همهساله ۸ مارچ، روز جهانی زن، جدال میان سوگواری و تجلیل است. به یاد دارم همهساله در این روز، بهتزده شدهام، از اینکه چه چیزی درباره زنان بنویسم، از رویدادهای خوب و نتیجهبخش که تجلیلکننده باشد یا به سلسله اندوه آنها، مرثیه سر دهم و مویه به راه اندازم.
واقعیت این است که ۸ مارچ، روز یادبود از اندوه جمعی زنان است تا شادباشگویی. تا جایی که حافظه تاریخ گواه است و رویدادها نشان میدهد، فاصله زنان از حقوق اساسیشان روزبهروز بیشتر میشود، کمتر نه. چنانکه هر سال برگهایی از رنج و خشونت را مرور میکنیم که قربانی اصلی آن زن است. هر سال، بخش زیادی از خشونتها گزارش میشود که نشان از خُرد شدن محیط زنانه دارد. برای همین، ناگزیر در چنین روزی، بیشتر از جایگاه ضعیف زن در جامعه و خانواده یاد میکنیم. اما ناگفته پیداست که این رشته ضعفاندیشی نسبت به جایگاه زنان، نشان از واقعیتی دارد که اکنون در آن واقع شدهاند. هر چند زنان در جوامع غربی از جایگاه و فضای بیشتری برخوردارند، اما کماکان زیر سلطه نرم و یا سخت قرار دارند. چنانکه در روز زن، فعالان مدنی و حقوقی در پیوند به زنان، پیوسته دولتها را هشدار میدهند تا مانع خشونت علیه زن گردند، ولی تا سال بعد به قول معروف همان آش است و همان کاسه. این تغییر و دگردیسی در وضعیت زنان چه موقعی به وجود خواهد آمد؟
از سوی دیگر، آنچه طی سالی در ساحه ادبیات روایتگر زنان شکل میگیرد، نیز گزارشی از خشونت است: از شعر گرفته تا موسیقی، از نقاشی گرفته تا گردهماییها و همه چیز در خدمت یادآوری از وضعیت ناگوار زنان است. در واقع، سوگواری را در ژانرهای گوناگون نسبت به زنان شاهد میباشیم. یک نوع تکدی حقوقی و عاطفی نسبت به وضعیت زنان جریان دارد که خود باعث تقویت گفتمان ضد زن میشود. هر چند این یک واقعیت است، اما کماکان گوشهای از برنامهریزی هژمونیک و پنهان دولتها نیز است تا بتوانند از مسوولیتهایشان بگریزند. گزارشها چنان از جنایت و اندوه پر است که آدم حیرت میماند در قرن 21 قرار دارد و یا سالهایی که زنان بهصورت رسمی در کنار زمین و مواشی به حساب میآمدند؟ دستکم مشاهده اخبار روزانه افغانستان، بخشهایی از پاکستان و یا کشورهایی در خاورمیانه واقعیت وضعیت زنان را نشان میدهد. در کنار آن، پالیسیهایی که در کشورهای غربی برای دفاع از زنان روی دست گرفته میشود، خود نشانی از ناگواری وضعیت زنان در این کشورهاست. بهگونه مثال، در این اواخر آلمان برای زنان نرمافزاری را به راه انداخته است که وضعیت روزانه خود را در آن ضبط کنند تا در صورتی که مورد خشونت قرار میگیرند، بهصورت خودکار دولت به مدد آنها برسد. این وضعیت تدافعی نشان میدهد که زنان در اروپا نیز در ناگواری به سر میبرند. وضعیتی که سراسر نشانگر فروکاست زنان در زیر پوست زندهگی است: از اینکه زنان بازهم طی یک سال مظلوم واقع شدهاند، اینکه مورد خشونت قرار گرفتهاند و یا زیر ستمند. اینکه هنوز در کوچههای نیویورک و پاریس و مسکو و بیجینگ و بدتر از همه کابل بهمثابه شئ خرید و فروش میشوند، اینکه هنوز در گوشهای از این دنیا -آن ویرانکده ما – زنان فقط مالک زخمهای روحی و فیزیکی خویشند و بس. و اینکه در افغانستان، قلمرو زنان ففط آشپزخانه دو-سه مترمربع بیشتر نیست، آن هم فقط سالانه اندکی رنگ و روغن میشود.
