ولی پرخاش احمدی
دانشگاه برکلی – کالیفورنیا
شنیدن این خبر اسفناک که استاد فرزانه و یگانهام، واصف باختری، «رخت نغمههای سبز خود به جامهدان زعفرانی سکوت» بنهاد و برفت، برای من که از چهار دهه بدینسو افتخار شاگردیشان را داشتهام، سخت اسفناک و درداندود بود.
در دو دهه پسین که استاد در امریکا تشریف داشتند، بهخصوص در سالهای نخست اقامتشان که حالشان بهتر بود، من چند بار میزبان استاد در شمال کالیفورنیا بودم و خود نیز بارها به دیدنشان در لاسآنجلس رفته بودم. افزون بر آن، هرازگاهی به ایشان تلفن میزدم یا خود ایشان از سر لطف کوچکنوازی میکردند و به من زنگ میزدند. گاهی تا دو ساعت و حتا بیشتر نیز پای تلفن مینشستم و از ایشان میشنیدم و میآموختم.
درست هفت روز قبل از درگذشت استاد، با آنکه میدانستم بیمارند، به ایشان از برکلی تلفن زدم. هرچند صدای استاد ضعیف و شکسته مینمود، ولی با شکیبایی همیشهگی خود از حال من و خانواده پرسیدند و از اینکه بار دیگر در بستر بیماری افتاده، یاد ورزیدند. من اما عمدا گفتوگو را کوتاه کردم، چون حدس میزدم که سخن را به درازا کشیدن، بر زحمت استاد خواهد افزود و مایه ملالتشان خواهد شد. وقتی تلفن را قطع کردم، بیدرنگ با خود اندیشیدم: نکند این واپسین صحبت من با استادم بوده باشد؟!
و دردا و دریغا که چنین بود.
درباره استاد زندهیاد تازه ازدسترفتهمان، واصف باختری، سخن بسیار توان گفت. استاد نهتنها فرزانهمرد دانشمند و پژوهشگر نستوه و نویسنده و شاعر ارجمند بودند، انسانی سخت فروتن و وارسته نیز بودند، و این بعد خیلی چشمگیر و ارزشمند شخصیتشان را نباید از یاد برد.
استاد بزرگمان زندهگی پرفراز و فرودی را تجربه کردند؛ اما:
چها که بر سر این تکدرخت پیر گذشت
و لیک جنگل انبوه را ز یاد نبرد
به فتحنامه خورشید کاغذین خندید
چراغ گوشهی اندوه را ز یاد نبرد
نشست عمری در استوای برگ و تگرگ
شکیب صخرهی نستوه را ز یاد نبرد
به استواری آن سنگ آفرین بادا
که آبگینه شد و کوه را ز یاد نبرد
استاد واصف باختری درختی گشنبیخ در کاجستان شعر امروز افغانستان بود. بیشتر کسانی که با شعر فارسی دری در افغانستان مانوس بودهاند، ایشان را مطرحترین شاعر معاصر کشور میپندارند، که البته این حرفی گزافه نیست. ناگفته نگذرم که چه بسا شاعران نسل پسینتر که در سایه شعر استاد بالیدند و شعرشان به شاخ و برگ رسید.
درباره مقام والای استاد در شعر امروز بسیار سخن رفته است و امیدوارم که در نقد و معرفی کارشناسانه دفتر درخشان شعر ایشان شاهد کارهای جدی و چشمگیری باشیم. آنچه من میخواهم اشارتی به آن داشته باشم، جای خالی پرداختن عمیق و دقیق به نبشتههای فلسفی استاد است.
احاطه کمنظیر استاد بر دقایق فلسفه ـ فلسفه هم در مفهومی که در مغربزمین جریان داشته است و هم در مفهومی که در رابطه تنگاتنگ با عرفان از یک سو و کلام از سوی دیگر در تاریخ اندیشه اسلامی رایج بوده است ـ واقعا شگفتیزا بود. من به این باورم که مقالات متعددی که پیرامون فلسفه از خامه استاد واصف باختری به یادگار مانده است، نمونههای پرصلابت تفکر و اندیشه استادند و جستارهایی در تحلیل و شکافتن آثار فلسفی ایشان در درک و دریافت سرودههای شاعرانهشان نیز سخت مدد میرساند. شعر استاد با تفکر فلسفیشان درهم تنیده است و ایجاب میکند تا کاوشی گستردهتر و دقیق در این زمینه انجام یابد. آنچنان که به نظر نگارنده این سطور، در کنار توجه عمیق به کارنامه شعری استاد، شکافتن و تحلیل آثار فلسفی ایشان را نیز در صدر توجه پژوهشگران آثار استاد قرار گیرد.
اندوه بیکران از دست دادن استاد واصف باختری را به دشواری بر توان تابید. نبود استاد را به کانون فرهنگی افغانستان و بهویژه به خانواده گرامیشان تسلیت عرض میکنم.
روان استاد انوشه و یادشان جاودانه باد!