دو رفیق، دو اندیشمند، دو شاعر، دو پژوهشگر، دو منتقد ادبی اجتماعی، دو استاد، دو ادبیاتی و دو قله بلند ادبیات پارسی دری، هر دو از یک حوزه تمدنی زبان و ادبیات پارسی دری. دو شخصیت وارسته که همیشه مورد احترام جامعه بودند، دو بزرگمردی که خالق «نردبان آسمان» و «آیینهها دروغ نمیگویند» هستند. هر دو یک مسیر را پی گرفتند و پا بر پلهگان آسمان ادب پارسی نهادند: استاد واصف باختری و استاد لطیف ناظمی.
نمیدانم درودی گفت باید یا سرودی خواند
به این بارو، به این جنگل، به این دشت و به این دریا
به این دریا، به این آیینهی بشکستهی تاریخ…[i]
شصت سال دوست و بیست سال رفیق حجره و گرمابه بودند. چنین دوستیهایی، خود پیامآور وجوه مشترک زیادی است. به گفته استاد لطیف ناظمی «باختری جان از من فقط چهار سال بزرگتر بود.» تفاوت اندک سن، مشترکات علمی، فرهنگی و دانشپژوهی توانسته دوستیهای این دو اندیشمند را مستحکم سازد و فاصله مکانی و زمانی بین بلخ و هرات را به آنی درنوردد.
یکی در بلخ مشغول خواندن و نوشتن است و دیگری در هرات؛ اما شعر و دانش دستبهدست هم میدهند و چنان میشود که حس ششم این دو شاعر نودست را به هم میشناسانند و دو رفیق شفیق پر از بار ادبی میسازند. دانشگاهی بودن و با هم بودن خود در کنار استفادههای علمی متقابل، میتواند یکی از دورههای پرخاطرات انسان باشد. استاد لطیف ناظمی دوستی خود با استاد باختری را چنین مینگارد:
«شصت سال دوستی و بیست سال تمام رفیق حجره و گرمابه، این است فشرده تاریخ آشنایی من و واصف باختری. هر دو در مدرسه بودیم که باهم آشنا شدیم. این را او خود در مقدمه نخستین دفتر شعرم نوشته است. او در بلخ میآموخت و من در هرات. او چهار سال از من بزرگتر بود و از این رو زودتر به دانشگاه رفت.»
دیدار نخستین به قول روانشناسی اجتماعی خود تاثیر بهسزایی بر ادامه دوستیها دارد. «برایم خوشآیند بود» اولین تفکری که استاد لطیف ناظمی در ارتباط به دیدار استاد باختری داشته است. این اتفاق بسیار مهم و باارزش بوده است که توانسته شصت سال دوستی را نگه دارد. شعر میخواندیم، سیگار دود میکردیم و به بلندیهای باغ بالا زیر شاخهای ارغوان شورنخود میخوردیم.
استاد واصف باختری نیز از دیدار استاد لطیف ناظمی به وجد میآید. ناظمی جوان را پرشور و بااستعداد مییابد. نشریههای زمانش را با شعر ناظمی مزین میبیند. کلام او را خواه نثر و خواه شعر از زبان اندیشهورزان جامعه میشنود. او صمیمی و باصلابت شعر ناظمی را میپذیرد و در مقدمه دفتر شعری جناب رازق فانی (دشت آیینه و تصویر) موردی را به شعر ناظمی تخصیص میدهد و چنین مینگارد: «در میانههای دهه چهارم قرن حاضر خورشیدی، محمود فارانی که از پیشگامان تجدد ادبی انگاشته میشد، چند غزل به شیوه و هنجاری نوآیین سرود و به نشر سپرد و در همین آوان غزلهایی از یک شاعر نوزده ـ بیستساله هراتی که استاد لطیف ناظمی امروز باشد، در صفحات ادبی یک دو مجله کابل خوش درخشید، بیآن دولت مستعجلی باشد که شادمانه باید گفت آن نهالکها اکنون به درخت سایهگستر همیشه بهاری تغییر هیأت دادهاند. در واقع فارانی و ناظمی در راهی گام نهاده بودند که بعدها این راه و روش به نام نوغزلسرایی شهرت یافت.»[ii]
با دریغ ارزشگذاری در دهکده فرهنگی سیاسی افغانستان، بسیار اندک بوده و چنان نیز باقی مانده است. کسی به کسی آرزوی پیشرفت ندارد و بیشترینه سنگ غرض بر فرق یکدیگر میکوبند. این فرهنگ ناباب دیری است که در این خطه جای باز کرده و چنان شده است که در بعضی از موارد مغرضانه بر یکدیگر میتازند. اما استاد واصف باختری زبان به تعریف لطیف ناظمی (جوان هراتی آن زمان) میگشاید و کارکردهایش را میستاید و بر آن قلمفرسایی میکند.
