رمان «عورتینه» اثری از محبوبه تیموری، نویسنده خوشنویس هرات است که در سال ۱۴۰۲ خورشیدی توسط انتشارات امیری در کابل به تیراژ ۱۰۰۰ جلد به چاپ رسیده است. این رمان برملاکننده هنجارها و معضلات سد راه بانوان است. رمان عُورتینَه (دوشیزه) ۲۸۰ صفحه و ۳۳ فصل دارد.
مدتی پیش در صفحات مجازی خبر چاپ این رمان را خوانده بودم؛ اما با نویسنده آن آشنایی نداشتم تا این که نویسنده چیرهدست کشور سیامک هروی پیشنهاد مطالعه این کتاب را برایم دادند.
داستان کتاب به دور نخست حکومت طالبان مربوط میشود. شخصیت اصلی داستان را راوی «آنیما» میگوید؛ اما لقب او در جامعه و محیط، «نورک» است و همه او را با این نام صدا میزنند.
«حس میکنم بدنم برایم بیگانه شده و روز به روز زیر لباسهای مردانه بیگانهتر میشود». شاید در نخست خواننده حس کند شخصیت نورک دوجنسه است؛ اما با کمی مطالعه خواننده رمزگشایی میکند و میداند که نه، نورک همان آنیماست که از جبر ظلم و ستم باداران و فقر و تنگدستی مجبور شده تا جامه مردانه بر تن کند و خود را مرد بنمایاند. «من نورک نیستم، نورک سپر من است، نورک نان و کار من است، نورک جبر است. آه، این چه ظالمانه است، آنیما عاشق است و نورک تهی از نور و احساس.» (ص ۲۵) در همین حالوهوای جبر و سختیهای زندهگی، نویسنده عشقی را نمایان میسازد که ظاهراً یکطرفه است. آنیما عاشق فرهاد است؛ اما فرهاد فقط نورک را میشناسد نه آنیمای عاشق را. «دلم میخواهد فرهاد آنیما را ببیند.» (ص ۲۳)
در کتاب نزدیک به ۵۰ شخصیت شامل شخصیتهای اصلی و فرعی ایفای نقش میکنند که هر کدام سهم مهمی در داستان دارند.
در نخستین بخشهای کتاب، نویسنده خواننده را به عالم هپروت میبرد و او را وادار میسازد به این بیندیشد که آنیما کیست؟ چیست؟ از کجاست؟ و زندهگی با او چه کرده است؟ او علاقهمند به کتاب است و همچنان دوست دارد بنویسد. آنیما دختر دانایی است، معلومات عمومیاش زیاد است و به مطالعه علاقه بسیار دارد. او مجبور است تن زنانه خود را بپوشاند تا مبادا روزی باداری او را خوش کند و خواستارش شود. نویسنده دنیای زنانه را با دردهایش به تصویر کشیده است و میگوید که زنبودن چقدر سخت است. «کاکه» و «شریفه» به او جا دادهاند و آنیمایی که مادرش را از دست داده، حالا با شریفه مانند مادر انس گرفته است. کاکه و شریفه نمادی از یک خانواده مهربان و فداکارند.
کتاب از زبان اول شخص روایت شده و روایتکننده اصلی آن آنیماست. آنیما در گفتوگوهایش بعضاً به گذشته میرود و سرگذشت خود را بازگو میکند. گذشتهای که آنیما از آن حرف میزند درد و رنج و تجاوز است و ازبینرفتن دنیای کودکانه. نویسنده دنیای پر از سختی را به نمایش گذاشته که دامنگیر کودکان این سرزمین است و بیشتر هم دامنگیر دختران این دیار. در تعریف دردها و مشقتهای زنانه، فقط یک زن میتواند آنها را بیان کند. هیچ وقت یک مرد نمیتواند این قسم مشقتهای زنانه را بیان کند. اصلاً وقتی نویسنده از درد «عادت ماهانه» آنیما میگوید، روشن است که دارد یک زن این را روایت میکند.
آنیما با قصههایش از سفری که از ایران به افغانستان داشتهاند، میگوید و دزدان سر گردنهای که در بین راه آنها را چور و چپاول میکنند. دزدان و قلدرانی که همیشه و در هر جای حضور دارند و مردم را مورد آزار قرار میدهند و بعدش هم انفجار ماشین و دود و آتش. خانواده آنیما دو پارچه میشود. در آن حادثه مادر آنیما جان میبازد، پدرش یک دست و یک پایش را از دست میدهد و برادرش هم پایش را. بقایای جنگ سالها بعد هم میتواند به مردم آسیب بزند. آنیما که چند سال بعد پدرش را نیز از دست میدهد، روزی در جمع دوستان فرهنگیاش با حمید مقابل میشود که روزی عاشق مادرش بوده است و دوست نزدیک خانواده ایشان و بسیار هم در زمان تنگدستی خانواده آنیما را کمک کرده است. دست روزگار دوباره آنها را مقابل هم قرار میدهد. نویسنده فصل به فصل این کتاب را با درد دل نوشته است؛ انگار که خودش تمام این حادثات تلخ را به چشم دیده باشد.
