرخورد و ممسک را گویند. در بیت آخر هم همان اندیشه بیثباتی هستی است که هر کس به نوبت خود به این جهان میآید و به نوبت خود میرود.
– یکی از ویژهگیهای بارز رباعیسرایی خیام، همان واقعینمایی «مفاهیم» است. به زبان دیگر، او میخواهد رشته مفاهیم فلسفی و هستیشناختی را با واقعیتهای ملموس، به زیبایی واقعنمایی و برجستهسازی کند تا در ذهن و خرد خواننده تاثیرگذاری بیشتری داشته باشد.
چنین است که درک و دریافت آن مفاهیم برای خواننده آسان میشود و آن را چنان حقیقت کشفشدهای در مییابد. یعنی بهدنبال بیان مفهوم، مصداق آن را نیز میآورد.
مصداق را نمونه، شاهد و مثال نیز گفتهاند. بارها خود شاهد بودهایم که وقتی کسی یک مفهوم ذهنی را چنان حکمی بیان میکند، دیگران میپرسند که مثال و نمونهای ارایه کن، یعنی برای سخن خود دلیلی بیاور!
سعدی در یکی از حکایتهای خود در «بوستان» بیتی دارد که درست به چنین موضوعی اشاره میکند.
ندارد کسی با تو ناگفته کار
ولیکن چو گفتی دلیلش بیار
ارایه مصداق یک مفهوم اگر در یک جهت سبب فهم بیشتر شنونده میشود، در جهت دیگر میتواند آن مفهوم را در ذهن او بیدار نگه دارد.
مصداق دلیل راستی سخن میشود. چون درستی مفهوم و سخنی را با آن میسنجند. چنان شاهدی، به راستی و درستی یک مفهوم دلالت میکند.
چنانکه در این رباعی میبینیم، خیام با ارایه مفهومی چگونه مصداق آن را بهدنبال میآورد.
این یک دو سه روز نوبت عمر گذشت
چون آب به جویبار و چون باد به دشت
هرگز غم دو روز مرا یاد نگشت
روزی که نیامدست و روزی که گذشت
زمان ایستایی ندارد. خیام میگوید: «این یک دو سه روز نوبت عمر گذشت». او از مفهوم ناایستایی زمان سخن میگوید. نخست مفهومی را بیان میکند و بعد آن را با واقعیتهای جاری پیرامونی پیوند میزند.
هرچند انسان گذشت زمان را با مقایسها و ابزارهایی که ساخته است میسنجد؛ اما خیام برای آن که به این مفهوم تصویر واقعی دهد، از رویدادها و واقعیتهای پیرامون استفاده میکند.
زندهگی میگذرد، این یک مفهوم است؛ اما وقتی میگوییم زندهگی مانند آب در جویباری میگذرد یا زندهگی مانند باد شتابان دشتها میگذرد، اینها همان مصداقهای عینی برای این مفهوم عامند که تبلوری میشوند برای گذشت عمر.
خیام در این چهارگانی پس از بیان این مفهوم، میرسد به بیان بینش فلسفی خود که پیام اصلی رباعی را میسازد.
عمر انسان میگذرد. روزی که گذشته است بر نمیگردد. پس چرا برای چیزی که بر نمیگردد غم خورد و روزی که پیش رو داریم هنوز از آن چیزی نمیدانیم. حتا نمیدانیم که به فردا میرسیم یا نه؟ پس چرا نگرانش باشیم!
– خیام، در بخشی از رباعیهای خود در نخستین مصراع مفهومی را با مصداق آن میآورد و بعد دیدگاههای فلسفی خود را در پیوند به آن مفهوم بیان میکند.
مثلاً در این رباعی که باز هم از گذشت عمر میگوید؛ اما با مصداق آن که «کاروان» است. کاروان راه میزند، دشتها، درهها، دهکدهها و شهرهایی را پشت سر میگذارد تا خود را به منزل آخر برساند.
زندهگی انسان نیز مانند کاروانی منزل به منزل راه میزند تا این که میرسد به سرزمین خاموشان.