این دو اندیشمند ادیب، رفیقانه در کنار هم بودند. همواره بر کارکردهای یکدیگر نوشتهاند. این نوشتارها گاه دوستانه بوده است و گاهی نیز انتقادی. استاد واصف باختری تکیه زدن لطیف ناظمی جوان بر کرسی استادی دانشگاه را یک حادثه میداند و چنین مینگارد: «باری تکیه زدن دانشمند جوان سال ما بر کرسی استادی دانشکده ادبیات دانشگاه کابل حادثهای بود در تاریخ این دانشکده. هم استاد تازهنفس و نوجوی و نواندیش در صف چند استاد راستین دیگر بایستاد و هم پنجرههایی به روی شاگردانی که عطش فرا گرفتن داشتند، گشوده شدند تا افقهای نوی را بنگرند و نامهای نوی را بشنوند و با اسلوبهای تازه پژوهش ادبی آشنا شوند. باز در همین سال است که دانشور جوان در کنار سرایش و تحقیق و تدریس کار صعب و… و در عین حال دقیق و ظریف به نقد دست مییازد؛ کاری که حتا گاهی بر دوستان سبکروح نیز گران میآید، چه رسد به معاندان گرانجان. اما در سخن او صلابتی، در منطق او قدرتی و داوری او عدالتی متوجه است که غالبا سخنوران و نویسندهگان، نظرها و قضاوتهای او را پذیرا میشوند.»[iii]
در شرایطی که همدیگرپذیری سیر افقی خویش را وارونه میپیماید، این دو رفیق اندیشمند به کارکردهای دیگران ارج میگزارند. تلاش بر آن میکنند تا ارزشهای جامعه را ارتقا بخشند و بر شاعران و اندیشمند زمان خویش دست محبت دراز کنند. اندیشمندی چون باختری بهخوبی میدانست که ارج نهادن به شعرا، نویسندهگان و اندیشهورزان کشور، خود راهی است برای تقویت راهکارهای فرهنگی و ادبی و در نهایت ساختن یک جامعه با سطح بالا و اندیشهورزان توانا با روحیه عالی.
استاد واصف باختری از جمله کسانی بود که هفتاد سال کار فرهنگی ادبی کرد. شاخههای ادب پارسی دری را به درختانی تنومند مبدل ساخت. شعرش در تراز اول شعرهای معاصر پارسی قد برافراشت و نثرش نیز پیشتاز قلمهایی است که در عصر خودش به پا ایستادهاند.
