محمد عماره که این روزها سالروز وفات او است، از محققان اسلامگرای شناختهشده مصری است. آثاری که از او برجا مانده، وی را پژوهشگری توانمند در زمینه تاریخ اندیشه اسلامی نشان میدهد؛ هرچند طبعاً درباره پژوهشهایش میتوان چونوچرا کرد. عماره در جایی از مصاحبهاش با شبکه الجزیره که پس از مرگش انتشار یافته، به نکته جالب توجهی اشاره میکند. میگوید در برههای از عمرش میبایست تصمیم میگرفت که به اخوانالمسلمین بپیوندد یا به حزب ملیگرای مصر جوان. پس از محاسبهگری و سنجش به این نتیجه رسید که بهتر است عضویت حزب مصر جوان را به دست آورد. کسانی که با افکار محمد عماره آشنایی دارند، به خوبی میدانند که او از نظر فکری به سازمان اخوانالمسلمین شدیداً نزدیک بود. از اینرو، سوالی که پیدا میشود این است که چرا او ترجیح داد به حزب ملیگرای جوان بپیوندد؟ محمد عماره خود در مصاحبه یادشده به این سوال پاسخ میدهد. میگوید که اخوانالمسلمین به مطالعه کتابهای بیرون از برنامه حزبی خود روی خوش نشان نمیداد و او که به شدت مشتاق کتابخوانی بود، نمیتوانست این مقررات سازمانی را تحمل کند و به همین دلیل، ترجیح داد در چارچوب حزب مصر جوان فعالیت کند.
نیازی به پژوهش گسترده و همهجانبه نیست تا به این نکته دست یابیم که همه احزاب و گروههای تمامیتگرا و رادیکال، چپی یا راستی، به نحوی با «مطالعه عمیق» مخالفت میکنند و اجازه نمیدهند اعضای آنها به منابعی دسترسی یابند که شعارها و ادعاهای این احزاب و گروهها را به چالش بکشد و تخطئه کند. این قبیل احزاب و گروهها تمایل دارند که پیروانشان را شستوشوی مغزی دهند و آماده هر نوع فداکاری و جاننثاری در راه حزب و سازمان بسازند. در صورتیکه هواداران این احزاب و گروهها در معرض افکار دیگر قرار گیرند، این خطر وجود دارد که دچار تردید شوند و حاضر به قربانی دادن در راه اهداف حزب و سازمان نباشند. رهبران اینگونه احزاب و سازمانها با پیروان خود بهعنوان اشخاصی که عاقل و بالغ نیستند و بدون رهنمایی رهبران، قدرت تصمیمگیری ندارند، برخورد میکنند.
افراطیهای ایدیولوژیک همواره در تلاشاند فضایی مینیمالیستی ایجاد و از مخالفان خود چهرهای کاریکاتوری و هیولایی ترسیم کنند. آنها با این کار میخواهند پیروان خود را قناعت دهند که افکار و اندیشههای مخالفان، ارزش مطالعه و هدر دادن وقت را ندارد. در گفتمان بنیادگرایان، دشمن حضور همیشهگی دارد. بنیادگرایان میدانند که تنها با توسل با غیریتسازی و ترسیم تصویری زشت از مخالفان یا همان دشمنان، قادر خواهند بود که احساسات و عواطف پیروان را تحریک کنند و فاصله میان خود و رقیبان را بیشتر سازند و نگذارند حرفهای رقبا به گوش پیروانشان برسد. آنها اینطور تلقین میکنند که در حال حاضر مشغول «جنگ فکری» هستند و باید از همه ابزارهای لازم برای برنده شدن در یک جنگ تمامعیار استفاده کنند. یکی از این ابزارها تبلیغات و پروپاگندا است.