این قافله عمر عجب میگذرد
دریاب دمی که با طرب میگذرد
ساقی غم فردای حریفان چه خوری
پیش آر پیاله را که شب میگذرد
رباعیات، ص ۶۶
در مصراع نخست اگر میگفت: عمر میگذرد، بیان یک مفهوم عام بود، انگیزهای در خواننده پدید نمیآورد؛ اما وقتی که عمر را با یک واقعیت عینی یعنی کاروان پیوند میزند و رفتن عمر را در رفتن کاروان عینیت میبخشد، مانند آن است که خواننده گذشتن عمر را بهگونه یک واقعیت عینی در رفتن کاروان حس میکند و میبیند.
یک مفهوم انتزاعی یعنی گذشت عمر یه یک مفهوم عینی بدل میشود. گذشته از این در این مصراع واژه «عجب» در خواننده چنان ذهنانگیزی میکند که او گویی خود با این کاروان همگام میشود و میرسد به بخشهای دیگر چهارگانی.
این کاروان، عجب میگذرد. یعنی چگونه میگذرد باید به مصراع دوم و سوم رفت تا چگونهگی رفتار کاروان را بدانیم. بعد در منزل آخر میرسیم به اندیشه و پیام شاعر.
از ساقی میخواهد که پیاله را پیش آورد تا شب را به شادکامی بگذراند و در اندیشه و نگرانی فردای حریفان نباشد.
– پارهای از چهارگانیهای خیام تنها با بیان یک واقعیت عینی که مصداق یک مفهوم است آغاز میشود. بهگونه نمونه در این رباعی:
مهتاب به نور دامن شب بشگافت
مینوش دمی بهتر از این نتوان یافت
خوش باش و میندیش که مهتاب بسی
اندر سر خاک یک به یک خواهد تافت
رباعیات، ص ۴۴
مهتاب با نور خویش دامن شب را میشگافد. دامن شب تاریک است و چون دامن تاریکی با نور دریده میشود، روشنایی زیبا و خیالانگیز ماه به هر سویی پراکنده میشود و تاریکی به روشنی جای خالی میکند.
حال باید چنین شبهای خیالانگیز و زیبا را بیهوده با نگرانی از آینده و غصههای روزها و شبهای گذشته از دست داد؟
این بیان یک واقعیت عینی است که همهگان شاهد آن بودهایم و تا زندهایم بار بار شاهد آن خواهیم بود.
ما هر کدام از شبهای مهتابی خاطرههایی داریم شیرین و گاهی هم تلخ. ما هر کدام شاهد طلوع رازناک و رویایی مهتاب بودهایم.
خیام تاکید به همین دمی دارد که در اختیار ماست. شب مهتابی و روشنی را در اختیار داریم؛ اما روشن نیست و کسی هم اماننامهای نمیدهد که ما به فردا میرسیم یا نه؟ پس باید هر لحظه زندهگی خود را با شادکامی بگذرانیم.
ما نبودیم، مهتاب هزاران هزار سال با نور خود دامن شب را شگافته است و میشکافد. ما نخواهیم بود و نور خیالانگیز مهتاب هزاران هزار سال بر سر گورهای ما میتابد و دست ما از زندهگی کوتاه است.
بهگونه فشرده میشود گفت که خیام در رباعیهای خود گاهی مفهومی یا حکمی را میآورد و بعد برای تاثیرگذاری بیشتر آن بر ذهن خواننده مصداقهای آن را میآورد، گاهی هم در نخست مصداقهایی را میآورد و بعد به بیان مفهوم میپردازد.
– گاهی رباعیهای خیام چنان آغاز میشود که خود به یک قیام فکری میماند. تا میخوانی صدای آژیری را میشنوی. صدای آژیر یک رویداد و یک حادثه بیپیشینه را میشنوی. لحظهای گویی ذهنت کرخت میشود. چنین است که بیشتر مصراعهای نخستین رباعیهای خیام غافلگیرکننده است. چنین مصراعهایی چنان ضربهای بر ذهن خواننده فرود میآورد که او را غافلگیر میسازد. گویی خواننده با مفهومی روبهرو میشود که پیش از این در پیوند به آن نیندیشیده است. برای آن که چنین مصراعهایی در نقطه مقابل منطق روزمره قرار دارد.
این غافلگیری سبب میشود تا خواننده آن اندیشههایی را که پس از آن میآید دنبال کند و چنان حقیقت کشفشدهای بپذیرد.
به مصراعهای نخستین چند رباعی توجه کنیم.
