ادبیات در گستره خویش با نمودهای زیادی مراوده دارد که هر یک از این نمودها، تأثیر شگرفی بر پیکره ادبیات وارد میسازد. بر همین مبنا، پدیدههای متعددی محمل باروری ادبیات شمرده میشوند که هر کدام به نوبه خود، برای پرمایهگی ادبیات، سنگ تمام میگذارد. از زمان خلق «حماسه گیلگمش» تا ایندم، ادبیات بر محور شاخصهای متعددی در چرخش بوده که هر یک از آنها، در برههای از تاریخ، زندهدار ادبیات به حساب میآید. در این میان، شعر و کلام موزون در شکوفایی ادبیات نقش پررنگتر بازی کرده و از دیرباز عدهای مستغنی شدن ادبیات یک جغرافیای فرهنگی را با کیفیت و کمیت شعر موجود در آن بررسی میکنند. این سیاق در جغرافیای فرهنگی افغانستان هنوز مروجترین سبک بررسی ادبیات جهان است؛ اما در کشورهای دیگر مسطورههای نثر و نظم، چون دو خط موازی مورد توجه قرار میگیرند و از سوکهای متباین هر یک از آنها را متمم دیگر به حساب میآورند.
ادبیات داستانی افغانستان در سنجش با ادبیات داستانی کشورهای دیگر، نسبتا بیبنیه است و سابقه طولانی و چندین سدهای ندارد. بیمهری نسبت به ادبیات داستانی افغانستان، دوسویه بوده که هم از جانب نویسندهگان و هم از جانب خوانندهگان و مخاطبان اتفاق افتاده است. بر این اساس، یکی از اصلیترین اسباب مطرح نشدن ادبیات داستانی افغانستان در جهان، عدم استقبال عمومی جامعه از آن بوده است که به همین دلیل هم ضعیف و بیبنیه مانده است.
این بیبنیهگی براهین و عوامل متعددی دارد که در این نوشته به آنها اشاره خواهد شد.
ادبیات داستانی افغانستان و براهین بیبنیهگی آن
بهطور کلی ادبیات فارسی و به تأسی از آن ادبیات افغانستان از نظر نظم مستغنی است؛ این انگاره عریان است و قابل کتمان نیست. شعرا و چکامهسرایان این زبان و سرزمین، از چندین سده گذشته، اشعار و سرودههای ماندگاری از خود به جا گذاشتهاند که بدون اغراق، یکی از طلایهداران ادبیات جهان است. همین جایگاه شامخ ادبیات منظوم این زبان، محمل آن بوده است که اخلاف آنان نیز توجه بیشتر به این نوع ادبیات داشته باشند و در نتیجه رویکردی درخور توجه به ادبیات منثور و بهطور خاص به ادبیات داستانی به نمایش نگذارند.
ادبیات داستانی به سنخهای متباینی رونمایی و عرضه شده است که از داستانهای بزرگ و حماسهای گرفته تا رمان، نوولا و داستان کوتاه یا خیلی کوتا را در بر میگیرد. در طی دو تا سه سده اخیر، ادبیات داستانی رمان وجه غالب بر ادبیات داستانی جهان بوده است که از این منظر درخور نگرش است. امروزه ادبیات داستانی، بهویژه رمان، سایه سترگی بر ادبیات جهان افکنده که این حالت در مجامع علمی و ادبی جهان بهخوبی قابل مشاهده است.
یکی از مایههای کلیدی در غنیسازی ادبیات کنونی، ادبیات داستانی است. این انگاره را میتوان از میزان نشر و پخش کتب داستانی در سراسر جهان و انتخاب و استقبال مردم از کتابهای داستانی مشاهده کرد. ادبیات داستانی که امروزه بر کلیت ادبیات سایه میافکند، در افغانستان جا نیفتاده است و طرفداران پروپاقرص ندارد؛ از این رو است که ادبیات داستانی افغانستان را بیبنیه میدانند. بیبنیهگی ادبیات داستانی افغانستان، دلایل متعددی دارد که شرح آنها از حوصله این نوشته محدود، خارج است؛ اما برای روشنایی انداختن به این مساله، به چند مورد از کلیدیترین آنها ذیلاً اشاره میکنیم.
