جنگ افغانستان جنگ کیها است؟

نبی ساقی
جنگ سنت و تجدد
امانالله خان، شهزادهی تجددطلب افغانستان، در سال ۱۹۱۹ میلادی بعد از کشته شدن پدرش در لغمان، پادشاه کشور شد؛ اما بعد از یک سلسله اصلاحات و ریفورمهایی که بیشتر جنبهی شکلی و ظاهری داشت، برخی گروههای سنتگرا و اغتشاشاندازیهای خانوادههای سیاسی نزدیک به قدرت جهانی، در نهایت سلطنت شاه تجددطلب سقوط کرد و باعث به قدرت رسیدن پادشاهی شد که به نحوی نماینده جامعه سنتی و طبقه پایین به حساب میآمد.
برخی مورخان دوره نُه ماهه پادشاهی حبیبالله کلکانی را به نوعی سکوی پرشِ خانوادهی نادر خان حساب کردهاند که ظاهراً در رابطهی نزدیک با قدرت جهانی وقت حرکت میکرد. نادرخان و برادرانش در سال ۱۹۲۹ میلادی به قدرت رسیدند و توانستند حکومت مرکزی محکمی به میان آورند. محمدنادر خان در سال ۱۳۱۲ خورشیدی بعد از چهار سال سلطنت به صورت غیرمترقبه، هنگام توزیع شهادتنامه توسط آتش تفنگچهی یک دانشآموز به نام عبدالخالق کشته شد، اما قدرت همچنان در خانوادهی او توسط برادرانش محمدهاشم خان و شاهمحمود خان در حالی که پسرش محمدظاهر به پادشاهی انتخاب شده بود، ادامه یافت. محمدظاهر بعد از کشته شدن پدرش، چهل سال بدون دردسر جدی پادشاهی کرد و از تغییرات آهسته وگامبهگام که بگذریم، فرار بزرگی از سنت موروثی افغانستان به سوی تجدد انجام نداد که مردم را علیه خود بشوراند. هرچند در دههی چهل خورشیدی یا دههی دموکراسی اصلاحاتی برای بهبود نظام و تحول وضعیت انجام گرفت، اما بستر و زمینههای کلان سنتی همچنان حفظ شد و روند تجدد و مدرنیزه شدن کشور از سرعت و شتاب بالایی برخوردار نبود.
محمدداوود خان، شهزادهی قدرتمند و تجددطلب که ظاهراً از سرعت رفتن به سوی تجدد و همچنان از جایگاه و موقعیت خودش در دستگاه قدرت ناراض بود، در سال ۱۳۵۲ خورشیدی در درون خانواده به کودتای سفید دست زد و با قبضه کردن قدرت و اعلام جمهوری، پسر کاکای خود را از پادشاهی خلع کرد. قدرتطلبی خارج از خانوادهی شاهی یعنی احزاب سیاسی که تا حدودی خودشان را نمایندهی تجدد و همچنان نمایندهی طبقهی کارگر حساب داشتند، در زمان محمدظاهر شاه هستهگذاری شده بودند و در زمان محمدداوود خان با الگوگیری از خود محمدداوود در صدد کسب قدرت برآمدند. حزب دموکراتیک خلق افغانستان که یکی از گروههای قدرتمند معرکه در آن زمان بود، در ثور ۱۳۵۷خورشیدی کودتا کرد (یا مجبور به کودتا شد) و قدرت را از خانوادهی یحیا خان به قشر جدیدی از تحصیلکردهگان و اعضای حزب انتقال داد.
اصلاحات اساسی که حزب دموکراتیک خلق افغانستان در بخشهای مختلف به میان آورد، منجر به واکنش بخش سنتی جامعه شد. جنگ علیه حزب دموکراتیک، به نحوی جنگ سنت و تجدد نیز به حساب میآمد که به شکلی طبقه زمیندار و مرفهتر جامعه را نشانه گرفته بود. جنگ سنت و تجدد در این دوره در کشور به زودی با جنگ ایدیولوژی چپ و راست و جنگ استخباراتی و نیابتی نیز آمیخته شد و وضعیت را پیچیدهتر ساخت.
جنگ ایدیولوژیها
کشمکشهای ایدیولوژیک میان جناحهای چپ و راست یا میان جناح متمایل به سوسیالیسم و جناح اسلامگرا به صورت رقابت سیاسی، در زمان محمدظاهر شاه آغاز یافته بود، اما بعد از انقلاب هفتم ثور، این رقابت به نبرد مسلحانه تبدیل شد. در تمام دوران جهاد، جنگ ایدیولوژیها یا جنگ سوسیالیسم متأثر از شوروی و اسلامگرایی الگوگرفته از اخوانالمسلمین ادامه داشت. دورهی طالبان نیز به نحوی جنگ ایدیولوژیها به حساب میآمد. بعد از ورود قوای ناتو و ایالات متحده امریکا و سقوط طالبان در سال ۲۰۰۱، زمانی که شورشها علیه دولت حامد کرزی و حامیان بینالمللیاش از سوی طالبان و بعدها داعش آغاز شد، بازهم ایدیولوژی و قرائت ِایدیولوژیک از دین، از پوتانشیلهای اصلی جنگ به شمار میرفت و به شمار میرود.