- گر بر فلکم دست بُدی چون یزدان
- چون نیست حقیقت و یقین اندر دست
- ای دل تو به اسرار معما نرسی
- چون نیست ز هر چه هست جز باد به دست
- رندی دیدم نشسته بر خنگ زمین
- چون عهده نمیشود کسی فردا را
- ای بس که نباشیم و جهان خواهد بود
- گاویست در آسمان و نامش پروین
- ای آمده از عالم روحانی تفت
- یک جام شراب صد دل و دین ارزد
- گر آمدنم به خود بُدی نامدی
- از آمدن و رفتن ما سودی کو
- تا چند اسیر عقل هر روزه شویم
- ای دوست بیا تا غم فردا نخوریم
- آن قصر که با چرخ همی زد پهلو
- ای پیر خردمند پگهتر برخیز
- این بحر وجود آمده بیرون ز نهفت
- این کوزه چو من عاشق زاری بودست
- می نوش که عمر جاودنی این است
- گر کار فلک به عدل سنجیده بدی
- در گوش دلم گفت فلک پنهانی
- پیری دیدم به خانه خماری
- ای آن که نتیجه چهار و هفتی
کمتر رباعی خیام است که مصراع نخست آن غافلگیرکننده و تکاندهنده نباشد. او گویی برخلاف رباعیسرایان دیگر که کوشیدهاند تا ضربه را در مصراع چهارم فرود آورند، ضربه خود را در مصراع نخستین فرود میآورد.
به تعبیری میشود گفت که مصراع نخست در رباعیهای خیام روزنهای باز میکند و خواننده را در برابر چشماندازی از یک دگراندیشی و آزاداندیشی در پیوند به زندهگی و جهان قرار میدهد.
خیام در همان مصراع نخستین بر پارهای از اندیشهها و باورهایی که مردم آن را یک امر یقینی میدانند اعتراض میکند، آن را رد میکند و اندیشه خود را در برابر آن میگذارد. او این کار را با چنان زیبایی و کوبندهگی انجام میدهد که خواننده ولو با اندیشههای او مخالف هم باشد، درنگ میکند و میاندیشد.
گونهای از دیالکتیک محتوایی در رباعیات خیام سبب میشود تا ما تقابل اندیشههای او را با دادهها و روایتهای ماورایی ببینیم.
– خیام در بیشتر رباعیهای خود شاعری است داستانسرا. چنین رباعیهای او هر کدام یک داستانک منظوم است.
شخصیتهایی وجود دارند، یا چیزهایی که با ویژهگیهای انسانی پدیدار میشوند. این شخصیتها و اشیایی که در رباعیهای او هویت انسانی مییابند، مانند شخصیتهای یک داستان در برابر هم یا در کنار هم قرار میگیرند. گفتوگو یا دیالوگ دارند. نسبت به امری مخالفت یا موافقت میکنند.
این همه عناصر داستانی در داستانکهای خیام در یک فضای داستانی به دور یک محور یا یک پیام اجتماعی و فلسفی میچرخند و داستانک را شکل میدهند.
در این رباعیها فضای داستانی وجود دارد و فضا و مکان توصیف میشود. خیام در این گونه رباعیها اندیشههای خود را در وجود شخصیتها و نمادها بیان میکند و با نمادها و نشانهها با ما سخن میگوید. چنان سخن میگوید که تاثیرگذاری و فهم محتوا و پیام رباعیهایش را برای خواننده آسان و قابل لمس میسازد.
به این چند نمونه توجه کنیم:
پیری دیدم به خانه خَماری
گفتم نکنی ز رفتهگان اخباری
گفتا می خور که همچو ما بسیاری
رفتند و خبر باز نیامد باری
رباعیات، ص۱۶۷
خیام روایت میکند: به خانه بادهفروشی رفته بودم. پیرمرد روزگاردیدهای را دیدم که آرامآرام باده مینوشید.
پرسیدم: ای پیرمرد، از آن همه رفتهگان راه دراز، حکایتی گوی!
پیرمرد، جامی بهسوی من دراز کرد و گفت: بیا بنوش و بدان که مانند من در این جهان بسیار بودند و همین که رفتند دیگر از آنان هیچ خبری نیامد. ما هم که برویم خبری از ما باز نمیآید.
