مشارکت سیاسی چگونه احساس میهندوستی را پرورش میدهد
در میان نخبگان لیبرال در غرب، وجههی بد ملیگرایی هر روز بدتر میشود. آنها ملیگرایی را با مسایلی چون برترپنداری سفیدپوستان، سیاستهای دستوپاگیر (محدودکننده) بسیاری از دول غربی در قبال مهاجرین، احیای اقتصاد محافظهکار و یا پوپولیسم غیر لیبرال رییس جمهور امریکا، دونالد ترمپ پیوند میدهند.
با این حال، ملیگرایی ابعاد مثبتی نیز دارد. هویتهای ملی قادر به ایجاد همبستگی در بین شهروندان یک جامعه بوده و به افراد این انگیزه را میدهد که منافع جمع را بر فرد مقدم بشمارند. به عنوان مثال احتمال فرار از مالیات در انسانهای وطندوست و ملیگرا کمتر است و همچنان سیاستمدارهایی که تعهد جدی به یک هدف ملی دارند، بیشتر متمرکز به ارائهی خدمات عامه مانند ایجاد زیربناها، مراقبتهای صحی و آموزشی به شهروندان هستند تا تمرکز روی سودجوییهای فردیی. به ویژه، برای آن شمار از کشورهای در حال توسعه که در تقلای احیای یک پارچگی سیاسی به سر میبرند، ایجاد حس همبستگی ملی که فراتر از هویتهای قومی و محلی افراد باشد، یک امر حیاتی به حساب میآید.
بنابراین، پرسش اساسیای که پیش روی اندیشمندان و سیاستگذاران قرار دارد، این است که چرا شهروندان برخی کشورهای جهان نسبت به برخی دیگر کشورها دارای درجات متفاوت حس تعلق نسبت به نهاد ملت هستند؟ و یا به عنوان مثال چرا شهروندان بعضی از کشورها حس تعلق ملی قویتر نسبت به بعضی کشورهای دیگر دارند؟ مثلاً چرا امریکاییها، غناییها و تایلندیها بیشتر میهندوست اند تا آلمانیها و تایوانیها؟
پژوهشگران پاسخهای متعددی به این پرسش ارائه داشتهاند که در بر گیرندهی شاخصهایی زیر اند:
۱. تنوع قومی: کشورهایی که دارای تجانس قومی اند، مردمانشان نسبت کشورهایی که تنوع قومی بسیاری دارند، ملیگراتر هستند؛
۲. ادغام در اقتصاد جهانی: ملیگرایی بیشتر در کشورهایی که به اقتصاد جهانی پیوستهاند، شدیدتر است؛
۳. سابقهی جنگ کشورها.
با این حال، پژوهش حاضر توضیح متفاوتی به پرسش بالایی ارئه میدهد. نگارنده به این باور است که مردم زمانی خود را متعلق به کشور خود میدانند که حضور نمایندگان گروه قومی خود را در ساختار دولت ملی ببینند. به عبارتی دیگر به همان اندازهای که موجودیت نمایندگی سیاسی یک قوم در ساختار دولت ملی، هویت ملی را در کشورهایی که داری تجانس قومی اند پرورش میدهد، در کشورهای دارای تنوع قومی نیز چنین است.
شبکهی درهمتنیده
چرا مشارکت در ساختار سیاسی مؤلفهی مهم برای ساختن هویت ملی است؟ عرصهی سیاست را به مثابهی شبکهای از ائتلافها تصور کنید: [طوری که] افراد، اعضای سازمانهای خاصی هستند. به عنوان مثال: انجمن تخصصی پرستاران که با دیگر سازمانها ائتلاف تشکیل میدهند –انجمن پرستاران ممکن است برای ایجاد سازمانی که به مثابهی چتر ملی برای کارکنان شبکهی صحی باشد، به انجمن داکتران بپیوندد. این ائتلافها به نوبهی خود میتوانند با احزاب سیاسی و در نهایت به دولت وصل شوند. درون چنین شبکههای ائتلافی، تبادل منابع و منافع صورت میپذیرد. به عنوان مثال: حزب سیاسی خاصی ممکن از پیادهسازی پالیسی مشخصی که به نفع انجمنهای صحی است، به ازای دریافت آرای آنها حمایت کند.