جنگ اقوام
جنگ افغانستان در واقع بعد از قیام علیه حکومت حزب دموکراتیک خلق آغاز شد. این جنگ همانگونه که گفته شد، در سالهای اول، جنگ سنت و تجدد و جنگ ایدیولوژیها بود، اما رقابتهای تنظیمی میان مجاهدین که بیشتر در چوکات مناسبات قومی تنظیم شده بود، حتا در همان دوران جهاد نیز نقش قومیت را در جنگ برجسته و آشکار ساخت. جنگهای دههی هفتاد خورشیدی میان تنظیمهای مختلف در کابل، تا حدود بسیاری حالت جنگ قومی داشت. در این دوره، بذرِ اختلاف و خصومت و سوءظن میان اقوام افشانده شد و اقوام یا رهبران قومی علیه یکدیگر به اقداماتی متوسل شدند که تا امروز هم، حتا در برنامهها و تصمیمگیریهای سیاسی، خود را مینمایاند.
جنگ مذاهب
برخلاف کشورهای مانند سوریه، یمن، عراق و امثالهم در دوران کنونی، جنگ مذهب علیه مذهب در افغانستان به وضاحت دیده نمیشود. در دههی هفتاد خورشیدی که جنگ بیشتر حالت قومی داشت، به دلیل اینکه گاهی اقوام مختلف مذاهب مختلف هم داشتند، تا حدودی بحث قوم و مذهب با هم ترکیب شده بود و در مورد برخی از اقوام جنگ قومی به نحوی جنگ مذهبی هم بود. ادامهی نقش مذهب در جنگ افغانستان گاهی در برخورد طالبان نسبت به شیعیان افغانستان هنوز هم دیده میشود.
جنگ شهر و روستا
قیام علیه امیر امانالله خان، تا حدودی شکاف میان روستا و شهر و شکاف زندهگی شهری و روستایی را نیز نشان میداد. بعد از سقوط امانالله خان، فرهنگ روستا تا حدودی بر فرهنگ شهری در برخی از پالیسیهای حکومتی غلبه یافت و در تمام دوران طولانی محمدظاهر شاه، کشور طوری مدیریت شد که باعث رنجش عمیق روستا از شهر نگردد. ریفورمهای حزب دموکراتیک خلق بار دیگر باعث شورش روستا علیه شهر شد. البته این جنگ تنها جنگ شهر و روستا نبود، جنگ ایدیولوژی و طبقاتی و استخباراتی و جنگ نیابتی هم بود؛ اما شکافی که میان روستا و شهر وجود داشت را در این جنگ به صورت قطعی نمیتوان نادیده گرفت.
جنگ طبقاتی
افغانستان کشوری فقیر و توسعهنیافته است. در دوران قبل از جنگها نیز از متعلقان خانوادهی قدرت که بگذریم، طبقات سهگانهی اجتماعی در کشور چندان شکل نگرفته بود و افغانستان تقریباً همهاش طبقهی فقیر بود. با وجود اینکه حزب دموکراتیک خلق سعی داشت مسأله افغانستان را کشمکش میان طبقهی کارگر و طبقهی فیودال جلوه دهد، اما در واقع نه فقیر در آن زمان آگاهی طبقاتی و مشخص داشت و نه طبقهی ثروتمندی به جز خانوادهی شاه وجود داشت که بتوان قضیه را با مفهوم نبرد طبقاتی تحلیل کرد.
جنگ عوامل مختلف
واقعیت این است که جنگ افغانستان عامل یا ریشهی واحد و یگانه ندارد. شکاف سنت و تجدد، شکاف شهر و روستا، اختلاف ایدیولوژیها، اختلافات قومی، نبرد استخباراتی و نیابتی، جنگ علم و جهل و دهها ریشه و عامل دیگر در این جنگ نقش دارد. هرگاه عامل و یا علل حادثه و یا شرایطی چنین متنوع، متعدد و پیچیده باشد، طبعاً راهحل و مدیریت آن نیز به همین ترتیب پیچیده و متنوع است. اگر مدیران دولتی، اراده و نیت قاطع برای بهبود و اصلاح وضعیت میداشتند، شاید وضعیت بهتر میشد. تمام عوامل و ریشههایی که در بالا بحث شد، مدیران و سیاستگذاران دولتی را نیز متأثر ساخته است و آنها نیز در درون همین مناسبات اجتماعی زندهگی میکنند و بر مبنای همان مناسبات تصمیم میگیرند. این مسأله متأسفانه سبب عمق و طول بیشتر بحران شده و افق روشنی در چشمانداز آیندهی کشور باز نکرده است.