شبکههای اجتماعی یکی از تریبونهای اصلی بنیادگرایان برای پروپاگندا، ترویج ایدهها و جلب و جذب نیروی تازهنفس است. بنیادگرایان و افراطیها به درستی میدانند که کاربران شبکههای اجتماعی غالباً افرادی هستند که میتوان به آسانی تحت تأثیر قرارشان داد و با ساماندهی کمپاینی مجازی از آنها سربازگیری کرد. احزاب و گروههای رادیکال، هرگز سراغ افرادی که کتابخوان واقعی هستند و به مطالعه ژرف علاقهمندند، نمیروند. این احزاب و گروهها از استدلالورزی و زورآزمایی منطقی خوششان نمیآید؛ چون میدانند که اگر قرار به استدلال کردن و منطق تراشیدن باشد، کُمیت آنها در این عرصه لنگ است. از نظر این جریانها، فقط چند تا کتابی که سازمان و حزب مقرر کرده ارزش مطالعه دارد.
رادیکالها و تمامیتگرایان، دوست دارند همه چیز را به سیاه و سفید تقسیم کنند. در چنین فضایی، آنچه رواج مییابد و نهادینه میشود، روحیه تعصب و جزمگرایی و انحصارطلبی است. همه ما این داستان را شنیدهایم که در دوران جهاد و تهاجم ارتش سرخ به افغانستان، مخصوصاً در سالهای اول این تهاجم، کافی بود که در خانه کسی کتابی متعلق به نویسندهگان جریان نهضت اسلامی یافت شود تا عساکر رژیم کمونیستی وی را به زندان بیندازند و حتا سر به نیست کنند. حتا در آن زمان، شنیدن رادیوی بیبیسی جرم تلقی میشده است. همینطور مجاهدین با اشخاصی که کتابهای «غیراسلامی» را میخوانده با زشتی و خشونت برخورد میکردهاند. اصلاً آیا کسی که در آن دوران در قلمرو مجاهدین زندهگی میکرد، جرأت داشت که کتابهای مارکسیست-لینیستها را با خود نگه دارد؟ بدون شک خلق فضایی که به تعصب و جزمگرایی دامن میزند به رادیکالها کمک میکند تا بی درد سر به ترویج ایدههای مورد نظرشان دست یازند.
علیاصغر سیدآبادی، نویسنده ایرانی کتاب کودک، در جایی نوشته است که مطالعه سرگذشت تروریستان این واقعیت را به کرسی مینشاند که آنها در کودکی و نوجوانی هرگز کتاب نمیخواندهاند و بهویژه به مطالعه شعر و داستان علاقه نداشتهاند. به گفته او، ژورنالیستانی که در خصوص گذشته تروریستان تحقیق کردهاند از همه چیز سخن زدهاند، ولی هیچ وقت ندیدهام که از اشتیاق تروریستان به کتابخوانی سخنی به میان آورده باشند. ممکن است تروریستی، در کودکی و نوجوانی دانشآموز زبده باشد، اما بعید است که به شعر و رمان علاقهمند باشد و بازهم به اعمال تروریستی روی بیاورد. به قول سیدآبادی، به احتمال زیاد اگر تروریستانی که خشونت میآفرینند و آدم میکشند و تباهی به بار میآورند کتاب میخواندند و در معرض دیدگاههای گوناگون قرار میگرفتند، کارشان به اینجا کشیده نمیشد و شهروندان مفید جامعه میبودند.
شاید عدهای از افراد از روی سادهاندیشی یا کمسوادی، تصور کنند که کتاب خواندن به جز اینکه سرگرمی بیافریند ارزش دیگری ندارد. بعضی دیگر هم هستند که فکر میکنند انترنت میتواند جایگزین خوبی برای کتاب باشد و حالا روزگار کتاب و کتابخوانی سپری شده است. بیتردید دنیای آنلاین مزایا و فواید خود را دارد، ولی هرگز نمیتواند از اهمیت کتاب بکاهد. کتاب خوب ما را قادر میسازد تا بهگونه عمیق و چندجانبه یک مسأله را بکاویم و نظرات مختلف را درباره یک موضوع بررسی و ارزیابی کنیم. اگرچه این را هم باید متذکر شد که تمیز سره از ناسره و جدا کردن کتاب سودمند از کتاب ناسودمند به مهارتهایی نیاز دارد که باید آن را با ممارست و آزمون و خطا حاصل کرد.