الف) انگاره برتری نظم بر نثر
در اندیشه و رأی نویسندهگان افغانستان هنوز ایده غیرمعقول و سر به هوای برتری نظم بر نثر حاکم است که همین نوع نگرش به خودی خود، از جان گرفتن و نشر مکفی متون نثر و ادبیات داستانی میکاهد. خیلی از نویسندهگان افغانستان ریسک داستاننویسی را نمیپذیرند و به همین آوند به جای محک داستاننویسی، قلم به نظمنویسی میزنند که از آزمون پذیرش جامعه، موفق برون آمده است. ادبیات افغانستان هنوز تحت تأثیر قالبهای سرمدی شعر فارسی است و این هناییدن به حدی است که حتا قالبهای اشعاری چون نیمایی، سپید و موج نو نیز به مقبولیت لازم در میان خوانندهگان نرسیده است. مسلم است در جامعهای که حتا شعرا و نویسندهگان شیفته سنتگرایی باشند و خود را وابسته و پابند به پذیرش سیاق و روش اسلاف خود بدانند، رمان و داستاننویسی راه طولانی برای کسب وجاهت و مردمپسندی در پیش خواهند داشت.
هر چند رماننویسی در افغانستان از ابتدای سده چهاردهم هجری آغاز شد، اما به دلیل نزار و بیجان بودن نوشتهها، امروزه فقط نامی از آن رمانها در میان کتب تاریخی به چشم میخورد و بس. در دهههای چهل و پنجاه هجری اولین نسل از رماننویسان با ممارست و پشتکار و با تأثیرپذیری از رماننویسان ایرانی، دست با خلق رمان زدند که بعضی از آن نوشتهها تا کنون در دسترس است. اوج شکوفایی رماننویسی در افغانستان در دهههای هشتاد و نود هجری اتفاق افتاده است که بر کمیت رماننویسان و رمانخوانان افزوده شده بود؛ هر چند هنوز نیز کیفیت رمانهای ابداعی زیر پرسش بود و انگشتشماری از آن رمانهای منتشرشده مورد پسند قرار گرفت. بدیهی است که کیفیت رمانها، تأثیر بهسزای در دلبسته شدن و ترغیب مردم به خواندن رمانها دارد و بر همین مبناست که امروزه تاکید بیشتر بر کیفیت متنهاست تا کمیت آنها. برخی از نویسندهگان ادبیات داستانی با نگارش چندین کتاب بازهم نتواستهاند سبب تحریک جامعه برای خواندن و ارزش قایل شدن به ادبیات داستانی همانند ادبیات منظوم شوند که شاید یکی از عمدهترین علل آن، همین ضعف نوشتهها باشد.
ب) جبر تاریخی و نطفههای آهمند
تا دو یا سه سده پیش، شعر و کلام موزون در ادبیات جهان یکهتاز بود و بیهماورد. داستانهای کوتاه یا داستانهای حماسهای نتوانستند محبوبیت شعر را به چالش بکشند و در میدان رقابت با شعر به دستاورد بزرگ نایل آیند. وقتی رماننویسی مروج شد و رمانهای ماندگاری چون «بینوایان» در فرانسه، «جنگ و صلح» در روسیه و بعدها «بربادرفته» در امریکا از چاپ برآمد، رفتهرفته کتابهای رمان نیز در کنار کتابهای شعر، جا خودش کردند. این وضعیت در ایران با انتشار رمان «بوف کور» از صادق هدایت، «چشمهایش» از بزرگ علوی، «جای خالی سلوچ» از محمود دولتآبادی و «سمفونی مردهگان» از عباس معروفی به چشم آمد.
در برههای که ادبیات جهان به دنبال نوآوری و خلق رمان بود، ادبای افغانستان مجال همپایی با نوآوری ادبیات جهان را نداشتند. از این روی، حتا چند دهه بعد در مقطعی که ادبیات ایران داشت از خود رمانهای ماندگاری به جا میگذاشت، ادبیات افغانستان تمهید مسیر سراسیمهگی را میگرفت و به دلیل وضعیت سیاسی و اجتماعی حاکم، پازلهای یک بحران در حال تکمیل شدن بود که به همین سبب، ادبیات افغانستان داشت در جبر تاریخی قرار میگرفت.