استاد واصف باختری آدمی چندبعدی بود. او شاعر بود، پژوهنده بود، مترجم بود و مشوق شعر و نثر دیگران در میدانهای شعر و نثر پارسی دری. در این اواخر، برخی، استاد واصف باختری را یکی از پیشگامان وزن نیمایی میدانند، اما برای استاد واصف باختری این پیشوند بسیار اندک است. اشعار واصف باختری در مقایسه با شعر نیما از سیلوسیال دیگری برخوردار است. درونمایههای شعر او به روایتی از درونمایههای شعر نیما چربتر مینماید. گرچه شعر معروف به نیمایی هم ریشه در اشعار لیریک فرانسه دارد، گویا نیما هم این وزن را از فرانسه با خود آورده است. او به کمک دوست روزنامهنگارش ژانر فرانسوی را در کنار انواع شعر با قافیه و ردیف ادبیات پارسی دری قرار داده است. اثبات این مطلب که استاد واصف باختری پیرو نیماست، مستلزم روایتهای مستندی است که بر این گفته صحه گذارد. در بعد دیگر قضیه، واصف باختری دفتر شعری ندارد که در آن دفتر تنها اشعار آزاد بدون قافیه و ردیف باشد. دفترهای شعر استاد واصف باختری مجموعی از غزل کلاسیک و شعر بدون قافیه و ردیف است. پیروی از سبک یا پیروی از پیشگامان ادب پارسی دری، مستلزم فکتهایی است که باید همه بهطور شاید و باید بر عنوان خویش تطابق داشته باشد. اما آنچه از نظر میگذرد، ژانرهای شعر واصف باختری دقیق چیز دیگری است. استاد واصف باختری خود را در غزلسرایی شاگرد حافظ گفته و چنین سروده است:
شاگرد حافظیم و لیکن خلاف او
هرگز نمیکشیم «ازین ورطه رخت خویش»
ما برگ نودمیده و میهن درخت ماست
ماییم سایهپرور شاخ درخت خویش….[iv]
زبان شعر استاد واصف باختری پیچهای دیگری دارد که کمتر میتوان شبیه آن را یافت. او از نادر شاعرانی است که تصویر در اشعارش همیشه حرف اول را با خود داشته است. نظام واژگانی شعر استاد واصف باختری، رنگی دیگر دارد. از او میخوانیم:
پالیزبانان زبون سرزمینهایی که در آنها…
شمشادها وارونه میرویند
ای نسل مار و موریانه از شراب تاکتان سرمست
ای پاسدار مرزهای فصل سرد از گرمی امیدهای یاوه اما پاکتان پیمانهی خورشید در دست
یک بار
قفل از دهان خویش وز گوش گران خویش بردارید
این واپسین پیغام ناطوران تاریخ است…[v]
دو رفیق و دو شاعر در بعدهای متعدد فرهنگی و اجتماعی نیز دارای وجوه مشترک و نکتههای زیادی بودند که آنها را باهم پیوند داده و جزو دلایلی شده که در موفقیت هر دو شاعر نقش بهسزایی را بازی کرده است.
ـ هر دو شاعر از شهرهای پرآوازه هنر و ادب پارسی دری (بلخ و هرات) برخاستهاند.
ـ هر دو شاعر از جوانی دل به ادبیات پارسی دری و شعر و شاعری سپردهاند.
ـ هر دو شاعر کار خود را از ادبیات سنتی شهر خود آغاز کردهاند.
ـ هر دو شاعر از ادبیات سنتی به ادبیات مدرن عبور کردهاند.
ـ هر دو به قله بلند ادبیات پارسی دری دست یازیدهاند.
گرچه هر دو شاعر با ادبیات کهن فارسی دری به نفس کشیدن آغاز کردند، اما راه را برای رسیدن به ادبیات مدرن چنان آراستند که پیروانشان راحت بدان پرداختهاند. سرودههای آهنگین و مطنطن با درونمایههای سیاسی و اجتماعی این دو، یاد فرخی و عنصری را در اذهان اندیشمندان جامعه تازه میکند. هر چند هر دو انقلابی نوشتند و سیاستهای نابهجای سیاستبازان زمان خویش را با انگشت قلم کوبیدند و خطرات آن را نیز به جان و دل پذیرفتند. در این مورد از استاد لطیف ناظمی میخوانیم:
«در زندان پلچرخی من و باختری در یک اتاق نبودیم. او در اتاق عمومی زندان بود و من و رهنورد و پروفیسور زهما و دیگران در دهلیز کوتهقفلی. روزی یکی دو بار که ما را برای دقایقی چند، از آن قفس برای تنفس به هوای آزاد میکشاندند، فرصتی بود که با دیگر زندانیان آشنا شوم و باختری در امر این آشنایی مرا یاری میرساند. پشت به دیوار بلاک دوم مینشستیم. دهانها را با شالها و پتوها میپوشاندیم تا قراولان زندان نفهمند که باهم صحبت میکنیم.»[vi]
قدرت فکری هر دو شاعر از خود آثار پربهایی را بهجا مانده است. رنج زندان و هراس از دژخیمان زنداندار، توان قوی میطلبد. عزم راسخ این دو بزرگمرد، دفاع از کلام خویش و نهراسیدن از مرگ و رنج زندان بوده است. هر دو گالیلهوار زیر دار رفتند و دار را تجربه کردند.