پژوهشهای میدانی ثابت کرده که افراد کتابخوان قدرت همدلی بیشتری دارند و میتوانند حرفها و نظرات دیگران را بشنوند بدون آنکه ناراحت شوند یا از دیدگاههای مخصوص خود دست بکشند. کتابهای شعر و رمان، ظرفیت تخیل خوانندهگان را بالا میبرد و به آنها فرصت میدهد تجربیات دیگران را درونی و به تجربه زیسته خود تبدیل کنند. افراد کتابخوان، توانایی بیشتری برای سنجشگرانهاندیشی دارند و میتوانند به طور همزمان به هر موضوع از زوایای دید مختلف نگاه کنند. این مهارتها، مهارتهای باارزش است و ما را برای زیستن در جهان پیچیده امروز یاری میرساند.
اشخاصی که کتابهای متنوع را مطالعه کنند و دارای تفکر انتقادی باشند و بتوانند به پیرامون خود از زاویههای گوناگون نگاه کنند، بسیار بعید است که به دام جزمیات ایدیولوژیک گرفتار شوند. جزمگرایان و ایدیولوژیپرستان، از هر نحله و طایفهای که باشند، هرگز نمیتوانند با چنین اشخاص رابطه صمیمانه و دوستانه برقرار کنند. جریانهای تمامیتگرا تفکر را منافی با عمل و مبارزه و افراد کتابخوان را افرادی منزوی و بیگانه با جامعه میشمارند و با آنها دشمنی میورزند و حضور آنان را در جامعه، خطری برای خود قلمداد میکنند و با توسل به شگردهای مختلف، سعی میکنند آنان را از میدان بیرون کنند. گاهی با توسل به تبلیغات و زمانی هم با بهکارگیری نیروی فزیکی، با جدیت کوشش میکنند صدای افراد کتابخوان را خاموش کنند. افراطیها درک کردهاند که در فضایی که تفکر انتقادی و کثرتگرایی حاکم باشد، در درازمدت ایدیولوژی، متاعی بیخریدار خواهد بود.
در درازنای تاریخ و در تمدنهای مختلف، مقابله با کتاب از جمله اقدام به سوزاندن آن با آتش کمابیش وجود داشته است. این کار براساس انگیزههای متفاوت صورت گرفته است. با اینهمه، آنچه مسلم است این است که مبارزه بیامان با کتاب و از جمله اقدام به سوزاندن آن، بیانگر اهمیتی است که کتاب در دگرگونسازی سرنوشت ملتها دارد. اگر کتاب چیز بیاهمیت میبود، چه نیازی به اینهمه کوشش برای نابودسازی آن احساس میشد. این نکته هم قابل تذکر است که در حال حاضر، رژیمهای سیاسی و ایدیولوژیک میکوشند که راههای کمهزینهتر و بیسروصداتر را برای از بین بردن کتاب جستوجو کنند. مثلاً این رژیمها آنچنان خفقان و فشار را بر دگراندیشان افزایش میدهند که آنان را ناگزیر به خودسانسوری میسازند. به نظر من، خودسانسوری ویرانگرتر از اعدام کتاب است. خودسانسوری ایدهها و افکار را در نطفه خنثا میکند و اصلاً فرصتی برای طرح آن ایدهها نمیدهد. این درحالی است که اعدام کتاب به معنای از میان رفتن همه نسخههای آن کتاب نیست. افزون بر آن، اقدام رژیمهای سیاسی یا گروههای ایدیولوژیک برای نابودسازی کتاب، احتمال دارد نتیجه معکوس دهد و آتش اشتیاق را در دل خوانندهگان شعلهورتر کند و این امر سبب شود که آنها کتاب یادشده را به هر قیمتی به دست آورند و بخوانند.