خواندن یک کتاب در یک نفس، آن هم با وجود اینهمه مشغله، کاریست شاقه. من این کتاب را یک نفس خواندم، خود را فلموار در داستان یافتم و با شخصیتهایش انس گرفتم و ارتباط برقرار کردم، کاری که کمتر کتابی توانسته با من عاشق ادبیات داستانی بکند.
در داستان شخصیتی بهنام خاله ماهگل نیز ایفای نقش میکند که حالا به سن پیری رسیده و مراقبت از دو کودک کوچک و شوهر معتادش را بر عهده دارد. او نماد یک زن سختکوش است و جعفر شخصیت خشن و تنفرآمیز داستان که آنیما را مجبور به گدایی میکند تا جیره تریاکش را بخرد. «جعفر از تو گدا ساخت، جعفر معتاد، جعفر لعنتی با تو چه کرد؟» (ص ۱۲۹) آنیما مدتی بعد از مرگ پدر از نامههایی باخبر میشود که پدرش با همان یک دست سالم و مغز نیمهکارهاش قبل از مرگ برایش نوشته. نویسنده توسط این نامهها از خردسالی آنیما و گذشته خانوادهاش پرده برمیدارد، از دلایل فقر و تنگدستی و سفرشان و همچنین سختیهای حکومت ملایی ایران که مردم را به سختی و رنج وامیدارد. امیر پدر آنیما چنان در نامههایش از ذلتها و مشقتهای مهاجرت میگوید که خون آدمی به جوش میآید و بغض گلوی آدمی را میفشارد. ذلت و خواری، ناسزا شنیدن، لتوکوب و هزاران معضل دیگر که گریبانگیر مهاجران است. درست است که این نوشتهها بازگوکننده گذشته آنیما، شخصیت اصلی داستان، است؛ اما در این بین نویسنده، با مهارت یک بخش مهم از کتاب را به امیر پدر آنیما اختصاص داده و به اصطلاح قهرمان دیگری برای داستان آفریده است. زندهگی امیر، پدر آنیما، پر از سختی و بسیار دردآور و ماجرایی است. زندهگی شخصی که به دلیل جنگ از معلمی به آوارهگی، کار سر کورهها و قاچاق مواد میکشد و در آخر هم از دست دادن خانواده: «مرا زندهگی زده، مرا چنان زده که خونم نریزد. این تن، چقدر سخت جان و سگ جان بود.» (ص ۲۳۱)
نویسنده ادامه ماجرا را از زبان حمید بازگو میکند. عشق نافرجام حمید دل آدمی را میلرزاند و او حالا بهدنبال این است که آنیما و برادرانش را با خود ببرد به ایران و برایشان زندهگی جدیدی سروسامان بدهد؛ اما آنیما نمیخواهد دوباره به آن زندهگی قبلی برگردد، چون ایران برایش زخم ناسور و التیامنیافتنی است.
از اول کتاب با خودم میگفتم داستان که غمگین و تراژدی است؛ اما لیلی و مجنون داستان چه خواهد شد؟ آیا بین این همه بدبختی و غم در این کتاب پاراگرافی هم یافت خواهد شد تا غبار غم را از دل خواننده بزداید که در آخرین صفحه کتاب به جواب سوال خود رسیدم: «کاکا حمید با سیمای خندان و بعد فرهاد با خانوادهاش داخل سرا شدند. فرهاد دستهگل سرخی در دست داشت و با شور و شوق با خاله شریفه خوشوبش میکرد». آخرین جمله کتاب، چه پایان دلانگیزی است! در پایان همه چیز تغییر میکند. با همین یک جمله خواننده احساس میکند که وارد دنیای دیگری میشود و همان شور و اشتیاقی که در فرهاد دیده میشود را حس خواهد کرد و مانند رمانهای معمایی – جنایی به یکباره پایان داستان تغییر میکند.
اگر خواسته باشم جمعبندی کنم، عورتینه رمان پرکشش و پرهیجان است. تسلسل کلامی دارد و ادبیات عامهفهم در آن به کار رفته است. مخاطب را خسته نمیکند تا این که بگوید: «خوب، بعدش چه؟» در هر فصلش حرفهای جدیدی به چشم میخورد و نقاط قوت کتاب بر نقاط ضعفش میچربد. اما کتاب شامل مقداری اشتباهات تایپی است که معمولاً در چاپهای اول عادی است.