اندیشه ندارم اگر این دیوسرشتان
با رشتهی بیداد بدوزند دهانم
با نالهی خود شعله برافروزم اگر چند
چون شمع بسوزند درین بزم زبانم [vii]
هر دو شاعر با فراز و نشیبهای سیاسی و اجتماعی کشور زیستهاند و کلامشان نیز متاثر از آن بوده است. دهه پنجاه آغاز درگیریهای سیاسی کشور بود. در آن دوره نیز هر دو شاعر به بیتها و غزلهایی پرداختند که واژگان و گزارههای انقلابی بیشتری در خود گنجانید بود. دهه پنجاه آغاز رهایی هر دو شاعر از غزلهای سنتی نیز بوده است. آغاز درونمایههای نو با شعری نو که به گفته مولانای بزرگ:
رستم از این بیت و غزل ای شه و سلطان ازل
مفتعلن مفتعلن مفتعلن کشت مرا
قافیه و مغلطه را گو همه سیلاب ببر
پوست بود پوست بود درخور مغز شعرا
در سالهای نخست زندهگی هر دو شاعر، شرایط سیاسی و اجتماعی چنان بود که باید اندیشهورزان کشور به تغریضنویسان حکمداران وقت تبدیل میشدند. روند سیاسی نابهجا، این دو اندیشمند را نیز از نظر روانی میفشارد تا راهی غربت میشوند و در دل غربت مویه میکنند. این معضل دامنگیر هر دو اندیشمند شده بود که بعد از کشیدن رنج زندان، تن به غربت دادند و یکی تا آلمان و دیگری تا امریکا از ظلم دولتداران وقت گریخت. یکی در پاکستان و بالاخره در امریکا، دیگری در هندوستان و در نهایت در آلمان با قلبی سرشار از عشق به وطن و چشمی پرآب در فضای نامتعارفی که اجباری بدان تن داده بود، رسیده بود.
اگر دوباره ندیدیم؛
اگر نشانی میعاد ما قیامت بود؛
تو با کدامین دوست؛
دوباره قصهی ایام رفته خواهی گفت؟
و با کدامین دست،
قرار تازهی یک عشق تازه خواهی بست؟
اگر دوباره ندیدیم؛
به دست باد بده چامههای غربت را.
تمام شرح سفرنامههای غربت را….[viii]
راهکار شعر و کلام هر دو شاعر در غربت، رنگ و بوی غربت میگیرد. دیدارهای این دو رفیق شفیق فاصلهها را در خود میفشارد و سالها فاصله میافتد. اما روزی فرا میرسد که بالاخره همدیگر را در غربت ملاقات میکنند و به گفته استاد لطیف ناظمی:
«یکدیگر را در آغوش گرفتیم. سالها بود که ندیده بودیم. حس کردم که اشکهایم روی گونههایم سرازیر میشود. دو دستش را روی دو شانهام گذاشت و پرسید:
چند سال است که یکدیگر را ندیدهایم؟
گفتم بیستوسه سال…
آهی کشید و گفت: لعنت بر مهاجرت، لعنت بر کسانی که ما را آواره ساختهاند.»[ix] استاد واصف باختری نشستی را در بزرگداشت از شاعر توانمند جناب رازق فانی در کالیفرنیای امریکا برگزار میکند و از استاد لطیف ناظمی تقاضای حضور در محفل را دارد. استاد لطیف ناظمی زحمت فاصلهها را به جان میخرد و در آن جلسه از فانی و کارکردهایش میگوید. او در ارتباط به گفتههای استاد واصف باختری در محفل بزرگداشت از جناب رازق فانی چنین میگوید:
«هنگامی که باختری از فانی میگفت، انگار از معشوقش میگوید. وقتی شعر فانی را میخواند، انگار غزلهای حافظ را بازخوانی میکند، عاشقانه و بیریا. آنگاه حس میکردم که در کلامش چه صمیمیتی نهفته است. به دوستان خود میرسید. همواره از آنان احوالجویی میکرد. اندوهگسار بود. در بیماری و دشواریهای زندهگی دوستانش، در کنارشان بود. همدل بود و همیار دوستان بود.
و چنین بود او.»