داستاننویسان که در دهههای چهل و پنجاه هجری به دنبال خلق رمان بودند و جوهر قلمشان را در داستاننویسی مصرف میکردند، با کودتای کمونیستی و سپس جنگهای خونین و پرآواره، راه مهاجرت در پیش گرفتند. هرچند عدهای از آنان در مهاجرت به نویسندهگی ادامه دادند و نوشتههای خوبی از خود به جا گذاشتند، اما عدهای دیگر در همان نطفه خفه شدند و مجال فرصت دوباره نیافتند. در دهههای هشتاد و نود که شرایط نسبی برای جاافتادن ادبیات داستانی و رمان در افغانستان مریی شده بود، برخی نویسندهگان در پی جا انداختن ادبیات داستانی در میان جامعه منجمد افغانستان بودند و تلاشها در این عرصه جریان داشت که با سقوط نظام جمهوری، گویی دوباره ادبیات افغانستان در جبر تاریخی قرار گرفت.
ج) عدم خلق داستانهای ماندگار
یکی از اسباب عمده که سبب ترغیب خواننده به مطالعه و تحریک نویسنده برای نوشتن میشود، کیفیت نوشتههای عرضهشده است. طوری که قبلاً نیز اشاره کردیم، ادبیات موزون افغانستان از لحاظ کیفیت اشعار، خارقالعاده است؛ همین مساله داعیه آن بود تا ادبای افغانستان نیز توجه بیشتر به شعر، آن هم در پرتو قالبهای کلاسیک داشته باشند. امروزه تعداد رمانهای نگاشتهشده فارسی توسط نویسندهگان افغانستان که به زیور چاپ آراسته شده، به صدها مورد میرسد؛ اما فقط اندکی از آنان به چاپهای بعدی رسیدهاند و خیلی از رمانهای نگاشتهشده در همان چاپ اول زمینگیر شدند و در گوشه کتابفروشیها خاک میخورند.
رمان «بادبادکباز» نوشته خالد حسینی، شاید اولین کتابی باشد که بتوان از آن بهعنوان معرف ادبیات داستانی افغانستان در جهان نام برد. این رمان که میلیونها نسخه از آن در سراسر جهان منتشر شده و به حولوحوش پنجاه زبان دنیا ترجمه شده است، شاهکار ادبیات افغانستان به حساب میآید. دو رمان دیگر «هزار خورشید تابان» و «ندای کوهستان» که از خالد حسینی منتشر شده، نیز موفقیت چشمگیری داشتند که در محافل ادبی از آنها بهعنوان مظهر ادبیات داستانی افغانستان یاد میشود. کتابهای داستانی عتیق رحیمی نیز در خارج از افغانستان طرفداران زیادی دارد و مورد استقبال بینظیر از سوی خوانندهگان قرار گرفته است. این دو نویسنده اصالت افغانستانی دارند و فضای رمانهایشان جغرافیای افغانستان را احاطه میکند و در تقلای تبیین چالشهای زندهگی مردم افغانستان در قالب داستانیهاییاند که از سوی جامعه افغانستان پذیرایی آنچنانی نشد. این رمانها شهرت و محبوبیت جهانی دارند و میتوانند الگویی برای ادبیات داستانی افغانستان و رماننویسها به حساب آیند. مستدل است که با نگارش چند رمان ماندگار و باارزش چون «بادبادکباز» یا «هزار خورشید تابان»، آن هم به زبان فارسی، محرک پرمایهگی ادبیات داستانی افغانستان خواهد شد و تودههای بیشتری را ترغیب به خواندن و نوشتن خواهد کرد.
د) استقبال نشدن از سوی جامعه
انسانها بهطور ذاتی دارای سلایق متباین هستند که این تفاوت سلیقه حتا در کتاب خواندن هم محسوس است. هر چند قشر کتابخوان در افغانستان به تناسب دیگر کشورهای جهان ناچیز و مختصر است، با آن هم همین مجموعه در چندین دهه گذشته علاقه چندانی به کتابهای داستانی و رمان از خود نشان ندادند. معمول است که میگویند رمان «جنگ و صلح» اثر لئو تولستوی را قریب به اتفاق همه مردم روسیه خوانده و یا اینکه رمان «بینوایان» اثر ویکتور هوگو را مردم فرانسه به خوانش گرفتهاند، همچنان کتابهای دیگری چون «صد سال تنهایی»، «کشتن مرغ مینا» و یا «بربادرفته» از سوی مردم کشورهای متبوع و حتا همزبان قرائت شده است.