جملات گزیده کتاب
*- درد نشانی از بودن و نفس کشیدن است، درد نام دیگر زندهگی است.
*- دنیا، دنیای بدهوبستان است.
*- گاهی مرا همچو آیسکریمی میلیسد و غرق بوسه و محبت میکند و گاهی هم مثل کنده بلوط خشک و عبوس میشود.
*- فرد را به ده راه نمیدادند میگفت اسپ مرا به خانه ارباب ببندید.
*- محترم کو شاخ؟ بابایم را خنده گرفت و گفت: نگفتم که تو بر سر خود مثل گاو شاخ داری. بیچاره گفت: خوب مردم مرا قادر شاخدار میگویند، جلو دهن مردم را که نمیشود گرفت.
*- عجب روزگاری شده، تریاک و هیروئین آزاد است، کتاب و درس ممنوع.
*- نمیتوان به هریرود گفت نرو و موج نزن و نمیتوان مانع وزیدن باد شد.
*- در جامعهای که کسی صاحب ریش و مویش نباشد همه بسان میمون میشوند.
*- زندهگی در ذات خود دریایی است که گاهی سیر طغیانی دارد و گاهی همچنان آرام و بطی میگذرد که حرکت آن را نمیتوان حس کرد.
*- اگر منطق و عاطفه باهم کار نکنند، دنیا غرق در خشونت خواهد شد، چنان که شاهدیم.
*- این ملک چه مردمانی دارد که نمیگذارند کسی آنچه که هست، باشد.
شمّهای از زندهگانی محبوبه تیموری[1]
بانو محبوبه تیموری زاده شهر هرات است. بانو تیموری داستاننویس است و نقاش و نیز طبع شعری دارد. داستانهایش دربرگیرنده مسایل مهم افغانستان است. او به تمام جنبههای زندهگی افغانستانیها توجّه دارد. دوره ابتدایی و لیسه را در لیسه مهری هرات و عایشه درانی کابل به پایان رسانده است. بعد از پایان دوره تحصیلی در دانشگاه کابل در مجله آریانای مرکز علوم اجتماعی اکادمی علوم مشغول بهکار شده است. بعد از دو سال و اندی، کار در این مجله پژوهشی را بهخاطر شدت جنگ ناگزیر رها میکند و مهاجر میشود.
از بانو تیموری چندین داستان کوتاه و بلند در مجله «فردا» که تحت نظر شادروان داکتر اکرم عثمان نشر میشد، چاپ و نشر شده است.
بانو تیموری یکی از موسسان انجمن ادبی «کانون فرهنگی جامی» در کالیفورنیا است. تیموری همچنان مدیریت فصلنامه «شمیره» را از بهار ۱۳۹۹ خورشیدی بر عهده دارد که در ولایت هرات به چاپ میرسد. این مجله فعالیتهای زیادی در راستای ادبیات دارد.
نخستین مجموعه داستانهای تیموری تحت عنوان «سایههای موهوم» در سال 1398 خورشیدی در هرات نشر شد. او سعی کرده است در این مجموعه از امروز و از دغدغههای امروزی بنویسد. شیوه نگارش، زاویه دید و قصهگویی او بیبدیل است. به قول استاد سیامک هروی، با صراحت میتوان گفت که مجموعه «سایههای موهوم» پایان رکود چندین ساله نویسندهگی زن افغانستانی است. همچنان نخستین رمان محبوبه تیموری تحت عنوان «در ژرفای تنهایی» در سال 1398 خورشیدی در کابل و هرات نشر شد. «در ژرفای تنهایی» رمان تاریخی است که دو شخصیت محوری آن «تورا» و «ترانه» هستند که تحت تاثیر شرایط اجتماعی و فرهنگی کشور و نیز نابسامانیهای سیاسی دهههای اخیر، سرنوشت تلخ و دردناکی به خود دیدهاند. این رمان مخاطب را تا سرزمینهای دور و بیگانه میکشاند. بانو تیموری اکنون در کالیفورنیای امریکا زندهگی میکند.
[1] – برای معلومات بیشتر به این منابع مراجعه شود:
سیامک هروی، احمد ضیا، پایان یک رکود، فصلنامه شمیره، سال اوّل، شماره نخست، هرات: جوان، بهار 1399 خورشیدی، ص 65 – 72.
پارسیپور، شهرنوش، معرفی کوتاه سایههای موهوم، فصلنامه شمیره، سال اوّل، شماره نخست، هرات: جوان، بهار 1399 خورشیدی، ص 115 – 116.
تیموری، محبوبه، در ژرفای تنهایی، هرات: انجمن ادبی دیار دارا، 1398 خورشیدی، ص 7 – 8، یادداشتهای نویسنده.