با این حال، اگر هشتم مارچ روز جهانی زن است، چرا ما شاهد تغییر اساسی در وضعیت روبنایی و زیربنایی محیط زنانه نیستیم؟ چرا روایتهایی که از سوی دولتها و دین دیکته میشود، همواره مردان را مقصر وضعیت کنونی میدانند؟ چرا نقش دولتها در فراهمآوری زمینههای سرکوب زنان دستکم گرفته میشود؟ چرا نسبت زن با زندهگی بهمثابه نسبت او با جنسیتش تعریف میگردد؟ لابد وضع زنان تغییری نیافته است و موقعیتشان همان محیط تحت سانسور است که هیچ خبری از تغییر نیست. یا هم ارزشهای مسلط فرهنگی-دینی و نظامهای سیاسی از ناگواری وضعیت زنان پروژههای درخور توجهی روی میز دارند؟
مبارزه بیحاصل زنان
چراهای دیگری هم هست که مبارزه زنان را کماهمیت ساخته است، به جز چند مورد نمایشی که زنان از سوی نهادهای بهظاهر مدافع حقوق زنان از ناحیه هنر و فرهنگ حاصل میکنند. بنابراین، این پرسش مطرح میشود که پس مبارزه زنان در تمامی بخشها چه نتایجی دارد؟ بهگونه مثال، زنان در کابل، پرچمداران واقعی مبارزه با رژیم سیاه طالبانی بودهاند و بخشی از آنها توانستهاند مقداری از روایت زنانه در فضای عمومی پخش کنند؛ اما هنوز این مبارزه چرا بینتیجه است؟
به نظر میرسد بخش عمده نیروی انسانی و فکری زنان و جریانهای مدافع حقوق زنان در مقابله با مردان مصرف میشود. دولتها و نظامها بهشکل زیرزمینی و تاریک، مسوولیت خشونت علیه زنان را بهمردان نقب میزنند. بهگونه مثال، نظامهای مردمسالاری از راهکار خود و نظامهای سرکوبگر دینی به شیوهی خود، مردان را مسوول وضعیت زنان میدانند و خود فضای سرکوب را چاقتر میسازند، در حالی که مردان نیز از بیرون ترغیب به خشونت علیه زن میشوند (این به معنای توجیه خشونت از جانب مردان نیست). از نابرابری در نظامهای حقوقی گرفته تا قوانین اساسی شماری از کشورها و از بازخوردهای اجتماعی-فرهنگی گرفته تا فضای مجازی همه و همه دلیل اصلی وضعیت کنونی زنان را در رفتار مردانه میجویند، اما بیتوجه به اینکه مردان نیز قربانی سنتیاند که موقعیت آنها را تایید میکند و از آنجا فرمان مارش بر زنان را صادر میکند. مردان در کنار زنان بهصورت نامریی از بیرون تربیت میشوند و این تربیت از طریق نظام آموزشی در فضای روابط آنها تاثیر میگذارد.
اما موقعیت بیرونی کجاست؟
آیا تقابل زنان با مردان، میتواند باعث بالندهگی زنان شود؟ نه. بلکه بیشتر از پیش آنها را در دام سلطه مردانه فرو میبرد. وقتی مبارزه زنان، رنگ جنسیتی میگیرد و در این کشمکش مردان مورد هدف قرار میگیرند، آنها (مردان) نیز به جای یاری زنها، برای حفظ موقعیت خود مقابله میکنند، چون بستر فکری مردها بیمار است. بستر تربیتی آنها ناجور است، چون مردها در گذر تاریخ از طریق فرهنگ و دین، برتریجویی و سلطه را بر به زنان آموختهاند. این بستر که از بیرون دیکته میشود، فرهنگ مسلط و دین است. بیرون یعنی دین، نظام آموزشی، فرهنگ و ساختار سیاسی مسلط که همه آنها در کشورهای توسعهنیافته از دین و یا ایدیولوژی مسلط آب میخورد. دین بهمثابه نیروی غالب، آن هم با روایت طالبانی و یا روحیه مردانه در بستر فرهنگی ما، زنان و مردان را در قفس گیر کرده است. بنابراین، تا زمانی که نماد زن برتر مریم مقدس یا عایشه صدیقه باشد، زنان نمیتوانند پا را از رکاب دین بیرون کنند. ما با مقدس گفتن زن، برای حضور دایمی او در یک ایدیولوژی عقبگرا، پاداش میدهیم. برای همین، دشمن استیصال زنان بیشتر از اینکه مردان باشد، فهم معیوب مردان است که از دین ریشه میگیرد. بهتر است به جای تقابل این دو جنس، زن منحیث یک واقعیت بیولوژیک، از سلطه فرهنگ و دین بیرون شود؛ چون زنان چیزی بیشتر از انحصار در نمادهای تعریفشده دینی نیاز دارند. زنان اکنون در نمادهای دینی حبس هستند. این نمادها در بسیاری وقتها باعث ایستایی و عدم مبارزه آنها گردیده که منجر به عقبمانیشان شده است. اگر زنان میخواهند دنیا و قلمرو خود را داشته باشند، با مردان منحیث واقعیتهای بیولوژیکی که از یک فرهنگ مسلط و بیرون تربیت شدهاند برخورد کنند، نه اینکه زمان و انرژی خود را در راه مبارزه با مردان از دست بدهند. اگر ما بتوانیم این فهم را در جامعه رایج کنیم که وضعیت کنونی زنان ناشی از فرهنگ دینی و سیاستهای سرکوبگر نظامهاست، میتواند همسویی انسانی و خردمندانهای میان زنها و مردان در راه مبارزه هدفمند، اخلاقمحور و عدالتمحور با لانههای اصلی ناگواری زنان به وجود آورد.