به مرور زمان، بین افرادی که ائتلاف با دوامتری را با یکدیگر شکل داده و متعلق به عین شبکه هستند، حس و علایق مشترکی ایجاد میشود. این به نوبهی خود اساس شکلگیری گروههای هویتی معنادار را مانند آنهایی که حول محور نژاد، دین و یا علایق شغلی ایجاد میگردند، بیان میکند.
هویتهای ملی نیز با چنین منطقی شکل میگیرد. به هر اندازهای که شبکههای متصلکنندهی شهروندان به دولت فراگیر باشد، به همان میزان ایدهی ملت به عنوان یک جامعهی دارای همبستگی و سرنوشت سیاسی مشترک از طرف شهروندان مورد استقبال قرار میگیرد. برعکس، گروههایی که به شکل سیستماتیک از چنین شبکهها و ساختارها به انزوا رانده میشوند، هویتهای مستقل و جداگانهی خود را حول محورهای قوم و نژاد میسازند. آنها ملت را به دید یک ساختار کممعناتر دیده و هویت خود را کمتر با آن به معرفی میگیرند.
به عنوان مثال: تصور کنید شخصی در سال 1990 در ایالات متحدهی امریکا مطالعهای انجام داده باشد که در آن، از شهروندان امریکا پرسیده شده است به چه اندازه به کشور خود افتخار میکنند. انتظار میرود که عموماً امریکاییهای افریقاییتبار، با وجود این که یک نسل قبل از قید بردگی رها شدهاند، ولی به دلیل آن که از حقوق شهروندی برابر برخوردار نبوده و به شکل واقعی در ساختار قدرت سیاسی مشارکت نداشتهاند، در کل کمتر میهندوست اند تا جمعیت سفیدپوست آن کشور. برعکس، انتظار باید داشت که آنگلوساکسونهای پروتستان که بعدها بر اریکهی قدرت سیاسی تکیه زدند، غرور ملی بیشتر از خود نشان بدهند تا سفیدپوستانی مانند ایرلندیها و ایتالیاییهایی که به شکل سیستماتیک از ساختار قدرت سیاسی منزوی شدهاند.
قدرت و تفاخر
برای بررسی سیستماتیک رابطه بین قدرت سیاسی و هویت ملی، صدها پژوهشی که توسط مراکز پژوهشی مختلف در سراسر جهان صورت گرفته است را با هم یکجا کردهایم [تا مسئله درک شود.] در مجموع با گروهی از استادیاران بخش پژوهش، پاسخهای بیش از 750 هزار فرد که در نتیجهی 582 کار پژوهشی از سال 1980 به این طرف از 132 کشور دنیا جمعآوری شده است را گرد هم آوردیم. این کشورها حدود 92 درصد جمعیت دنیا را در برمیگیرند. بنابراین مجموعهی دادهها را میتوان یک مطالعهی جهانی نامید.
همهی مطالعات یک پرسش مشترک داشتند: «به چه اندازه به ملت خود افتخار میکنی؟» در بسیاری از آنها از سابقهی قومی پاسخدهندگان نیز پرسیده شده بود. مثلاً امریکاییهای آسیاییتبار در ایالات متحدهی امریکا، «ترکزبانان» در بلغارستان، سیکها در هند و ایغورها در چین. این کار به نگارنده فرصت این را داد تا پاسخهای ارائه شدهی مصاحبهشدگان را با پاسخهای یک پرسش مهم دیگر –یعنی کدام قوم در این کشورها در اقتدار سیاسی (ریاست دولت، نخستوزیری، کابینه) مشارکت داشته و کدام یک در کدام کشورها و در کدام سالها از اقتدار سیاسی بیرون ماندهاند مانند امریکاییهای افریقاییالاصل که تا بعد از انقلاب حقوق شهروندی چنین بودند و روماها که هنوز هم در شرق اروپا چنین هستند، ارتباط دهد.
نتایج تحلیل آماری نیز همنوا با این نظریه است که هویت ملی برآیند مشارکت سیاسی است. به هر اندازه تعداد جمعیتی که از ساختار اجرایی دولت منزوی اند زیادتر باشد، به همان نسبت حس افتخار شهروندان به نهاد ملت کمتر است.
ادامه دارد…