با آنکه کتابهای خالد حسینی بهشکل بینظیری مورد مورد استقبال جهانیان قرار گرفته و همچنان در صدر پرفروشترین کتابها در اقصا نقاط جهان قرار دارند، در افغانستان استقبال آنچنانی از آنها نشده است. افغانستان محل وقوع رخدادها و اتفاقات رمانهای باارزشی چون «بادبادکباز»، «هزار خورشید تابان» و «ندای کوهستان» از خالد حسینی، رمان «خاک و خاکستر» از عتیق رحیمی، مجموعه داستانی «در گریز گم میشویم» از محمدآصف سلطانزاده، رمانهای «گلنار و آیینه» و «چارگرد قلا گشتم» از رهنورد زریاب و چندین رمان مطرح دیگر است که فرصت نام بردن از آنها در این نوشته نیست، ولی بازهم هیچ یک از این رمانها مورد استقبال عموم مردم در داخل افغانستان قرار نگرفته است.
ه) خلق برترینها به زبانهای غیرفارسی
هرگاه حرف از ادبیات داستانی و رمانهای افغانستان در مجامع علمی و ادبی میشود، نام «بادبادکباز» تداعیکننده ادبیات داستانی افغانستان محسوب میگردد. در کنار آن، «هزار خورشید تابان» نیز طلایهدار محفل میشود. رمانهایی چون «ندای کوهستان» و یا حتا «سنگ صبور» و «لعنت به داستایوسکی» نیز رمانهای شگفتیانگیز شمرده میشوند که هر خوانندهای را مجذوب میکنند.
رمانهای فوق برترین رمانهایی است که در محور ادبیات افغانستان به جهانیان معرفی شده است؛ اما باید در نظر داشت که نسخههای اصلی آنها به زبان انگلیسی و فرانسوی منتشر شده است، نه به زبان مردم افغانستان. بر همین مبنا، اعتراض کلی و اساسی از سوی برخی منتقدان بر رمانهای خارقالعاده فوق وارد است که آنها را جزو ادبیات افغانستان نه، بلکه جزو ادبیات امریکا و فرانسه به حساب میآورند. خردهگیران تبیین میکنند که ولو اتفاقات و سوانح رمانهای مزبور مربوط به فرهنگ، جغرافیا و رسم و رواج مردم افغانستان باشد، اما به دلیل نگارش به زبانی که در این مرزوبوم نه رسمیت دارد و نه متکلم، نمیتوان جزو ادبیات افغانستان به شمار آورد. این ایده و خردهگیری نتوانسته است در بحبوحه روند استقبال از این رمانها خللی ایجاد کند و امروزه از رمانهای نامبرده در جهان بهعنوان شاهکار ادبیات افغانستان یاد میکنند.
جمعبندی
ظواهر چنین نشان میدهد که ادبیات داستانی و بهویژه رمان در آینده، سایه سترگتری بر ادبیات جهان خواهد افکند. از این منظر، برای زندهداری ادبیات یک کشور و زبان، خلق رمانهای ماندگار حیاتی است؛ زیرا مشتاقان مطالعه و قرائت ادبیات داستانی همهروزه در حال فزونی است. آن درد و المی که گذشتهها تنها در قالب شعر بیان میشد، امروزه در قالب رمان بیان میشود و از این منظر مردم خریدارش میشوند. ادبیات افغانستان از منظر ادبیات داستانی بیبنیه است و نیاز مبرم دانسته میشود تا برای شکوفایی ادبیات، این خلا و قلت برطرف شود. خلق رمانهای ماندگار و خارقالعاده، میتواند جامعه را ترغیب به خواندن کند و به این سیاق از بطن هر داستان موفق، داستان دگر برون آید و سبب غنی شدن ادبیات شود.