از کوزهگری کوزه خریدم باری
آن کوزه سخن گفت ز هر اسراری
شاهی بودم که جام زرینم بود
اکنون شدهام کوزه هر خماری
رباعیات، ص ۱۵۸
روزی از کوزهفروشی، کوزهای خریدم. از کوزهفروشی که بیرون شدم، کوزه به سخن در آمد. دهانم باز مانده بود که کوزهای چگونه سخن میگوید؛ اما کوزه با هر سخنی که میگفت، اسراری را با من در میان میگذاشت.
صدای اندوهگینی داشت و میگفت: تو چه میدانی که من روزگاری پادشاهی بودم. در جامهای زرین باده مینوشیدم؛ اما ببین که روزگار با من چه کرده است، حال در دست هر بادهنوشی کوزهای شدهام و کس نمیداند که من چه بودم و چه شدم.
بر سنگ زدم دوش سبوی کاشی
سرمست بدم چو کردم این اوباشی
با من به زبان حال میگفت سبو
من چون تو بُدم تو نیز چو من باشی
رباعیات، ص ۱۶۴
البته چنین نمونههایی در رباعیهای خیام کم نیستند که هر کدام ما را با یک روایت یا یک داستانک روبهرو میسازد. هرچند گفتوگو در رباعی از همان آغاز وجود داشته؛ اما با ویژهگیها و عناصری که بتوان یک رباعی را با یک داستانک مقایسه کرد و در آن فضا، حرکت اشیا، شخصیتها، گفتوگو و جدال را دید، یکی از شیوهها و شگردهای رباعیسرایی خیام است.
– مهمترین شگرد شاعرانه خیام آن است که او اندیشههای پیچیده فلسفی خود را در هماهنگی صورت و معنا، با زبان زیبا و تاثیرگذار چنان بیان میکند که رباعیسرایی فلسفی را در شعر پارسی دری به اوج آن میرساند.
این در حالی است که قالب رباعی برای بیان اندیشههای پیچیده فلسفی نسبت به قالبهای مثنوی و قصیده، میدان تنگی دارد که کار شاعر را دشوار میسازد.
مصراعها در همخوانی با هم یک اندیشه بزرگ را در ذهن خواننده بیدار میکند و او را هشدار میدهد و به اندیشیدن وا میدارد. شیوه کار او همان پرسشهای آمیخته با حیرت و اعتراض است؛ پرسشهایی که ذهن خواننده را برای اندیشیدن بیدار میکند.
اندیشههای خیام در رباعیهای او اندیشههای پیچیده و چندین قیمته است. اگر اندیشههای خیام را به نور همانند کنیم، در مییابیم که اندیشههای او در هر رباعی تنها یک رشته نور نیست که در کنار هم بتابند، بلکه یک سمفونی نور است که با هم میآمیزند. یک بافت و تناسب رنگین نور است، طیف نور است. چنین است که رباعیهای خیام از نظر موضوع تکمحور نیستند، بلکه محتوایی دارند پیچیده و بافته شده از اندیشههای چندبعدی.
به باور متفکران روس، «اشعار چهار مصراعی خیام همچون مکعبهای جادویی کوچک و پرمغزی است که نیرو و انرژی فوقالعادهای در آن فشرده شده است و دارای هستهای است مملو از اندیشههای عمیق فلسفی. در واقع، همین افکار ژرف و اندیشههای والاست که باعث شده این رباعیات به مکعب مانند شوند تا چهارضلعی».
می و مینا، ص ۸۹۰
اگر ترکیب پیچیده و طیف اندیشههای خیام را برای مطالعه دقیقتر در رباعیهای او تجزیه و دستهبندی کنیم، کلیت اندیشههای او را جستوجو در راز آفرینش، چگونهگی پیدایی هستی، هدف پیدایی هستی، مرگ، زندهگی، پایستهگی جهان در گردش ذرهها، تقابل هستی و نیستی، کیش لذت، شکاکیتهای فلسفی، جبر و اختیار، ناپایداری زندهگی، ارزشدهی به هر «دم» زندهگی و بیباوری به دنیای پس از مرگ، تشکیل میدهد. برای روش شدن کلیت اندیشههای او، این جا به بررسی اجزای به هم پیچیده این طیف رنگین میپردازیم.
بیشتر بخوانید…