گرچه در کشور ما گلزار ادب پارسی دری گلهای فراوانی دارد که هر کدام با رنگ و بوی خود به میدان آمده و آثاری را از خود برجا مانده است، اما دو گل مستعد و متعهد که یکی رخت سفر بست و دیگری در قید حیات است را باید ارج نهاد. زحمات این دو اندیشمند نباید بیقدر بر تاقی نهاده شود و کلامشان در پوشهای متعدد باقی بماند.
در کتابی که هر برگ آن خانهی موریانه است
در کتابی که فریاد خاموش افسانه سازش
رازها گوید از روزگار درازش
با خطی پاکتر از شکرخند دوشیزههای دریا نوشته است
راه یعنی:
رفتن و رفتن و برنگشتن…[x]
ده سال سکوت تلخ استاد واصف باختری، بریدن از مخاطبان و تنها زیستن او را، کسی از او نپرسید. به دلیل کمرنگ شدن کارهای ادبی و هنریاش کسی توجه نکرد. اما آنچه میتوان به ظن خود از آن برداشت نمود، این است که میتواند کمتوجهی دهکده ادبی کشور نسبت به کارکردهای پیشین استاد باشد. استاد واصف باختری در غربت مویه کرد و در غربت دهان ببست و در بستر بیماری رنج کشید و ناامیدانه چشم از جهان بست. روانش شاد! اینجاست که باید بدانیم:
افسوس! استاد واصف باختری را از دست دادیم. استاد لطیف ناظمی را اما هنوز در دست داریم. پس باید استاد لطیف ناظمی را فراموش نکرد و بر دست نگهش داریم که مبادا پس از رفتن، هیچ شعاری و کلامی بر درد نهفتهمان تسکینی نخواهد شد. آه و افسوس کردنها، ناله و اشک ریختنها، دردی را مداوا نخواهد کرد. چنان که گفتهاند:
تا زندهایم لطف خود از ما مکن دریغ
بعد از وفات کس به کس احسان نمیکند
[i] ازاین آیینهء بشکستهء تاریخ؛ واصف باختری؛ نشرانجمن نویسنده گان أفغانستان؛ چاپ مطبعه آریانا؛ کابل۱۳۷۰؛تعداد برگ۴۲؛ برگ ۴۰
[ii] دشت آیینه وتصویر، فانی، رازق، در حاشیه ی دشت آیینه، «واصف باختری» سانتیا گو ـ کالیفورنیاـ۱۳۸۲(۲۰۰۳) ص. چهار.
[iii] سایه ومرداب، لطیف ناظمی، انجمن نویسندهگان أفغانستان، مطبعهی دولتی ـ کابل، سال ۱۳۶۵، نه تقویم ونه تاریخ، اما هردو، مقدمهیی از واصف باختری، برگ یک
[iv] ازاین آیینهء بشکستهء تاریخ؛ واصف باختری؛ نشرانجمن نویسنده گان أفغانستان؛ چاپ مطبعه آریانا؛ کابل۱۳۷۰؛ تعداد برگ۴۲؛ برگ ۱۵
[v] دروازه های بستهء تقویم؛ واصف باختری؛ ناشر: عبد الناصر هوتکی؛ چاپ پیشاورپاکستان؛ سال ۱۳۷۹؛ تعداد برگ۱۵۷؛ برگ ۱۰۴
[vi] وصفی چند از اوصاف واصف باختری؛ لطیف ناظمی؛ هشت صبح؛۱۲اسد۱۴۰۲.
[vii] … وآفتاب نمی میرد؛ واصف باختری؛ سال: می ۱۹۹۷؛ مرغ گرفتار؛ تعداد برگ ها ۵۷؛ برگ ۲۱
[viii] آیینه ها دروغ نمی گویند؛ لطیف ناظمی؛ انتشارات مصلح؛ سال ۱۳۹۲؛ تعداد برگ ها ۲۷۸؛ برگ ۴۱-۴۲
[ix] وصفی چند از اوصاف واصف باختری؛ لطیف ناظمی؛ هشت صبح؛۱۲اسد۱۴۰۲.
[x] … وآفتاب نمی میرد؛ واصف باختری؛ ترجمهی از ژنوپدروسو شاعر کوبایی؛ چاپ دوم؛ کانادا؛ سال: می ۱۹۹۷؛ واژه ها خواب تان خوش!؛ برگ ها ۵۷؛ برگ ۳۸